منو

زندگی چیست؟ - بخش دوم

: زندگي چيست؟ - بخش دوم :

زندگي چيست؟

بخش دوم

موجود غير زنده اي مثل سنگ خارا را در نظر بگيريد كه ميتواند بوسيله دنياي خارج تغيير داده شود ـ بعنوان مثال، ميتواند بوسيله باد و باران فرسوده شود. و همچنين ميتواند دنياي خارج را تغيير دهد ـ بعنوان مثال، ميتواند مسير آب را منحرف كند ، يا اگر پرتاب شود ميتواند شيشه يك ماشين را بشكند، و حتي ميتواند بصورتي پاسيو طي زمان تغييرات را ثبت كند ـ بعنوان مثال بوسيله فشار درون زمين خرد شده و لايه لايه ميشود يا نقش فسيل گياه يا حيواني مربوط به عهد قديم را نگاه مي دارد. يك رودخانه ميتواند زمين را انحناء دهد، پس از باراني از يك جريان آرام به سيلابي خشم آلود تبديل شود يا توسط سدي محصور گردد. فوران آتشفشاني ميتواند با خاكستر خود اشعه خورشيد را سد كرده و ميليونها هكتار را با گدازه سوزاننده تحليل برد. يك طوفان حاره اي ميتواند چندين گردباد را براه اندازه و باعث شود هوا در مناطق دوردست تغيير كندـ طوفان ميتواند قدرت بگيرد يا بتدريج زائل شود. اينها مثالهائي از كنش و واكنش بسيار پويائي است كه بين ماده غيرزنده و محيط زيست اطرافش روي ميدهد. ولي حتي پويا ترين سيستم هاي غيرزنده داراي آن توانائي كه تمام چيزهاي زنده در پيش كشيدن و جذب عناصر "جديد"، و بازتوليد و پراكندن اين تغييرات بطور مستمر طي نسلها هستند، نمي باشند.

طريقي كه اين كاركرد روي ميدهد چنين است: تمام ارگانيسم هاي زنده (حداقل در روي اين سياره) داراي سيستم ژنتيكي هستند كه در درجه اول بر مجموعه اي از مولكولهاي DNA كه در سلول هاي آنهاست، استوارند. DNA مانند انباري شيمييايي جاوي اطلاعات است كه بخش بزرگي از رشد و تكامل يك ارگانيسم زنده را برنامه ريزي كرده و گرچه نه تمام اما بسياري از خصائل اساسي آنرا معين ميكند. DNA انبار اطلاعاتي براي خصوصيات موروثي است. از نسلي به نسل ديگر انتقال مي يابد. و آن اطلاعات اساسي كه ممكن است يك سلول تخمك را به اردك يا ديگري را به خرگوش و آن يك را به موجود انساني تكامل دهد، در بر دارد.

مقايسه DNA در سلول هاي تيره هاي مختلف، تشابهات بسيار بين اشكال مختلف زندگي روي زمين را نشان داده و آشكار ميكند كه ما همه از اجدادي مشترك نتيجه شده ايم (به يكي از ضميمه ها بنام "مثالي از تكامل از طريق انتخاب طبيعي" نگاه كنيد.) اين قبيل مقايسه كردنها نشان ميدهد كه مثلا ما از همه نزديكتر با شامپانزه مرتبط بوده و احتمالا داراي اجداد مشتركي كه به حدود 4 ميليون سال قبل ميرسد، هستيم. يك سيستم ژنتيكي، تغييرات گذشته تاريخ زندگي راثبت كرده و نقشه اصلي براي تكامل كلي يك ارگانيسم را فراهم ميكند. اما همچنين در رابطه با دنياي خارج دائما تغييريابنده، مواد خام لازم براي تغيير را فراهم ميكند . زندگي تكامل مي يابد، و اين متمايزكننده ترين خصوصيت آنست.

برنامه هاي ژنتيكي از نسلي به نسلي ديگر انتقال مي يابند. در اين پروسه اكثر اطلاعات انتقال يابنده نسبتا ثابت باقي ميماند، اما افراد مختلف نسخه هاي نسبتا متفاوتي از برنامه را به ارث ميبرند چرا كه در جريان بازتوليد "جابجائي" هاي معيني در اطلاعات ژنتيكي رخ ميدهد. برخي اوقات بعضي از اين جابجائيهاي شيميايي منجر به ظهور خصائل نويني در افراد ميشود. اين مسئله همچنين به معناي آنست كه در هر محلي، در هر جمعيتي از ارگانيسم هاي زنده، تنوع زيادي ميتواند بين افراد موجود باشد (يعني "نسخه" هاي متفاوتي از هر نوع گياه يا حيوان) كه در كنش و واكنش با دنياي بيروني است. از ميان اين افراد مختلف با خصائل متفاوت كه در كنش و واكنش با شرايط خارجي مستمرا تغيير يابنده هستند، برخي موفق ميشوند كه فرزندان بيشتري از خود بر جاي بگذارند. باين ترتيب ويژگي هاي ژنتيكي دروني آنها (و خصائلي كه ممكنست به ظهور برسانند) به خصائل متعارف نسلهاي بعدي تبديل ميشود.

معناي "انتخاب طبيعي" بطور مختصر و مفيد همين است. برخي اوقات تغييرات آنقدر هست كه منجر به بوجود آمدن يك تيره يا نوع كاملا نوين از آن گياه يا حيوان شود. از طريق اين مكانيسم انتخاب طبيعي است كه زندگي در روي اين سياره تكامل مييابد. اين طرق ثبت و انتقال تغييرات از يك نسل به نسل هاي ديگر، تنوع و گوناگوني عظيم اشكال زندگي روي زمين را امكانپذير نموده است.

به يك معنا، ماده خام زندگي درگير يك پروسه مستمر "آزمون" ناآگاهانه مي باشد. دستي خارجي كه اينرا از خارج هدايت كند وجود ندارد. يك مبناي داخلي در تمام موجودات زنده روي زمين موجود است كه در كنش و واكنش با دنياي خارج، و طي نسلها، اين تغييرات را امكانپذير ميكند. يك نقطه پاياني يا هدفي كه موجودات زنده بطرف آن در حركتند، وجود ندارد.

مثالي از تكامل بطريقه انتخاب طبيعي

يك نوع(يا تيره) از درخت را تصور كنيد كه بطور طبيعي هر ساله بذر توليد ميكند. اما ممكن است، بخاطر مقدار معيني تنوع در برنامه هاي ژنيتيكي اين درختان، تعداد قليلي از آنها بتوانند هر دو سال يكبار بذر توليد كنند. حال تصور كنيد بعضي از شرايط بيروني تغيير كند (مثل آب و هوا)، و تحت شرايط جديد آن معدود درختاني كه انرژي كمتري صرف توليد بذر مينمودند (فقط هر دو سال يكبار) بيشتر از درختان نوع اول، اعقابي از خود برجاي گذارند. حال اگر اين خصلت (يعني توليد بذر هر دو سال يكبار) يكي از آن علائم مشخصه اي باشد كه به نسل بعدي قابل انتقال است (بسياري از خصائل نوين قابل انتقال نيستند)، آنگاه به احتمال زياد، بعد از چند نسل، جمعيت درختان نوع دوم بيشتر از نوع اول خواهد شد. يا ممكن است دو نوع (تيره) خيلي متمايز از آن درخت بوجود آيد. تمام اين پروسه ميتواند مثالي از تكامل بطريقه انتخاب طبيعي باشد.

اما تكامل يعني اين كه موجودات زنده ـ در عمل كنش و واكنش با جهان متغير بيروني ـ ميتوانند اشكال جديد و متفاوتي از زندگي را توليد كنند. عده اي از موجودات بقا ميابند و عده اي خير. بسته به شرايط، تغيير طي نسلها بعضي اوقات ميتواند خيلي محدود باشد، و بعضي اوقات ميتواند اكستريم بوده و بطور نسبتاً سريع مايه بوجود آمدن اشكال كاملا جديدي از زندگي گردد.

هر چيزي حفظ نميشود. هر چيزي انتقال نمييابد. و بسياري از تغييرات تكاملي به بن بست ميرسند. با اين اوصاف فقط موجودات زنده اين توانائي را دارند كه تغيير را جذب كرده و طي نسلها آنرا بطور مستمر بازتوليد كنند. باز تاكيد كنيم كه زندگي در واقع "تكامل" مييابد و اين آن صفتي است كه بيشتر از هر چيز ديگر وجه مشخصه زندگي است. تكامل بطريقه انتخاب طبيعي: مثالي ديگر

دوزيستان (ام في بين ها) يسال ماندر (نوعي مارمولك)، قورباغه، وزغ (يك نوع وزغ كه فقط هنگام تخم ريزي در آب ميرود) از كجا ممكن است آمده باشند؟ ميليونها سال قبل، نوعي ماهي وجود داشت (لاب فين)، كه بعضي از آنها نه تنها دستگاه تنفسي (پره هاي تنفسي ماهي ـ م) معمولي ماهي كه براي نفس كشيدن زير آب بكار ميرود را داشتند. بلكه نوعي "شش" كه به احتمال زياد به آنها اجازه ميداد خارج از آب براي لحظه اي بتوانند نفس بكشند را نيز دارا بودند. مضافا، بعضي از آنها بالهاي كلفت و سختي هم داشتند. اين قبيل رويدادها (كه نتيجه تنوع ژنيتيكي در لاب فين ها بود) ميتوانست به جائي نرسد. اما بنظر ميرسد آن ماهي هائي كه داراي شش و بالهاي سخت بودند و ميتوانستند مدتي خارج از آب بسر برند قادر بودند هنگام خشك شدن منبع آبشان از طريق جهيدن به اينطرف آنطرف از طريق خشكي خود را به منبع آب ديگري برسانند (برخي از ماهي هاي امروزي هم ميتوانند از اينكارها كنند.) بنظر ميرسد زماني محيط زيست آن ماهي ها دچار خشكسالي شد. شك نيست ماهي هائي كه ميتوانستند بر روي خشكي حركت كنند و براي مدتي هوا تنفس كنند بيشتر از ماهي هائي كه نميتوانستند خود را به اين شرايط جديد تطبيق دهند و دسته دسته ميمردند، از خود اعقابي برجاي نهادند. و اگر شش و بالهاي سخت از علائم مشخصه قابل انتقال بودند، احتمالا بفاصله چند نسل ـ حتي همراه با نسخه هاي اكستريم تري از اين خصائل مانند ششهاي كاملتر، "پاهاي" كوتاه و كلفت ـ به خصائل متعارف تري تبديل ميشدند . در واقع لاب فين ها خودشان بتدريج از بين رفتند، اما قبل از اينكه از بين بروند مايه پيدايش موجود جديدي شدند كه شش و پاهاي كلفت و كوتاه داشته و قادر بود بمدت درازتري خارج از آب و بر خشكي بمانند. اين موجودات جديد اجداد دوزيستانهاي امروزي بودند.

رشد، سوخت و ساز (متابوليزم)، بازتوليد، داشتن طرقي براي جذب و حفظ تغيير طي نسلها؛ اينها خصائلي است كه وجه اشتراك ما و كليه موجودات زنده اين سياره ميباشد. ما انسانها در مسير تكاملي مان طريق ديگري براي جذب و انتقال تغيير به نسلهاي آتي نيز بدست آورده ايم؛ طريقي كه بسيار قدرتمندتر و سريع تر است ـ طريقي اجتماعي، كه بطور مستقيم در سيستمهاي ژنتيكي انفرادي ما برنامه ريزي نشده بلكه، در سطحي ديگر، از دل تجارب و كنش ـ واكنشهاي ما به مثابه يك موجود اجتماعي، به ظهور رسيده است.

ديگر حيوانات ذره اي از اين توانائي را بدست آورده اند. يك گرگ جوان وقتي بدنيا ميايد نميداند كه چگونه شكار كند بلكه بايد آنرا از ديگر گرگها ياد بگيرد. يك شامپانزه ماده بايد از ديگر شامپانزه ها طرز مواظب از يك بچه را ياد بگيرد. نهنگها به جوانان خود "آوازهاي" پيچيده تيره هاي خود را مي آموزند و غيره.

ولي موجودات انساني به درجه اي كيفيتاً بالاتر دنياي خارج را در هم آهنگي با يكديگر، بوسيله سازمانهاي ارتباطي و اجتماعي ـ ياد گرفتن، ياد دادن، مبارزه كردن ـ بطرق گوناگون تغيير ميدهند (و بوسيله آن تغيير ميكنند.) ما ميتوانيم طي نسلهاي بسيار، تجربه را انباشت كرده، تاريخ مان را ثبت كرده، خود را به شرايط متغير تطبيق دهيم، تعيين كنيم چه پراتيكهائي را ميخواهيم رايج كنيم و كدامين را بدور افكنيم، يا چه پراتيكهاي جديدي را شروع كرده و گسترش دهيم. ما ميتوانيم بوسيله تاريخ اجتماعي جمعي مان و مبارزه، گذشته را جمعبندي كرده، حال را تحليل كرده، و براي آينده نقشه بريزيم. و از اين نظر ما روي اين سياره منحصر بفرد هستيم.

تمام چيزهاي زنده روي زمين بهم ارتباط دارند

در شروع زندگي روي زمين، تركيب شيميائي آبها و اتمسفر چنان بود كه ذراتي از بعضي مواد شيميائي ارگانيك ميتوانستند بيكديگر چسبيده و خود را با پوسته اي محصور كنند كه درون آن واكنشهاي شيميائي گوناگوني ميتوانست رخ دهد. اينها نمونه هاي اوليه از نخستين سلولهاي زنده بودند كه ميتوانستند انرژي جذب كنند، رشد كنند، تقسيم شوند و بتدريج حتي شكلي از برنامه ريزي ساده ژنتيكي را از نسلي به نسل بعد انتقال بدهند.

امروزه، شرايط محيط زيست خيلي متفاوت است، و سلولهاي جديد اينطور از هيچ شروع نميكنند. اين بدان معني است كه تمام سلولهاي زنده امروزي در تمام موجودات زنده، همه فرزندان آن نخستين سلولهاي زنده روي اين سياره هستند! بشكرانه تكامل تاريخي اشكال زندگي از طريق مكانيسم انتخاب طبيعي، امروزه انواع و اقسام شكل زندگي روي اين سياره موجود است. اما اگر به عقب بازگشته و اجداد كليه موجودات زنده را رديابي كنيم، همه ما به همان نخستين سلولها ميرسيم. و همه ما با يكديگر نسبت داريم.

خلاصه كليه اين مطلب چنين ميشود: ميدانيم كه ما با كل ماده در اين كهكشان وجه اشتراكهاي بسياري داريم و حتي بيشتر از آن با كليه موجودات زنده روي اين سياره وجه اشتراك داريم. آنچه كه ما را به معنائي "ويژه" مينمايد قطعاً زنده بودن ما نيست (از هر چه بگذري، بسياري چيزهاي اطراف ما زنده اند!) بلكه ويژگي ما در آنست كه ما در حال حاضر تنها شكل زندگي روي اين سياره هستيم كه (خوب يا بد!) بيشترين قابليت را در اين امر بدست آورده ايم كه بطور جمعي از طريق ابزارهاي اجتماعي شرايط زندگي خودمان و سياره مان، را تغيير دهيم.

و ما قادر هستيم اين كار را بكنيم نه به اين دليل كه اكسيژن تنفس ميكنيم، خون در رگهايمان جاري است، يا انگشت شستمان را مك ميزنيم، و نه حتي به اين دليل كه با مغزهاي انفرادي مان "فكر" ميكنيم. ما قادريم اين كار را بكنيم زيرا تمام عمرمان را در همآهنگي با ديگر موجودات انساني، بعنوان بخشي از جامعه انساني، زندگي و مبارزه ميكنيم. "زنده" بودن در خودش آن چيزي نيست كه واقعاً ما را بعنوان موجودات انساني متمايز ميكند. بخشي از جامعه بشري بودن كنه مسئله است.

زندگي با تمام پيچيدگي و گوناگوني اش يقيناً زيبا، اعجاب انگيز، و ويژه است. اما درك و قدرشناسي عميقتري از زندگي، منجمله زندگي انساني، بايد شامل فهم اين حقيقت باشد كه نه ممكن و نه حتي دلخواه است كه سعي شود تمام زندگي، تمام ايام، حفظ شود.

مرگ يك واقعيت ضروري از زندگي روي اين سياره است. مثلا، اغلب گياهان و حيوانات بيشتر از آن تعداد كه به بلوغ ميرسند بذر و جوانه توليد ميكنند و اين امر معمولا تضمين ميكند كه بعضي بقاء يابند. حيوانات اگر بقيمت ديگر حيوانات و گياهان تغذيه نكنند نميتوانند زندگي كنند. گياهان بخشاً از گياهان و حيواناتي كه زماني زنده بوده اند و اكنون در خاك پوسيده و تجزيه ميشوند، تغذيه ميكنند. ما انسانها براي تضمين سلامت و صحت وجودمان گياهان و حيوانات را بخاطر غذا ميكشيم، حشرات آفت زا را ميكشيم، براي كشتن باكتريهاي زنده كه به بدن ما حمله ميكنند آنتي بيوتيك ميخوريم.

همچنين لحظات زيادي وجود دارد كه در آن انسانها، موجودات انساني ديگر را ميكشند، بعضي اوقات از روي لاابالي گري، بي ملاحظگي، استعمارگرانه، و بعضي اوقات بنام خير اجتماعي برتر براي نفع كل جامعه. اين عينيتاً توجيه پذير است و برخي اوقات خير.

واقعيت آنست كه موجودات انساني اغلب بايد زندگي را براي اينكه زندگي ديگري را حفظ و غني كنند ، خاتمه بخشند.

اينكه چنين عملي درست است يا نه بسته به اين است كه در هر اوضاع معين چه چيزي مهمتر است؛ و در اساس مسئله اينست كه آيا ارجحيت ها و تصميمات واقعاً بنفع اكثريت بزرگ مردم و نهايتاً تمام بشريت هست يا خير؟