منو

پایان جهان یا شروع دوباره ؟

پایان جهان یا شروع دوباره ؟

پیدایش جهان هستی را که در تئوری کلاسیک جاذبه که بر روی فضا – زمان حقیقی پایه گذاری شده است فقط به دو طریق می توان بیان کرد. یا آن که از بینهایت قبل وجود داشته باشند یا اینکه با بیگ بنگ در لحظه ای با خصوصیت عجیب به نام تکینگی یا نقطه ی یگانه در زمان گذشته آغاز گردیده است ولی حالت سومی هم وجود می تواند داشته باشد که هر دو حالت قبل را شامل باشد و هیچ کدام به طور مستقل نباشد .یعنی اینکه فضا – زمان از بینهایت قبل وجود داشته باشد ولی در هر بازه ی زمانی معین به نام دوره ی تناوب مسیر معینی را بپیماید . این به معنای حرکت فضا در طی زمان میباشد نه به این معنا که جهان در قالبی در حال حرکت است. در تئوری کوانتم جاذبه امکان دیگری نیز وجود دارد زیرا هنگامی که از زمان و فضای نا اقلیدسی استفاده می کنیم که در آن جهت زمان و فضا یک نوع هستند . امکان این که فضا – زمان در حالت انبساط مشخص و معین باشند (یعنی بی نهایت نباشند) موجود است ول در عین حال می توانند هیچ گونه مرز و کناره ای نداشته باشند .فضا-زمان می تواند همانند سطح کره دو بعدی باشد .انبساط و گسترش بر روی سطح کره زمین مشخص است ولی حد و مرزی نداشته باشد به معنای اینکه شما در هر جهت حرکت کنید به پایانی نمی رسید علیرغم اینکه زمین محدود است کناره ای وجود ندارد و این به خاطر انحنای سطح کره است و سطح نا اقلیدسی آن .

تصویر

می توان به طرف غروب رفت و به پایانی نرسید .  بنابراین تئوری کوانتمی جاذبه راهی باز نموده است که در آن فضا-زمان فاقد مرز و کناره باشد و لزومی ندارد که برای آن لحظه ی بیگ بنگ تکینگی قائل شد تا در آن کلیه ی قوانین فیزیک بی اعتبار و بدون ارزش باشند.

در تئوری کوانتمی جاذبه مفهوم زمان موهومی وارد می شود . زمان موهومی به وسیله ی اعداد موهومی اندازه گیری می شوند .زمان موهومی مفهوم کاملا مشخص ریاضی دارد.اگر ما یک عدد حقیقی را در خودش ضرب کنیم یک عدد مثبت حقیقی حاصل می شود ولی بنا به ضرورت های دنیای ریاضیات و تبعا فیزیک مجموعه ی جدیدی از اعداد با خواص عجیب و نامانوس وارد محاسبات شدند که تعاریف دقیق ریاضی داشتند . برای مثال حاصل توان دوم این اعداد عددی منفی است یعنی از حاصل ضرب هر عدد این مجموعه در خودش عددی منفی حاصل می شود . برای درک بهتر زمان موهومی به مثال زیر توجه کنید :

نویسنده در 25 فروردین به دنیا آمده است در سال 1369 . حال ما می توانیم چند نتیجه بگیریم :25فروردین سال 69 زمانی است که نویسنده به دنیا آمده است و یا زمانی که نویسنده به دنیا آمده است 25 فروردین 1369 است . در نگاه اول این دو جمله یکسان به نظر می رسند ولی در با اندکی تفکر می توان به این نتیجه رسید که این دو دو اتفاق مجزا هستند که تحت شرایطی به صورت همزمان رخ داده اند . یعنی یکی تولد و دیگری 25 فروردین سال 1369.حال زمان واقعی را در نظر بگیرید تحت هیچ شرایطی زمان واقعی به عقب بر نمی گردد و همواره جهت خاص خود یعنی از گذشته به آینده را دارد و برگشت در زمان محال است .اگر ما زمان تولد را ما به احتساب ساعت خود جهان حساب کنیم به فرض فرد در سال 17000000001و ماه 1وروز 25 و ساعت .... به دنیا آمده است . در تئوری کوانتمی جاذبه جهان همواره انبساط و انقباض پیدا میکند و اتفاقات یکسانی را طی می کند و در کل می توان گفت که دوره ی تناوب دارد مشابه آنچه که در تئوری جهان های تپنده ارائه داده می شود .این به این معناست که نویسنده یکبار دیگر در سال 47000000002 و ... دو باره متولد می شود حال آیا این به معنای این است که ما در زمان حقیقی به عقب باز گشته ایم ؟به طور مسلم خیر.تنها نکته اینجاست که جهان در سال47000000002همانند سال17000000001رفتار میکندوترتیب اتفاقات یکسان است و این نشان دهنده ی زمان موهومی می باشد .یعنی در واقع زمان موهومی تابه حالت رفتار جهان است و اگر در لحظه ای جهان همانند لحظه ی دیگر رفتار کند زمان برای هر دو لحظه نسبت به یک مبدا خیالی یکی است .تفاوت زمان موهومی با زمان حقیقی در این است که در زمان حقیقی هیچ دو لحظه ای نباید یکسان باشند زیرا برای نشان دادن وضعیت فضا از زمان استفاده می کنیم و چون همواره فضا در حال تغییر است و چون جهت زمان از گذشته به آینده و یکطرفه می باشد پس هیچ دو لحظه ای نباید وضعیت یکسان داشته باشند (از حیث موقعیت فضا).البته این رفتار جهان و رابطه ی بین زمان حقیقی و موهومی را به صورت زیر می توان توجیه کرد.برای مثال اگر ما به فرض جهانی با دوره ی تناوب 30میلیارد داشته با شیم و بخواهیم یک دوره ی 120میلیارد ساله از آن را به احتساب زمان حقیقی بررسی کنیم به شکل زیر می رسیم :
تصویر
همان طور که در شکل واضح است در حقیقت زمان موهومی زمان احتسابی ما در طول هر تناوب جهان است به نحوی که بدیهی است که در آغاز هر تناوب ما زمان را صفر در نظر می گیریم در صورتی که به هیچ وجه این گونه نیست و در زمان حقیقی صفر محسوب نمی شود .در واقع ما محور را به بردار های کوچکتر تقسیم می کنیم که همگی یکسانند.و با پایان زمان موهومی زمان موهومی دوباره شروع می شود.در فرضیه ی ((بیکناره))انبساط جهان هستی و خط سیر آن را در یک سطح کروی مانند کره ی زمین / می توان معرفی کرد که در آن نقطه ی شمال معرف زوامن ومهومی می باشد .جهان هستی از قطب شمال به عنوان نقطهای یگانه شروع می شود و به تدریج انبساط می یابد و به سمت جنوب جابجا میشود به طوری که دوایر عرض جغرافیایی معرف مراحل انبساط خواهند بود.تا آنجا که جهان هستی به حداکثر انبساط با زمان موهومی برسدو آن دایره خط استوا است. از آن به بعد جهان هستی شروع به انقباض نموده و این انقباض با زمان موهومی تا نقطه ی یگانه ی قطب جنوب ادامه دارد.

جهان هستی در نقب شمال و قطب جنوب دارای ابعاد ((هیچ))است ول این بدان مفهوم نیست که این نقاط دارای خصوصیت عجیب یا تکینگی باشند.همان طور که قطبین شمال و جنوب زمین دارای این حالت عجیب نیستند.

بنابراین قوانین فیزیک در این نقاط کاملا صادق می باشند و همان طور که این قوانین در قطبین شمال و جنوب زمین نیز صادق است.

در سالهای اولیه ی قرون بیستم همگان به زملن مطلق باور داشتند.هرواقعه می توانست با عددی از زمان مشخص شود.با اعلام تئوری نسبیت انیشتن ایده ی زمان واحد و مطلق رها شد وبه جای ان طبق تئوری نسبیت هر ناظری می توانست زمان خود را اندازه گیری نماید و بدین ترتیب درک زمان نسبی گردید.هنگامی که سعی می شود تئوری جاذبه را با مکانیک کوانتوم تلفیق نمایند باید زمان موهومی را نیز در ان داخل نمایند.این زمان رابا جهات در فضا اشتباه می شود.اگر به طرف شمال برویم می توانیم به جنوب باز بگردیم بهمین ترتیب اگر در زمان موهومیهم جلو بردیم باید قادر به بازگشت باشیم.این بدان معنی است که اختلاف مهمی بین رفتن به جلو و برگشتن در زمان موهومی وجود ندارد.از طرف دیگر در زمان حقیقی همانطور که می دانیم اختلاف بزرگی بینسمت جلو و سمت عقب وجود دارد.این اختلاف بین گذشته و اینده از کجاست؟ چرا ما گذشته را بخاطر می اوریم و اینده به خاطر ما نمی اید؟ در حالی که قوانین فیزیک وجه امتیازی بین گذشته و اینده قائل نیست.

اختلاف بزرگی بین جهت جلو و عقب ذر زمان حقیقی و زندگی عادی موجود است.تصور کنید یک فنجان از روی میز سقوط کند و خرد و شکسته به صورت قطعاتی روی کف اتاق ریخته شود.اگر ما فیلم این واقعه را ثبت کنیم به راحتی میتوانیم فیلم را در جهت عکس به حرکت در آوریم و ببینیم که قطعات فنجان دوباره به هم می چسبند و ناگهان فنجان از کف اتاق برخاسته و به روی میز می جهد و فنجان سالم بر روی میز قرار می گیرد.

علت این که ما در زندگی عادی چنین جریانی را نمی بینیم و درک نمیکنیم آنست که این پدیده به وسیله ی اصل دوم ترمودینامیک منع شده است. اصل دوم ترمودینامیک میگوید آنتروپی یا بی نظمی با گذشت زمان افزایش می یابد.فنجان خرد شده در کف اتاق بی نظمی است .افزایش آنتروپی با زمان مثالی است از آنچه خدنگ زمان نامیده می شود و آن جهت زمان را مشخص می کند. لااقل سه خدنگ زمان وجود دارد.اول خدنگ زمان ترموذینامیک که در آن آنتروپی افزایش پیدا میکند .دوم خدنگ زمان روانی و اینکه ما در آن جهتی را حس میکنیم که زمان می گذرد و در آن گذشته به خاطرمان می آید در حالی که آینده را به خاطر منی آوریم . سوم خئنگ زمان کیهانی و آن جهتی زمانی است که جهان هستی گسترش و انبساط پیدا میکند .

در فرضیه ی بیکناره در مرحله ی انبساط جهان هستی این سه خدنگ زمان به یک سو و جهت هستند هنگامی که جهان از انبساط باز می استد و شروع به انقباض کند خدنگ ترمودینامیک بر عکس خواهد بود و بی نظمی با گذشت زمان کاهش می یابد . کاهش بی نظمی این امکان را می دهد که در مرحله ی انقباض تمامی وقایع عکس مرحله انبساط انجام شود و دو مرحله ی انبساط و انقباض قرینه ی هم گردند . قطعات فنجان خرد شده باز گرد هم آیند و سالم روی میز قرار بگیرند و موجودات زنده زندگی خاص دیگری را تجربه کنند یعنی اول بمیرند و بعد متولد شوند یعنی زندگی دیگری را با مرگ آغاز کنند .

در مرحله ی انبساط با گذشت زمان پروتون ها و نوترون ها در دل ستارگان تبدیل به نور و تشعشعات گردیده و به بی نظمی کامل می رسند . خدنگ ترمودینامیک دیگر نمی تواند دیگر ادامه پیدا کند زیرا جهان هستی به پایان این عامل یعنی بی نظمی کامل رسیده است . پس موجودات زنده با این تعریف فعلی فقط می توانند که در مرحله ی انبساط جهان هستی زندگی کنند زیرا شرایط انقباض با زندگی ایشان مطابقت ندارد .

جهان هستی در زمان واقعی دارای شروع و پایانی است که در آن حد و مرزی برای فضا_زمان موجود می باشد و قوانین فیزیک در لحظات آغازی و پایانی بلا اثر است .اما در زمان موهومی نه تکینگی وجود دارد و نه حد و مرزی در صورتی که جهان به هیچ وجه بی انتها نیست . در حقیقت شایذ آنچه ما زمان موهومی می نامیم از آنچه زمان حقیقی نامیده می شود بنیادی تر باشد زیرا زمان حقیقی ساخته ی فکر خود ما از آنچه جهان هستی را به آن شبیه می دا نیم است . باید به یاد داشت که تئوری علمی جز یک الگوی ریاضی برای بیان و توجیه و ملاحظات و مشاهده های ما نیست و از اندیشه ی خود ما تراوش میکند و جز آن چیز دیگری نیست .بنابراین اگر سوال کنیم که زمان حقیقی واقعیتر است یا زمان موهومی پرسشی بی محتوا و بیهوده کرده ایم .

این تئوری از استاد شهیرجهان فیزیک استیون هاوکینگ بود که در آخر به چیزی منتهی شد که نوید آغاز زندگی با مرگ را می داد.

در آن روز که آسمان را چون طومارى در هم مى‏پیچیم، (سپس) همان گونه که آفرینش را آغاز کردیم، آن را بازمى‏گردانیم; این وعده‏اى است بر ما، و قطعا آن را انجام خواهیم داد. (سوره انبیا آیه 104)