یه شعر بگو !

مدیران انجمن: parse, javad123javad

Farady

نام: Soheil

عضویت : سه‌شنبه ۱۳۹۳/۲/۲ - ۱۴:۴۸


پست: 6



جنسیت:

Re: یه شعر بگو !

پست توسط Farady »

vahids نوشته شده:شبکه ی پرشین تون کارتون داره براتون
لاکپشت های نینجا دوسش دارین فراوون
نینجاها خیلی قوین نینجاها خیلی سریعن
اره اینجا اونجا هرجا که فکرش کنی اونا امادن
لاکپشت های نینجا پر طرفتارن واسه همه کاراشون هدف دارن
اونا دنبال ادمای تبهکارن ما 4تا نینجاییم همیشه پشته هم هستیم
ما 4تا لاکپشتیم از دشمنامون ما نمیترسیم
لاکپشت های نینجا امدن تا شهرشون نجات بدن
اونا از همه چابک ترن اونا از روی دیوارا میپرن
توی شهر توی شب توی روز همیشه نینجا میشه پیروز
1234 نینجا کی میتونه ما رو نجات بده
ماها اماده ایم امدیم اینجا صابت کنیم میتونیم دشمنامون ساکت کنیم
لاکپشت های نینجا



smile058 smile015

خیلی خوب بود

یادش به خیر وقتی پرشین تون آواتارو نشون میاد عین بچه های 5 ساله میپریدم جلو تلوزیون

همه قیافشون اینطوری میشد smile024

آخر دیگه رفتم همشو دانلود کردم ..........

نمایه کاربر
einstein313

عضویت : یک‌شنبه ۱۳۸۹/۱۰/۵ - ۲۰:۱۱


پست: 1054

سپاس: 91

Re: یه شعر بگو !

پست توسط einstein313 »

یکی از غزلیات زیبای "سعدی" ، هــــــــــــــــی .. smile080

ای سرو بالای سهی ما نیز هم بد نیستیم
وز هر که در عالم بهی ما نیز هم بد نیستیم

گفتی به رنگ من گلی هرگز نبیند بلبلی
آری نکو گفتی ولی ما نیز هم بد نیستیم

تا چند گویی ما و بس کوته کن ای رعنا و بس
نه خود تویی زیبا و بس ما نیز هم بد نیستیم

ای شاهد هر مجلسی و آرام جان هر کسی
گر دوستان داری بسی ما نیز هم بد نیستیم

گفتی که چون من در زمی دیگر نباشد آدمی
ای جان لطف و مردمی ما نیز هم بد نیستیم

گر گلشن خوش بو تویی ور بلبل خوشگو تویی
ور در جهان نیکو تویی ما نیز هم بد نیستیم

گویی چه شد کان سروبن با ما نمی‌گوید سخن
گو بی‌وفایی پر مکن ما نیز هم بد نیستیم


گر تو به حسن افسانه‌ای یا گوهر یک دانه‌ای
از ما چرا بیگانه‌ای ما نیز هم بد نیستیم

ای در دل ما داغ تو تا کی فریب و لاغ تو
گر به بود در باغ تو ما نیز هم بد نیستیم

باری غرور از سر بنه و انصاف درد من بده
ای باغ شفتالو و به ما نیز هم بد نیستیم

گفتم تو ما را دیده‌ای وز حال ما پرسیده‌ای
پس چون ز ما رنجیده‌ای ما نیز هم بد نیستیم

گفتی به از من در چــِگل صورت نبندد آب و گِل
ای سست مهر سخت دل ما نیز هم بد نیستیم

"سعدی" گر آن زیباقرین بگزید بر ما همنشین
گو هر که خواهی برگزین ما نیز هم بد نیستیم


. smile072
اللهم العن قاتلیک یا فاطمه الزهرا

اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِكَ ، اَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَيْنَ ( علیه السلام ) ، وَشٰايَعَتْ وَبٰايَعَتْ وَتٰابَعَتْ عَلىٰ قَتْلِهِ


اَللّٰهُمَّ الْعَنْهُمْ جَميعاً


اسلام به ذات خود ندارد عیبی .......... هر عیب که هست از مسلمانی ماست

نمایه کاربر
عطر یاس

محل اقامت: ای کاش مشهد بود

عضویت : چهارشنبه ۱۳۹۳/۲/۱۰ - ۲۳:۵۱


پست: 415

سپاس: 300

Re: یه شعر بگو !

پست توسط عطر یاس »

خوشا آنان که فریاد خمینی

به گوش خود شنیدند و رفتند

خوشا آنان که وقت دادن جان

به جای گریه خندیدند و رفتند

خوشا آنان که
با اخلاص و ایمان

حریم دوست بوسیدند و رفتند

خوشا آنان که در راه عدالت

به خون خویش غلطیدند و رفتند

خوشا آنان که در میزان وجدان

حساب خویش سنجیدند و رفتند

نگردیدند هرگز گرد باطل

حقیقت را پسندیدند و رفتند.
جاده جوانی لغزنده است
زنجیر ایمان را ببندید


صلوات شاه کلید همه قفل های بسته است.


آدم بد را هرطور که هست تحمل می کنم
کاسه صبرم از آدم هایی لبریز است که با ادعای خوب بودن بدی می کنند



my physic channel ID : @physicGV

نمایه کاربر
einstein313

عضویت : یک‌شنبه ۱۳۸۹/۱۰/۵ - ۲۰:۱۱


پست: 1054

سپاس: 91

Re: یه شعر بگو !

پست توسط einstein313 »

آه ، عجب غزل زیباییست smile072


آه smile080 ، به یک‌ بارگی یار کم ما گرفت!
چون دل ما تنگ دید خانه دگر جا گرفت smile080

بر دل ما گه گهی، داشت خیالی گذر
نیز خیالش کنون ترک دل ما گرفت smile025

دل به غمش بود شاد، رفت غمش هم ز دل
غم چه کند در دلی کان همه سودا گرفت؟

دیدهٔ گریان مگر بر جگر آبی زند؟
کاتش سودای او در دل شیدا گرفت

خوش سخنی داشتم، با دل پردرد خویش
لشکر هجران بتاخت در سر من تا گرفت

دین و دل و هوش من هر سه به تاراج برد
جان و تن و هرچه بود جمله به یغما گرفت

هجر مگر در جهان هیچ کسی را نیافت
کز همه وامانده‌ ای، هیچکسی را گرفت!!

هیچ کسی در جهان یار "عراقی" نشد
لاجرمش عشق یار، بی‌ کس و تنها گرفت


عراقی
اللهم العن قاتلیک یا فاطمه الزهرا

اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِكَ ، اَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَيْنَ ( علیه السلام ) ، وَشٰايَعَتْ وَبٰايَعَتْ وَتٰابَعَتْ عَلىٰ قَتْلِهِ


اَللّٰهُمَّ الْعَنْهُمْ جَميعاً


اسلام به ذات خود ندارد عیبی .......... هر عیب که هست از مسلمانی ماست

نمایه کاربر
einstein313

عضویت : یک‌شنبه ۱۳۸۹/۱۰/۵ - ۲۰:۱۱


پست: 1054

سپاس: 91

Re: یه شعر بگو !

پست توسط einstein313 »

این شعر رو مازیار فلاحی با صدای دلنشینش خونده ، البته من زیاد طرفدارش نیستم ولی این ترک یه چیز دیگس ...


کاشکی چشمامو میبستم ، کاشکی عاشقت نبودم smile025

اما هستم … smile080

کاش ندونی بی قرارم ، کاش اصن دوست نداشتم

اما دارم …

کاش ندونی که دلم واسه چشات پر میزنه

کاش ندونی که میاد هر روز بهت سر میزنه

کاشکی بارون غمت منو میبرد

کاش ندونی که نگاهم ، خیره مونده به نگاهت

کاش ندونی که همیشه ، موندگارم چشم به راهت

کاشکی احساسمو عشقت ، دیگه میمرد

کاش گلاتو میسوزندم ، کاش میرفتم نمیموندم

اما موندم …

کاش یکم بارون بگیره ، کاش فراموشت کنم من

اما دیره …

کاش ندونی که دلم واسه چشات پر میزنه

کاش ندونی که میاد هر روز بهت سر میزنه

کاشکی بارون غمت منو میبرد

کاش ندونی که نگاهم ، خیره مونده به نگاهت

کاش ندونی که همیشه ، موندگارم چشم به راهت

کاشکی احساسمو عشقت ، دیگه میمرد smile080


ای کاش ...
اللهم العن قاتلیک یا فاطمه الزهرا

اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِكَ ، اَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَيْنَ ( علیه السلام ) ، وَشٰايَعَتْ وَبٰايَعَتْ وَتٰابَعَتْ عَلىٰ قَتْلِهِ


اَللّٰهُمَّ الْعَنْهُمْ جَميعاً


اسلام به ذات خود ندارد عیبی .......... هر عیب که هست از مسلمانی ماست

fatemeh_yal

عضویت : جمعه ۱۳۹۳/۶/۱۴ - ۲۰:۰۸


پست: 48

سپاس: 53

جنسیت:

Re: یه شعر بگو !

پست توسط fatemeh_yal »

باسلام smile072 smile072 smile072 smile072

آیا می دانید بر روی پیام گیر تلفنی خانه هر کدام از شاعران چه ضبط شده است ؟ smile001 smile039
smile015
پیغام گیر فردوسی

نمی باشم امروز اندر سرای

که رسم ادب را بیارم به جای

به پیغامت ای دوست گویم جواب

چو فردا بر آید بلند آفتاب





پیغام گیر خیام

این چرخ فلک عمر مرا داد به باد

ممنون توام که کرده ای از من یاد

رفتم سر کوچه ، منزلِ کوزه فروش

آیم چو به خانه پاسخت خواهم داد



پیغام گیر منوچهری

از شرم به رنگ باده باشد رویم

در خانه نباشم که سلامی گویم

بگذاری اگر پیغام پاسخ دهمت

زان پیش که همچو برف گردد رویم



پیغام گیر مولانا

هر سماع از خانه ام رفتم برون.. رقصان شوم

شوری برانگیزم به پا.. خندان شوم شادان شوم

برگو به من پیغام خود...هم نمره و هم نام خود

فردا تو را پاسخ دهم..جان تو را قربان شوم


پیغام گیر بابا طاهر

تلیفون کرده ای جانم فدایت

الهی مو به قوربون صدایت

چو از صحرا بیایُم نازنینُم

فرستم پاسخی از دل برایت



پیغام گیر حافظ

رفته ام بیرون من از کاشانه ی خود ، غم مخور

تا مگر بینم رخ جانانه ی خود ، غم مخور

بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بُگذاری پیام

زآن زمان کو باز گردم خانه ی خود ، غم مخور



پیغام گیر سعدی

از آوای دل انگیز تو مستم

نباشم خانه و شرمنده هستم

به پیغام تو خواهم گفت پاسخ

فلک را گر فرصتی دادی به دستم



پیغام گیر نیما

چون صداهایی که می آید

شباهنگام از جنگل

از شغالی دور

گر شنیدی بوق

بر زبان آر آن سخن هایی که خواهی بشنوم

در فضایی عاری از تزویر

ندایت چون انعکاس صبح آزا کوه

پاسخی گیرد ز من از دره های یوش


پیغام گیر شاملو

بر آبگینه ای از جیوه ء سکوت

سنگواره ای از دستان آدمیت

آتشی و چرخی که آفرید

تا کلید واژه ای از دور شنوا

در آن با من سخن بگو

که با همان جوابی گویم

تآنگاه که توانستن سرودی است


پیغام گیر سایه

ای صدا و سخن توست سرآغاز جهان

دل سپردن به پیامت چاره ساز انسان

گر مرا فرصت گفتی و شنودی باشد

به حقیقت با تو همراز شوم بی نیاز کتمان



پیغام گیر فروغ

نیستم.. نیستم..اما می آیم.. می آیم ..می آیم

با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار می آیم.. می آیم ..می آیم

و آستانه پر از عشق می شود

و من در آستانه به آنها که پیغام گذاشته اند

سلامی دوباره خواهم داد


smile034 smile021

fatemeh_yal

عضویت : جمعه ۱۳۹۳/۶/۱۴ - ۲۰:۰۸


پست: 48

سپاس: 53

جنسیت:

Re: یه شعر بگو !

پست توسط fatemeh_yal »

زني را مي شناسم من
که شوق بال و پر دارد
ولي از بس که پر شور است
دو صد بيم از سفر دارد

زني را مي شناسم من
که در يک گوشه ي خانه
ميان شستن و پختن
درون آشپزخانه

سرود عشق مي خواند
نگاهش ساده و تنهاست
صدايش خسته و محزون
اميدش در ته فرداست

زني را مي شناسم من
که مي گويد پشيمان است

چرا دل را به او بسته
کجا او لايق آنست

زني هم زير لب گويد
گريزانم از اين خانه
ولي از خود چنين پرسد
چه کس موهاي طفلم را
پس از من مي زند شانه؟

زني آبستن درد است
زني نوزاد غم دارد
زني مي گريد و گويد
به سينه شير کم دارد

زني با تار تنهايي
لباس تور مي بافد
زني در کنج تاريکي
نماز نور مي خواند

زني خو کرده با زنجير
زني مانوس با زندان
تمام سهم او اينست
نگاه سرد زندانبان

زني را مي شناسم من
که مي ميرد ز يک تحقير
ولي آواز مي خواند
که اين است بازي تقدير

زني با فقر مي سازد
زني با اشک مي خوابد
زني با حسرت و حيرت
گناهش را نمي داند

زني واريس پايش را
زني درد نهانش را
ز مردم مي کند مخفي
که يک باره نگويندش
چه بد بختي چه بد بختي

زني را مي شناسم من
که شعرش بوي غم دارد
ولي مي خندد و گويد
که دنيا پيچ و خم دارد

زني را مي شناسم من
که هر شب کودکانش را
به شعر و قصه مي خواند
اگر چه درد جانکاهي
درون سينه اش دارد

زني مي ترسد از رفتن
که او شمعي ست در خانه
اگر بيرون رود از در
چه تاريک است اين خانه

زني شرمنده از کودک
کنار سفره ي خالي
که اي طفلم بخواب امشب
بخواب آري
و من تکرار خواهم کرد
سرود لايي لالايي

زني را مي شناسم من
که رنگ دامنش زرد است
شب و روزش شده گريه
که او نازاي پردرد است

زني را مي شناسم من
که ناي رفتنش رفته
قدم هايش همه خسته
دلش در زير پاهايش
زند فرياد که بسه

زني را مي شناسم من
که با شيطان نفس خود

هزاران بار جنگيده
و چون فاتح شده آخر
به بدنامي بد کاران
تمسخر وار خنديده

زني آواز مي خواند
زني خاموش مي ماند
زني حتي شبانگاهان
ميان کوچه مي ماند

زني در کار چون مرد است
به دستش تاول درد است
ز بس که رنج و غم دارد
فراموشش شده ديگر
جنيني در شکم دارد

زني در بستر مرگ است
زني نزديکي مرگ است

سراغش را که مي گيرد
نمي دانم؟
شبي در بستري کوچک
زني آهسته مي ميرد

زني هم انتقامش را
ز مردي هرزه مي گيرد...
زني را مي شناسم من

فریبا شش بلوکی

نمایه کاربر
einstein313

عضویت : یک‌شنبه ۱۳۸۹/۱۰/۵ - ۲۰:۱۱


پست: 1054

سپاس: 91

Re: یه شعر بگو !

پست توسط einstein313 »

.

هزار عهد بکردم که گرد عشق نگردم
همی‌ برابرم آید خیال روی تو هر دم

نخواستم که بگویم حدیث عشق و چه حاجت
که آب دیده سرخم بگفت و چهره زردم

هر آن کسم که نصیحت همی‌کند به صبوری
به هرزه باد هوا می‌دمد بر آهن سردم

به چشم‌های تو دانم که تا ز چشم برفتی
به چشم عشق و ارادت نظر به هیچ نکردم

نه روز می‌بشمردم در انتظار جمالت
که روز هجر تو را خود ز عمر می‌نشمردم

چه دشمنی که نکردی چنان که خوی تو باشد
به دوستی که شکایت به هیچ دوست نبردم

من از کمند تو اول چو وحش می‌برمیدم
کنون که انس گرفتم به تیغ بازنگردم

تو را که گفت که "سعدی" نه مرد عشق تو باشد
گر از وفات بگردم درست شد که نه مردم
اللهم العن قاتلیک یا فاطمه الزهرا

اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِكَ ، اَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَيْنَ ( علیه السلام ) ، وَشٰايَعَتْ وَبٰايَعَتْ وَتٰابَعَتْ عَلىٰ قَتْلِهِ


اَللّٰهُمَّ الْعَنْهُمْ جَميعاً


اسلام به ذات خود ندارد عیبی .......... هر عیب که هست از مسلمانی ماست

fatemeh_yal

عضویت : جمعه ۱۳۹۳/۶/۱۴ - ۲۰:۰۸


پست: 48

سپاس: 53

جنسیت:

Re: یه شعر بگو !

پست توسط fatemeh_yal »

یاد من باشد فردا دم صبح
جور دیگر باشم
بد نگویم به هوا، آب ، زمین
مهربان باشم، با مردم شهر
و فراموش کنم، هر چه گذشت
خانه ی دل، بتکانم ازغم
و به دستمالی از جنس گذشت ،
بزدایم دیگر،تار کدورت، از دل
مشت را باز کنم، تا که دستی گردد
و به لبخندی خوش
دست در دست زمان بگذارم

یاد من باشد فردا دم صبح
به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم
و به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش، نگردد فردا
زندگی شیرین است، زندگی باید کرد
گرچه دیر است ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،شاید
به سلامت ز سفر برگردد
بذر امید بکارم، در دل
لحظه را در یابم
من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی خودم، عرضه کنم
یک بغل عشق از آنجا بخرم

یاد من باشد فردا حتما
به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم
بگذرم از سر تقصیر رفیق ، بنشینم دم در
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شاید برسد همسفری ، ببرد این دل مارا با خود
و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست

یاد من باشد فردا حتما
باور این را بکنم، که دگر فرصت نیست
و بدانم که اگر دیر کنم ،مهلتی نیست مرا
و بدانم که شبی خواهم رفت
و شبی هست، که نیست، پس از آن فردایی

یاد من باشد
باز اگر فردا، غفلت کردم
آخرین لحظه ی از فردا شب ،
من به خود باز بگویم
این را
مهربان باشم با مردم شهر
و فراموش کنم هر چه گذشت......ـ

فریدون مشیری

نمایه کاربر
Plasma

نام: فاطمه اکبری

عضویت : شنبه ۱۳۹۳/۷/۲۶ - ۱۸:۱۹


پست: 97

سپاس: 12

Re: یه شعر بگو !

پست توسط Plasma »

من و شعر؟؟؟
Be a loner. That gives you time to wonder, to search for the truth. Have holy curiosity.make your life worth living. (Albert Einstein)

سعید 1001

عضویت : دوشنبه ۱۳۹۳/۷/۲۱ - ۱۰:۴۳


پست: 33

سپاس: 5

Re: یه شعر بگو !

پست توسط سعید 1001 »

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ار نه
ای بسا باغ و بهاران که که خزان من و توست
این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفتگویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هر کجا نامه ی عشقست نشان من و توست................به به زیباست................ smile072 هوشنگ ابتهاج smile072

ron

عضویت : سه‌شنبه ۱۳۹۳/۸/۲۰ - ۱۱:۲۹


پست: 3



Re: یه شعر بگو !

پست توسط ron »

بىابان را به خاطر بسپار smile072 لحظه اى که بر شنهاى داغ قدم مىگذارى smile072 و با برگ هاى سبز درختان هم آوا مىشوى smile072 امروز را به خاطر داشته باش smile072 شاىد فرداىى نباشد smile041

نمایه کاربر
einstein313

عضویت : یک‌شنبه ۱۳۸۹/۱۰/۵ - ۲۰:۱۱


پست: 1054

سپاس: 91

Re: یه شعر بگو !

پست توسط einstein313 »

دو روز شد که ز درد فراق بیمارم
از این دو روزه حیاتی که هست بیزارم

چو لاله سینهٔ من چاک شد، بیا و ببین
که از تو بر دل پرخون چه داغ‌ها دارم؟

مرا ز گریه مکن منع، ساعتی بگذار
که زار زار بگریم، که عاشق زارم

رسید جان به لب و نیست غیر از این هوسم
که آیم و به سگان در تو بسپارم

خلاصی من از آن قید زلف ممکن نیست
که در کمند بلای سیه گرفتارم

به جلوه‌گاه بتان می‌روم، سرشک‌فشان
به باغ سنگ‌دلان تخم مهر می‌کارم

هلالی، از غم یارست روز من شب تار
چه شد که صبح شود یک نفس شب تارم؟
اللهم العن قاتلیک یا فاطمه الزهرا

اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِكَ ، اَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَيْنَ ( علیه السلام ) ، وَشٰايَعَتْ وَبٰايَعَتْ وَتٰابَعَتْ عَلىٰ قَتْلِهِ


اَللّٰهُمَّ الْعَنْهُمْ جَميعاً


اسلام به ذات خود ندارد عیبی .......... هر عیب که هست از مسلمانی ماست

نمایه کاربر
عطر یاس

محل اقامت: ای کاش مشهد بود

عضویت : چهارشنبه ۱۳۹۳/۲/۱۰ - ۲۳:۵۱


پست: 415

سپاس: 300

Re: یه شعر بگو !

پست توسط عطر یاس »

آقای من امشب غزل تغییر کرده
شعرم فضای تازه ای تصویر کرده

شعرم همیشه گفتن «آقابیا» بود
ذکر قنوتم خواندن «آقا بیا» بود

امشب ولی دیدم که اینجا جای تو نیست
بین تمام قال ها آوای تو نیست

دیگر میا اینجا کسی در فکرتان نیست smile025
اصلا نیاز هیچ کس صاحب زمان نیست

زنها گرفتار اصول خاله بازی
مردان پی راهی برای پول سازی

در اولویت کسب و کار است و تجارت
حالا اگر فرصت زیاد آمد، عبادت

روزی هزار و خورده ای دعوا سرِ پول
اصلا تمام حرص و جوش ما سر پول

این سینما هم که طرفدارش زیاد است
بیچاره مأمور بلیط کارش زیاد است

یا "مش ماشالا" یا "وفا" یا "کیفر" و "آل"
این تازه بحث سینما، منهای فوتبال

هی اِل کلاسیکو، پلی آف، لیگ برتر
یک جمعه­ ی حساس و شهرآورد دیگر

کنسرت موسیقی پاپ و رپ، کلاسیک
میز و موبایل و ماشین و ویلا و پیک نیک

جشن تولد، سیسمونی، عقد و عروسی
آهنگ تازه، تیپ نو، موی تیفوسی!

شیطان ملعون لشکری کرده مهیّا smile031
ذهن من و امثال من درگیر اینها

حالا تو اصلا جای من، با این مشقت
وقت دعای ندبه می ماند برایت؟!

جمعه که تعطیل است و دائم خواب ماندیم
خیلی هنر کردیم اگر یک عهد خواندیم! smile037

ما شیعه ایم اما فقط در ثبت احوال!
ما بی بخاریم و گرفتاریم و بی حال

مارا هوای نفسمان بیچاره کرده
با هر گناهی بینمان افتاده پرده

عیسی نفس! جانی بده این مرده ها را
لطفی کن و دستی بکش روی دل ما

آقای من بیدارمان کن این چه حالیست؟
ولله در افکارمان جای تو خالی است!

مردیم از بس حرص و جوش پول خوردیم!
از تو جدا ماندیم و آخر گول خوردیم

آقا ببخشم جان تو! جان عمویت!
شرمنده از روی توام، قربان رویت

پایان شعرم را عوض کردم دوباره
از شعرهای قبلی ام خواندم دوباره

«دق کردم از بس گریه کردم کی میایی؟»
امّید وارم جمعه­ ی دیگر بیایی!
smile079

داوود رحیمی
جاده جوانی لغزنده است
زنجیر ایمان را ببندید


صلوات شاه کلید همه قفل های بسته است.


آدم بد را هرطور که هست تحمل می کنم
کاسه صبرم از آدم هایی لبریز است که با ادعای خوب بودن بدی می کنند



my physic channel ID : @physicGV

fatemeh_yal

عضویت : جمعه ۱۳۹۳/۶/۱۴ - ۲۰:۰۸


پست: 48

سپاس: 53

جنسیت:

Re: یه شعر بگو !

پست توسط fatemeh_yal »

شـــاید تمام قصـــه ی ما این سه جمله بود:

آشوب بـودی آمــــدی و رد شـدی ، همـــین!

من سطحی از تـــرک شـده بودم که بشکنم

تو آخـریـن تلنگر ایــن سـد شـدی ، همـــین!

هـــرگـز تـو انـتـــخاب نکــــردی مـرا ، فـقـط

گاهــی بر این دو راهه مردد شدی ، همین!

حـذف بـیــــای قـافــیه هـا کــــــار تـو نـبـود

تو بـاعـث ردیـف نـیـامـد شــــدی ، همـــین!

حـرفـی کـه در دقــایـق زخــمی انـتـــظـــار

تـیــر خــلاص را بــه دلم زد شدی، همـــین!

بـا ایـــن هـمـه شـکایـتـی از تـو نـمی کــنـم

تنها قبول کن که کمــی بد شدی...همـــین !



سید مهدی نقبایی

ارسال پست