در محضر حافظ
در محضر حافظ
در لابلای گفتگو های مختلف علیجوهر توضیحات زیبا و خوبی از اشعار حافظ نوشته . اونایی که من یادم میاد:
من و هم صحبتی اهل ریا دورم باد...
پری رویان قرار از دل چو بستیزند....(این خیلی خوب بود! )
این آخری...کمان ابروی جانان...
به نظرم رسید تا فرصت داریم و اینجا هم برقراره از وجود علیجوهر و سایر دوستانی که شرحی بر ابیات حافظ دارن استفاده کنیم و دور هم حافظ بخوانیم.
یک تفال زدم به دیوانش برای شروع :
شاهدان گر دلبری زین سان کنند
زاهدان را رخنه در ایمان کنند
هر کجا آن شاخ نرگس بشکفد
گلرخانش دیده نرگسدان کنند
ای جوان سروقد گویی ببر
پیش از آن کز قامتت چوگان کنند
عاشقان را بر سر خود حکم نیست
هر چه فرمان تو باشد آن کنند
پیش چشمم کمتر است از قطرهای
این حکایتها که از طوفان کنند
یار ما چون گیرد آغاز سماع
قدسیان بر عرش دست افشان کنند
مردم چشمم به خون آغشته شد
در کجا این ظلم بر انسان کنند
خوش برآ با غصهای دل کاهل راز
عیش خوش در بوته هجران کنند
سر مکش حافظ ز آه نیم شب
تا چو صبحت آینه رخشان کنند
خب...علی جان سماع را آغاز کن!
من و هم صحبتی اهل ریا دورم باد...
پری رویان قرار از دل چو بستیزند....(این خیلی خوب بود! )
این آخری...کمان ابروی جانان...
به نظرم رسید تا فرصت داریم و اینجا هم برقراره از وجود علیجوهر و سایر دوستانی که شرحی بر ابیات حافظ دارن استفاده کنیم و دور هم حافظ بخوانیم.
یک تفال زدم به دیوانش برای شروع :
شاهدان گر دلبری زین سان کنند
زاهدان را رخنه در ایمان کنند
هر کجا آن شاخ نرگس بشکفد
گلرخانش دیده نرگسدان کنند
ای جوان سروقد گویی ببر
پیش از آن کز قامتت چوگان کنند
عاشقان را بر سر خود حکم نیست
هر چه فرمان تو باشد آن کنند
پیش چشمم کمتر است از قطرهای
این حکایتها که از طوفان کنند
یار ما چون گیرد آغاز سماع
قدسیان بر عرش دست افشان کنند
مردم چشمم به خون آغشته شد
در کجا این ظلم بر انسان کنند
خوش برآ با غصهای دل کاهل راز
عیش خوش در بوته هجران کنند
سر مکش حافظ ز آه نیم شب
تا چو صبحت آینه رخشان کنند
خب...علی جان سماع را آغاز کن!
تن ما به ماه ماند كه ز مهر ميگدازد
دل ما به چنگ زهره كه گسسته تار بادا
دل ما به چنگ زهره كه گسسته تار بادا
Re: در محضر حافظ
فروغ جان از لطفت ممنونم.furogh نوشته شده: یار ما چون گیرد آغاز ِ سماع
قدسیان بر عرش ، دست افشان کنند
ترجمه بیت :
وقتی یار ِ ما عزم رقصیدن می کند ؛ (رقص او آنچنان جذابیتی دارد ؛ که نه تنها زمینیان) بلکه فرشتگان ِ نزدیک به خدا - که جایگاهشان
مجموعه هستی است - نیز به وجد در می آیند و شروع به رقص می نمایند.
اما فرشتگان ِ مقرب الهی که جایگاهشان بر عرش است(مجموعه هستی) ؛ تنها از خدا فرمان می گیرند ؛
و خدا در ازل فرمان داد ، آنگاه که عشق به حرکت درآید ؛ هماهنگی با او واجب است :
بر در ِ میخانهء عشق , ای مَلَک تسبیح گو
کاندر آنجا طینت ِ آدم ، مخمر می کنند !
اين جهان زندان و ما زندانيان
بر شكن زندان و خود را وا رهان
بر شكن زندان و خود را وا رهان
Re: در محضر حافظ
فکر میکنم بهترین تاپیک ممکن بود که زده شد!
ممنون از فروغ جون
...
علی آقا این تاپیک دست شما رو میبوسه
خیلی ممنون از تفسیر بیت ها
...
با اجازه ی علی آقا و فروغ جون
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
ممنون از فروغ جون
...
علی آقا این تاپیک دست شما رو میبوسه
خیلی ممنون از تفسیر بیت ها
...
با اجازه ی علی آقا و فروغ جون
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
following death and life without hesitation that,s love...
...
...
قوي ترين اهرم ها، اراده است. اسمايلز
...
مهم نیســــت که از بیـــــــرون چه طــــور به نظــــــــر میام ! کسایــــــی که درونم رو می بینند ؛ برام کــــــافیند .... برای اونهـــــــــایی که از روی ظاهــــــرم قضاوت می کنند ، حرفی ندارم ! همون بیرون بمونند ، براشـــــون کافیــــــــه ... !!!
...
به کسانی که پشت سرتان حرف میزنند بی اعتنا باشید، آنها به همانجا تعلق دارند!
دقیقاً پشت سرتان!
...
...
قوي ترين اهرم ها، اراده است. اسمايلز
...
مهم نیســــت که از بیـــــــرون چه طــــور به نظــــــــر میام ! کسایــــــی که درونم رو می بینند ؛ برام کــــــافیند .... برای اونهـــــــــایی که از روی ظاهــــــرم قضاوت می کنند ، حرفی ندارم ! همون بیرون بمونند ، براشـــــون کافیــــــــه ... !!!
...
به کسانی که پشت سرتان حرف میزنند بی اعتنا باشید، آنها به همانجا تعلق دارند!
دقیقاً پشت سرتان!
Re: در محضر حافظ
s.fr@nk نوشته شده:فکر میکنم بهترین تاپیک ممکن بود که زده شد!
ممنون از فروغ جون
...
علی آقا این تاپیک دست شما رو میبوسه
خیلی ممنون از تفسیر بیت ها
...
[/color]
من ِ خاکی که از این در نتوانم بر خاست
از کجا بوسه زنم بر لب ِ آن قصر بلند ؟!
اين جهان زندان و ما زندانيان
بر شكن زندان و خود را وا رهان
بر شكن زندان و خود را وا رهان
Re: در محضر حافظ
منم واقعا از این یک دونه واقعا کیــــــــف کردم.توضیحات خودتم دست کمی نداشتنfurogh نوشته شده:در لابلای گفتگو های مختلف علیجوهر توضیحات زیبا و خوبی از اشعار حافظ نوشته . اونایی که من یادم میاد:
من و هم صحبتی اهل ریا دورم باد...
پری رویان قرار از دل چو بستیزند....(این خیلی خوب بود! )
این آخری...کمان ابروی جانان...
ولی واقعا حسودیم می شه اینقدر شعر دوست دارم،میخونم،سعی می کنم یادم بمونه،نمی شه!همیشه باید دفترچه نت همرام باشه
خوش به حالتون.
"هر چه كمتر شود فروغ حيات،رنج را جانگداز تر بيني"
"سوي مغرب چو رو كند خورشيد،سايه ها را درازتر بيني"
"رهي معيري"
"سوي مغرب چو رو كند خورشيد،سايه ها را درازتر بيني"
"رهي معيري"
- slice_of_god
عضویت : جمعه ۱۳۹۰/۱۲/۱۲ - ۱۸:۱۲
پست: 1163-
سپاس: 654
Re: در محضر حافظ
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست / رهروی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست / عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی
=========
رند
شاید کلمهای دشواریابتر از رند در اشعار حافظ یافت نشود. کتابهای لغت آنرا به عنوان زیرک، بیباک، لاابالی، و منکر شرح میدهند، ولی حافظ از همین کلمهٔ بدمعنی، واژه پربار و شگرفی آفریدهاست که شاید در دیگر فرهنگها و در زبانهای کهن و نوین جهان معادلی نداشته باشد.
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست / عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی
=========
رند
شاید کلمهای دشواریابتر از رند در اشعار حافظ یافت نشود. کتابهای لغت آنرا به عنوان زیرک، بیباک، لاابالی، و منکر شرح میدهند، ولی حافظ از همین کلمهٔ بدمعنی، واژه پربار و شگرفی آفریدهاست که شاید در دیگر فرهنگها و در زبانهای کهن و نوین جهان معادلی نداشته باشد.
کسی که سکوت می کند
بازی را مسخره کرده
ما که حرف می زنیم
باخته ایم .
بازی را مسخره کرده
ما که حرف می زنیم
باخته ایم .
Re: در محضر حافظ
ز چشمت جان نشاید برد , کز هر سو که میبینم
کمین از گوشه ای کردست و تیر اندر کمان دارد!
ولی من هم پرسشی دارم:
از دید حافظ , عشق در دایره ی هستی, نسبت به عقل ,در کجا ایستاده
که ایشان در چکامه ای میفرماید:
عاقلان نقطه ی پرگار وجودند ولی,
عشق داند که در این دایره سرگردانند!
این هم نگر من:
شاید بتوان گفت که حافظ عشق را همچون سوزنِ پرگار و در مرکز
هستی دانسته (؟)و عقل را نقطه ی سرگردان پرگار که به گِردِ سوزن,
در این دایره ی هستی در جستجو میچرخد و شاید از همین رو عقل هرگز
دستش به عشق نمیرسد! ولی عقل هم دارد عشق را سرگردان میبیند!
نه!؟ درست مانند اینکه بگوییم زمین گرد خورشید میگردد یا خورشید گرد زمین!
این تشبیه زیاد هم نابجا نیست , چنانکه دیده ایم همانگونه که
عاشقان ,خردمندان را سرگردان دانسته اند , خردمندان هم عاشقان را
دیوانه و شوریده خوانده اند!
اکنون ما هنگامی که در جایگاه هنر و عشق میایستیم خرد را
سرگردان میبینیم و هنگامی که در جایگاه خرد میایستیم عشق را!
و این دو دیدگاه(هنر و دانش) هیچ جور نیتوانند گردهم بیاییند.
بنابرین من هنر و دانش را در توصیف حقیقت هم ارز میدانم .
هرچند دانش اکنون کارکرد و کارسازی بسیار بیشتری از هنر
یافته ولی در جایگاه حقیقت جویی هردو هم ارز هم اند و
هیچیک برتری به دیگری ندارند!(جناب راسل هم در دیباچه ی
کتاب The Scientific Outlook همین را میگوید و میدانید که
خودش هم ریاضیدان بود و هم فیلسوف و هم نوبل ادبیات گرفت!)
پ ن: من دانش را نماینده ی خردگرایی گرفتم, هرچند برابر با آن نیست.
این هم خمره ی من برای این بزم!
فرق یک انسان خوشبخت با یک بدبخت در انتخاب هاییست که میکند
بدرود هوپا
بدرود هوپا
Re: در محضر حافظ
عاقلان نقطه پرگار وجودندBehjo نوشته شده:
ز چشمت جان نشاید برد , کز هر سو که میبینم
کمین از گوشه ای کردست و تیر اندر کمان دارد!
ولی من هم پرسشی دارم:
از دید حافظ , عشق در دایره ی هستی, نسبت به عقل ,در کجا ایستاده
که ایشان در چکامه ای میفرماید:
عاقلان نقطه ی پرگار وجودند ولی,
عشق داند که در این دایره سرگردانند!
این هم نگر من:
شاید بتوان گفت که حافظ عشق را همچون سوزنِ پرگار و در مرکز
هستی دانسته (؟)و عقل را نقطه ی سرگردان پرگار که به گِردِ سوزن,
در این دایره ی هستی در جستجو میچرخد و شاید از همین رو عقل هرگز
دستش به عشق نمیرسد! ولی عقل هم دارد عشق را سرگردان میبیند!
نه!؟ درست مانند اینکه بگوییم زمین گرد خورشید میگردد یا خورشید گرد زمین!
این تشبیه زیاد هم نابجا نیست , چنانکه دیده ایم همانگونه که
عاشقان ,خردمندان را سرگردان دانسته اند , خردمندان هم عاشقان را
دیوانه و شوریده خوانده اند!
اکنون ما هنگامی که در جایگاه هنر و عشق میایستیم خرد را
سرگردان میبینیم و هنگامی که در جایگاه خرد میایستیم عشق را!
و این دو دیدگاه(هنر و دانش) هیچ جور نیتوانند گردهم بیاییند.
بنابرین من هنر و دانش را در توصیف حقیقت هم ارز میدانم .
هرچند دانش اکنون کارکرد و کارسازی بسیار بیشتری از هنر
یافته ولی در جایگاه حقیقت جویی هردو هم ارز هم اند و
هیچیک برتری به دیگری ندارند!(جناب راسل هم در دیباچه ی
کتاب The Scientific Outlook همین را میگوید و میدانید که
خودش هم ریاضیدان بود و هم فیلسوف و هم نوبل ادبیات گرفت!)
پ ن: من دانش را نماینده ی خردگرایی گرفتم, هرچند برابر با آن نیست.
این هم خمره ی من برای این بزم!
پرگار ابزاری برای رسم دایره است.و دایره بدون مرکز رسم نمیشه. یعنی اگر بخواهیم دایره ای به نام وجود رسم کنیم بدون مرکزیت عقل (عاقلان)ترسیم نمیشه.
ولی عشق می داند که عاقلان در این دایره سرگردانند
نهایت تلاش عاقلان محدود به دایره ایست که خودشون رسم می کنن و حول خودشون و روی دایره ای به شعاع بازوی پرگار سرگردانند و دورتر نمیتونن برن! عقل در دنیای محدودیت گرفتاره.
این بینشی است که با عشق بدست میاد. یعنی عشقه که میتونه ببینه عاقلان به جایی نمیرسند و فقط می چرخند.
این چیزیه که از ظاهر شعر می فهمم. ولی اینکه ادعای شعر درسته یا نه بحث دیگری است.
پ.ن
خوبه که بین عقل و خرد تفکیک کردی. جای دوست عزیزم -- خالی . که می گفت خرد از جنس عشق است.
تن ما به ماه ماند كه ز مهر ميگدازد
دل ما به چنگ زهره كه گسسته تار بادا
دل ما به چنگ زهره كه گسسته تار بادا
Re: در محضر حافظ
پرگار وجود همان جهان هستی است که خردمندان درگیرودارBehjo نوشته شده:
..
عاقلان نقطه ی پرگار وجودند ولی,
عشق داند که در این دایره سرگردانند!
..
دگرگونی و نا استواری و گذرا بودن آن، همچون ستون هایی
برای راهنمایی هستند، گرچه خودشان هنوز همه چیز را نمیدانند:
به نگر می رسد که درونمایه این چامه این باشد که خرد خودآماج نیست،
بساکه راهی بسوی "عشق" میجوید که همانا آماج مهادین ما از زندگیست.
پس خرد، نموداری از همین عشق و از جنس همان است، چون فانوسی
در راه ان، به دیگر سخن، گرچه رسیدن به عشق از راهی جز خرد نیست ولی
خرد ما هم هنوز به آن اندازه نرسیده که همه ی رازهای هستی را دریابیم.
خرد، زنده ی جــاودانی شنــاس
خرد، مايه ی زنــدگانی شنــاس
چنان دان هر آنكس كه دارد خرد
بــدانــش روان را هــمی پــرورد
خرد، مايه ی زنــدگانی شنــاس
چنان دان هر آنكس كه دارد خرد
بــدانــش روان را هــمی پــرورد
Re: در محضر حافظ
هرمز پگاه نوشته شده:پرگار وجود همان جهان هستی است که خردمندان درگیرودارBehjo نوشته شده:
..
عاقلان نقطه ی پرگار وجودند ولی,
عشق داند که در این دایره سرگردانند!
..
دگرگونی و نا استواری و گذرا بودن آن، همچون ستون هایی
برای راهنمایی هستند، گرچه خودشان هنوز همه چیز را نمیدانند:
به نگر می رسد که درونمایه این چامه این باشد که خرد خودآماج نیست،
بساکه راهی بسوی "عشق" میجوید که همانا آماج مهادین ما از زندگیست.
پس خرد، نموداری از همین عشق و از جنس همان است، چون فانوسی
در راه ان، به دیگر سخن، گرچه رسیدن به عشق از راهی جز خرد نیست ولی
خرد ما هم هنوز به آن اندازه نرسیده که همه ی رازهای هستی را دریابیم.
پس خردگراها زیاد هم بی شباهت به نابینای چوب(خرد) بدست نیستند!
(همان چیزی که عارف ها و هنرمندها درباره ی خردگراها میگفتند)
ولی بنگر من خرد و عشق دو جور نگاه دگرسان و متفاوت به هستی اند که جمع پذیر
نیستند. اینکه خرد از جنس عشق است را نمیفهمم.
نگر شما(یا برداشت شما از این چامه) اینست که آماج مهادین ما از زندگی
عشق است(عاشق شدن) و هیچ راهی جز خرد هم بسوی آن نیست
عشق را چه میدانید
و خرد را چه؟
فرق یک انسان خوشبخت با یک بدبخت در انتخاب هاییست که میکند
بدرود هوپا
بدرود هوپا
Re: در محضر حافظ
البته بنگرم این دایره بدون عقل هم رسم میشه. نقطه ی پرگار وجود بودنِ عاقل ها،furogh نوشته شده:عاقلان نقطه پرگار وجودند
پرگار ابزاری برای رسم دایره است.و دایره بدون مرکز رسم نمیشه. یعنی اگر بخواهیم دایره ای به نام وجود رسم کنیم بدون مرکزیت عقل (عاقلان)ترسیم نمیشه.
ولی عشق می داند که عاقلان در این دایره سرگردانند
نهایت تلاش عاقلان محدود به دایره ایست که خودشون رسم می کنن و حول خودشون و روی دایره ای به شعاع بازوی پرگار سرگردانند و دورتر نمیتونن برن! عقل در دنیای محدودیت گرفتاره.
این بینشی است که با عشق بدست میاد. یعنی عشقه که میتونه ببینه عاقلان به جایی نمیرسند و فقط می چرخند.
این چیزیه که از ظاهر شعر می فهمم. ولی اینکه ادعای شعر درسته یا نه بحث دیگری است.
پ.ن
خوبه که بین عقل و خرد تفکیک کردی. جای دوست عزیزم -- خالی . که می گفت خرد از جنس عشق است.
گویا نشانه ی اهمیت و جایگاه بلند آنها در هستی است.
با بخش آبی گفته ها هم داستانم . اینکه عاقل ها درون دایره ای به شعاع ادراکشون گرفتارند
و بیرون از مرز دانسته ها شون را نمیتونند بفهمند. ولی جایگاه عشق کجاست که ادعا میکنه
میتونه چیزهایی را که عقل نمیفهمد را بفهمد؟
فرق یک انسان خوشبخت با یک بدبخت در انتخاب هاییست که میکند
بدرود هوپا
بدرود هوپا
Re: در محضر حافظ
این خرقه که من دارم ؛ در رهن شراب ، اولی
وین دفتر ِ بی معنی ؛ غرق ِ می ِ ناب ، اولی
* خرقه :
ناموس و شرافت؛
ارزشمند ترین و مقدس ترین نشانی که از مشایخ بزرگ می گرفته اند.
علامت زهد و بزرگی ؛
وسیله رسیدن به حق.
لباس ِ حق ، لباسی که هرگز نباید از تن بدر آورد.
تمامی ِ موجودیت و هویت.
* شراب :
نوشیدنی خبیث و شیطانی و حرام
ماده ای اهورایی و مقدس ، از عالم مینا ، که اهورامزدا آن را تقدیم گیتی نشینان کرد.
ماده ای شورانگیز و طرب ناک ؛ که انسان را از خویشتن ِ خویش ؛ از زندان تن بدر کرده ؛ و راهی ملکوت اعلی می کند.
خون ِ مطهر ِ عیسی(روح ِ خدا ) ؛ که تقدیم حواریون در شام آخر کردند.تا پدر گناهشان ببخشد و قرین آرامش ابدیشان گرداند.
* می ِ ناب :
می بی غش ،
می ِ بی دُرد ، می صاف
میی که آنگاه که در ساغر قرار گیرد ؛ دیده نشود ؛
روحی که در کالبد ِ صراحی اسیر است.
فرزند ِ دختر ِ رز
*دفتر :
عقل و خرد
دانش ِ ناقص
نوشته ای بی اصالت ؛ که لوح را رنگین کرده و با اندک آبی شسته شده و محو و نابود می گردد.
نوشته ای خیالی پرداخته ذهن آدمی
ترجمه :
تمامی شرافت ، بزرگی ، هویت و ناموس خیالی و مجازی ِ خود ساخته را گرو زندگی حقیقی و عاری از خود بینی و خود ستایی خواهم کرد.
و گول ِ دانش ِ بی معنی و عاری از اصالت را - که خود همچو حجابی است - و مانع از پرواز روح من است ، نخواهم خورد و آن را در اقیانوس بی کران عشق
خواهم افکند و ازاد و رها ، بی غل و غش ، بی دُرد و صاف ، بی "نمود" ؛ غرق در "بود" خواهم کرد.
و چنین بادا که بهتر است !
در جهان بینی شاعر ِ ما ؛ عقل و عشق در تضاد بنیادین هستند.
عقل ، غیر از حجاب ِ جان و روح ، چیز دیگری تعریف نمی شود.
خردورزی ، مزاحم عشق ورزی است.
عشق ، یعنی دوست داشتن ِ بی هیچ ملاک ؛
بی هیچ تعین
پی هیچ ملاحظه و محاسبه
وین دفتر ِ بی معنی ؛ غرق ِ می ِ ناب ، اولی
* خرقه :
ناموس و شرافت؛
ارزشمند ترین و مقدس ترین نشانی که از مشایخ بزرگ می گرفته اند.
علامت زهد و بزرگی ؛
وسیله رسیدن به حق.
لباس ِ حق ، لباسی که هرگز نباید از تن بدر آورد.
تمامی ِ موجودیت و هویت.
* شراب :
نوشیدنی خبیث و شیطانی و حرام
ماده ای اهورایی و مقدس ، از عالم مینا ، که اهورامزدا آن را تقدیم گیتی نشینان کرد.
ماده ای شورانگیز و طرب ناک ؛ که انسان را از خویشتن ِ خویش ؛ از زندان تن بدر کرده ؛ و راهی ملکوت اعلی می کند.
خون ِ مطهر ِ عیسی(روح ِ خدا ) ؛ که تقدیم حواریون در شام آخر کردند.تا پدر گناهشان ببخشد و قرین آرامش ابدیشان گرداند.
* می ِ ناب :
می بی غش ،
می ِ بی دُرد ، می صاف
میی که آنگاه که در ساغر قرار گیرد ؛ دیده نشود ؛
روحی که در کالبد ِ صراحی اسیر است.
فرزند ِ دختر ِ رز
*دفتر :
عقل و خرد
دانش ِ ناقص
نوشته ای بی اصالت ؛ که لوح را رنگین کرده و با اندک آبی شسته شده و محو و نابود می گردد.
نوشته ای خیالی پرداخته ذهن آدمی
ترجمه :
تمامی شرافت ، بزرگی ، هویت و ناموس خیالی و مجازی ِ خود ساخته را گرو زندگی حقیقی و عاری از خود بینی و خود ستایی خواهم کرد.
و گول ِ دانش ِ بی معنی و عاری از اصالت را - که خود همچو حجابی است - و مانع از پرواز روح من است ، نخواهم خورد و آن را در اقیانوس بی کران عشق
خواهم افکند و ازاد و رها ، بی غل و غش ، بی دُرد و صاف ، بی "نمود" ؛ غرق در "بود" خواهم کرد.
و چنین بادا که بهتر است !
در جهان بینی شاعر ِ ما ؛ عقل و عشق در تضاد بنیادین هستند.
عقل ، غیر از حجاب ِ جان و روح ، چیز دیگری تعریف نمی شود.
خردورزی ، مزاحم عشق ورزی است.
عشق ، یعنی دوست داشتن ِ بی هیچ ملاک ؛
بی هیچ تعین
پی هیچ ملاحظه و محاسبه
اين جهان زندان و ما زندانيان
بر شكن زندان و خود را وا رهان
بر شكن زندان و خود را وا رهان
Re: در محضر حافظ
عشق را چه میدانید
و خرد را چه؟
خرد معجونی از بینش وسیع ، دانایی، دادگری و مهربانی و شکیبایی و دلیری است.ولی جایگاه عشق کجاست که ادعا میکنه
میتونه چیزهایی را که عقل نمیفهمد را بفهمد؟
عقل ، عشق دو تا از سربازای خردند!
خرد ، در میان صفات انسانی می خزه و نام های گوناگون به خودش میگیره.
نام های او معمولا یک رقیب ناستودنی داره . مثلا غیرت در مقابل حسد! در غیرت رگه های خرد هست و در حسد نیست.
عزت نفس در مقابل تکبر و خودبینی.
و....
تن ما به ماه ماند كه ز مهر ميگدازد
دل ما به چنگ زهره كه گسسته تار بادا
دل ما به چنگ زهره كه گسسته تار بادا
Re: در محضر حافظ
furogh نوشته شده:عشق را چه میدانید
و خرد را چه؟خرد معجونی از بینش وسیع ، دانایی، دادگری و مهربانی و شکیبایی و دلیری است.ولی جایگاه عشق کجاست که ادعا میکنه
میتونه چیزهایی را که عقل نمیفهمد را بفهمد؟
عقل ، عشق دو تا از سربازای خردند!
اشتباه است.!
از نظر شاعر ما ، همانطور که گفتم ؛ عشق یعنی دوست داشتنی بینهایت که هیچ عاملی یارای مقاومت در برابرش ندارد.
اين جهان زندان و ما زندانيان
بر شكن زندان و خود را وا رهان
بر شكن زندان و خود را وا رهان
Re: در محضر حافظ
اشتباه از چه نظر؟ اینکه این تعریف رو به حافظ نسبت داده باشم؟alijohar نوشته شده:furogh نوشته شده:عشق را چه میدانید
و خرد را چه؟خرد معجونی از بینش وسیع ، دانایی، دادگری و مهربانی و شکیبایی و دلیری است.ولی جایگاه عشق کجاست که ادعا میکنه
میتونه چیزهایی را که عقل نمیفهمد را بفهمد؟
عقل ، عشق دو تا از سربازای خردند!
اشتباه است.!
از نظر شاعر ما ، همانطور که گفتم ؛ عشق یعنی دوست داشتنی بینهایت که هیچ عاملی یارای مقاومت در برابرش ندارد.
تن ما به ماه ماند كه ز مهر ميگدازد
دل ما به چنگ زهره كه گسسته تار بادا
دل ما به چنگ زهره كه گسسته تار بادا