در محضر حافظ

مدیران انجمن: parse, javad123javad

نمایه کاربر
*شارش*

نام: فاطمه غمكده

محل اقامت: بلبلان

عضویت : دوشنبه ۱۳۹۱/۶/۲۰ - ۱۱:۳۰


پست: 1076

سپاس: 595

جنسیت:

Re: در محضر حافظ

پست توسط *شارش* »

خب الان رند رو به زبان ساده توضیح بدین

نمایه کاربر
me-alone

محل اقامت: Winnipeg

عضویت : دوشنبه ۱۳۸۹/۶/۲۹ - ۱۴:۳۲


پست: 364

سپاس: 76

Re: در محضر حافظ

پست توسط me-alone »

فاطی جون تو فک کردی همه نوکر ِ باباتن؟؟
من زنم و به همان اندازه از هوا سهم میبرم
که ریه های تو!
درد آور است که من آزاد نباشم تا تو به گناه نیفتی!
قوس های بدنم بیشتر از افکارم به چشمهایت ما آیند!
تاسف بار است که باید
لباس هایم را به میزان ایمان تو تنظیم کنم!

سیمین دانشور

نمایه کاربر
*شارش*

نام: فاطمه غمكده

محل اقامت: بلبلان

عضویت : دوشنبه ۱۳۹۱/۶/۲۰ - ۱۱:۳۰


پست: 1076

سپاس: 595

جنسیت:

Re: در محضر حافظ

پست توسط *شارش* »

me-alone نوشته شده:فاطی جون تو فک کردی همه نوکر ِ باباتن؟؟
نه من همچین فکر نمیکنم smile124 خدا کنه همه نوکر خودشون باشن.
فکر میکنم آقای علیجوهر خادم حضرت حافظ هستن.........
شما خودتون رو ناراحت نکنید smile072

nobari

عضویت : سه‌شنبه ۱۳۸۷/۲/۳ - ۱۳:۲۲


پست: 59

سپاس: 23

Re: در محضر حافظ

پست توسط nobari »

بیا ساقی آن می کـه حال آورد
کرامـت فزاید کـمال آورد
بـه مـن ده که بس بی‌دل افتاده‌ام
وز این هر دو بی‌حاصـل افـتاده‌ام
بیا ساقی آن می که عکسش ز جام
بـه کیخـسرو و جم فرسـتد پیام
بده تا بـگویم بـه آواز نی
کـه جمشید کی بود و کاووس کی
بیا ساقی آن کیمیای فـتوح
کـه با گنـج قارون دهد عـمرنوح
بده تا بـه رویت گـشایند باز
در کامرانی و عـمر دراز
بده ساقی آن می کز او جام جـم
زند لاف بینایی اندر عدم
بـه مـن ده که گردم به تایید جام
چو جـم آگـه از سر عالم تـمام
دم از سیر این دیر دیرینـه زن
صـلایی بـه شاهان پیشینـه زن
هـمان منزل است این جهان خراب
کـه دیده‌سـت ایوان افراسیاب
کـجا رای پیران لشـکرکـشـش
کـجا شیده آن ترک خنجرکشـش
نـه تنـها شد ایوان و قصرش به باد
کـه کـس دخمه نیزش ندارد به یاد
هـمان مرحله‌سـت این بیابان دور
کـه گم شد در او لشکر سلم و تور
بده ساقی آن می که عکسش ز جام
بـه کیخـسرو و جم فرسـتد پیام
چه خوش گفت جمشید با تاج و گنج
کـه یک جو نیرزد سرای سپـنـج
بیا ساقی آن آتـش تابـناک
کـه زردشـت می‌جویدش زیر خاک
بـه من ده که در کیش رندان مست
چـه آتش‌پرسـت و چه دنیاپرست
بیا ساقی آن بکر مستور مـسـت
کـه اندر خرابات دارد نشـسـت
بـه مـن ده که بدنام خواهم شدن
خراب می و جام خواهـم شدن
بیا ساقی آن آب اندیشـه‌سوز
کـه گر شیر نوشد شود بیشه‌سوز
بده تا روم بر فـلـک شیر گیر
بـه هـم بر زنـم دام این گرگ پیر
بیا ساقی آن می که حور بهشـت
عـبیر مـلایک در آن می سرشت
بده تا بـخوری در آتـش کـنـم
مـشام خرد تا ابد خوش کـنـم
بده ساقی آن می کـه شاهی دهد
بـه پاکی او دل گواهی دهد
می‌ام ده مـگر گردم از عیب پاک
بر آرم به عشرت سری زین مـغاک
چو شد باغ روحانیان مسـکـنـم
در اینـجا چرا تختـه‌بـند تـنـم
شرابـم ده و روی دولـت بـبین
خرابـم کـن و گنج حکمت بـبین
من آنم که چون جام گیرم به دست
بـبینـم در آن آینه هر چه هست
بـه مـسـتی دم پادشاهی زنم
دم خـسروی در گدایی زنـم
بـه مسـتی توان در اسرار سفت
کـه در بیخودی راز نتوان نهـفـت
کـه حافظ چو مستانه سازد سرود
ز چرخـش دهد زهره آواز رود
مغـنی کـجایی بـه گلبانگ رود
ـه یاد آور آن خـسروانی سرود
کـه تا وجد را کارسازی کـنـم
بـه رقـص آیم و خرقه‌بازی کنـم
بـه اقـبال دارای دیهیم و تخـت
بـهین میوه خـسروانی درخـت
خدیو زمین پادشاه زمان
مـه برج دولـت شـه کامران
کـه تمکین اورنگ شاهی از اوست
تـن آسایش مرغ و ماهی از اوست
فروغ دل و دیده مـقـبـلان
ولی نـعـمـت جان صاحـبدلان
الا ای هـمای هـمایون نـظر
خجسـتـه سروش مـبارک خبر
فلـک را گهر در صدف چون تو نیست
فریدون و جم را خلف چون تو نیست
بـه جای سکـندر بـمان سالـها
بـه دانادلی کشـف کـن حالـها
سر فـتـنـه دارد دگر روزگار
مـن و مسـتی و فتنه چشـم یار
یکی تیغ داند زدن روز کار
یکی را قـلـمزن کـند روزگار
مـغـنی بزن آن نوآیین سرود
بـگو با حریفان بـه آواز رود
مرا با عدو عاقبت فرصـت اسـت
کـه از آسمان مژده نصرت اسـت
مـغـنی نوای طرب ساز کـن
بـه قول وغزل قـصـه آغاز کـن
کـه بار غمم بر زمین دوخـت پای
بـه ضرب اصولـم برآور ز جای
مـغـنی نوایی بـه گلبانـگ رود
بـگوی و بزن خـسروانی سرود
روان بزرگان ز خود شاد کـن
ز پرویز و از باربد یاد کـن
مـغـنی از آن پرده نقـشی بیار
بـبین تا چه گفـت از درون پرده‌دار
چـنان برکـش آواز خـنیاگری
کـه ناهید چنـگی به رقـص آوری
رهی زن که صوفی بـه حالـت رود
بـه مسـتی وصلـش حوالت رود
مـغـنی دف و چنـگ را ساز ده
بـه آیین خوش نـغـمـه آواز ده
فریب جـهان قصـه روشن اسـت
بـبین تا چه زاید شب آبستن است
مـغـنی مـلولـم دوتایی بزن
بـه یکـتایی او کـه تایی بزن
هـمی‌بینـم از دور گردون شگفت
ندانـم کـه را خاک خواهد گرفـت
دگر رند مـغ آتـشی میزند
ندانـم چراغ کـه بر می‌کـند
در این خونفشان عرصه رسـتـخیز
تو خون صراحی و ساغر بریز
بـه مسـتان نوید سرودی فرست
بـه یاران رفـتـه درودی فرسـت

nobari

عضویت : سه‌شنبه ۱۳۸۷/۲/۳ - ۱۳:۲۲


پست: 59

سپاس: 23

Re: در محضر حافظ

پست توسط nobari »

girl. نوشته شده:خب الان رند رو به زبان ساده توضیح بدین


درقاموس حافظ رندی کلمه پربار شگرفی است این کلمه درسایر فرهنگ ها و زبان های قدیم و جدید جهان معادل ندارد رند تا کمی بیش از حافظ و بلکه حتی در زمان او هم معنای نامطلوب و منفی داشته است. معنای اولیه رند برابر با سفله و اراذل و اوباش بود از آن جا که حافظ نگرش «ملامتی» داشت و هر نهاد یا امر مقبول اجتماعی و همچنین هر نهاد و یا امر مردود اجتماعی را با دیدی انتقادی و ارزیابی دوباره می سنجید با تأسی و پیروی به سنایی و عطار، رند را از زیر دست و پای صاحبان جاه و مقام بیرون کشید و با خود هم پیمان و هم پیمانه کرد.



حافظ نظریه عرفانی «انسان کامل» یا «آدم حقیقی» را از عرفان پیش از خود گرفت به رندی سر و سامان اطلاق کرد و رندان تشنه لب را «ولی» نامید.



رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس



گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت



رند، انسان برتر (ابرمرد) یا انسان کامل یا بلکه اولیاءالله به روایت حافظ است. رند چنان که از متن و دیوان حافظ برآید شخصیتی است به ظاهر متناقض و در باطن متعادل. اهل هیچ افراط و تفریطی نیست. بزرگترین هدفش سبکبار گذشتن از گذرگاه هستی است به رستگاری نیز می اندیشد. رند آزاداندیش و غیردینی هم داریم ولی رند حافظ تعلق خاطر و تعهدی دینی دارد به آخرت اعتقاد دارد و می اندیشد ولی از آن اندیشناک نیست زیرا عشق و عنایت را نجات بخش خود می یابد تکیه بر تقوی و دانش و فضل و فهم ندارد.



تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافری است



راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش



دنیا را بی اصل و بی اصالت نمی داند سلوک رند، رند دینی و درعین حال بی پروای حافظ، نوسانی است بین زهد و کافری. مسکن مألوف او دیرمغان است که خود آمیزه ای است از مسجد (یا معبد) و خانقاه و میخانه. گاه در سراشیب شک می لغزد گاه در دامان شهود می آویزد. از بس به «اعتدال» ایمان دارد ایمانش نیز اعتدالی است اما هرچه هست ایمان ساده ای نیست. سجاده را به امر مرشدش، پیرمغان به شراب می آلاید و آتش در خرقه می زند و می کوشد از ظاهر شریعت و طریقت، راه به باطن حقیقت بیابد نه اهل تعصب است نه اهل تخطئه¤ بلکه اهل انتقاد است شک را در بسیاری موارد سرمه و سرمایه بصیرت و پادزهر جمود فکر و گشاینده دیده درون می داند. ولی اهل اصالت شک نیست به گذران خوش بیش از خوشگذرانی می اندیشد به ویژه به آسان گذرانیدن. زیرا می داند: «سخت می گردد فلک بر مردمان سخت کوش» رند، عافیت طلب است ولی می گوید: «اسیر عشق شدن چاره خلاص من است.»



رند معلم اخلاق نیست اما بی اخلاق و منکر اخلاق هم نیست. (اخلاق زهد و ترس و تعصب ندارد بلکه اخلاقش عارفانه آزاد منشانه و اخلاق آزادگی است). آری لاابالی مشرب است ولی در لاابالی گری حد نگه می دارد: «سه ماه می خورد نه ماه پارسا می باش»، «فرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم

nobari

عضویت : سه‌شنبه ۱۳۸۷/۲/۳ - ۱۳:۲۲


پست: 59

سپاس: 23

Re: در محضر حافظ

پست توسط nobari »

نگرش منفی حافظ در شخصیت زاهد است که در مقابل رند قرار می گیرد. زاهد در دید حافظ شخصیتی است که به ظاهر خود را از آلودگی های دنیوی به صورت مرتاضانه و سخت گیری های نابجا پاک کرده و به خاطر این پاکی دچار کبر و غرور گشته درحالی که زشت ترین و بزرگترین گناه در مذهب حافظ غرور و نخوت است. زاهد خود را از لذتها و خوشی های زندگی دور می کند و در عقاید خشک و باطل خویش حرص می ورزد او عالمی است که انسان را از عفو و بخشش الهی نومید می سازد و او را در تنگنای تعصب قرار می دهد که در دین حافظ این کفر است درحالی که خداوند رحمان و رحیم در قرآن کریم می فرمایند: «قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم، لا تقنطوا من رحمه الله. ان الله یغفر الذنوب جمیعاً انه هو الغفور الرحیم»



«بگو ای بندگانم! که زیاده بر خویشتن ستم روا داشته اید از رحمت الهی نومید مباشید چرا که خداوند همه گناهان را می بخشد، که او آمرزگار مهربان است»



زاهد چنان که شیوه اوست زبان ملامت می گشاید و طاعت و بندگی خود را به رخ وی می کشد اما این ملامت به گوش رندی که همه چیز خود را به عشق فروخته است، باد است مگر نه آن چه بر سر انسان می رود حکم تقدیر است؟ ملحد البته خطا می کند که با نفی حکمت و عنایت حق، خود را از امیدی که تسلی و آرامش می بخشد محروم می دارد اما کرامت حق، با آن جلال و جبروتی که دارد، نیز عظمتش در آن است که گنهکار مأیوس را در پناه رحمت بگیرد و اگر قصر فردوس به پاداش عمل می بخشند پس کرامت و عظمت خدا چیست؟



از این رو است که حافظ از شیخ و فقیه و زاهد و واعظ که دائم با حدیث هول قیامت انسان را از خداوند دور و نومید می کنند بیزاری می جوید و ریاکاری و دورویی و کوتاه نظری را محکوم می کند و حتی جنگ هفتاد و دو ملت را افسانه می شمرد. بدین گونه وقتی انسان در مقابل تقدیر چاره ای جز تسلیم و رضا ندارد وقتی قسمت الهی بی حضور ما کرده اند حاجت نمی بیند که دایم گره به جبین بیفکند و از سرنوشت خویش بنالد. شرط عقل را در آن می بیند که در چنین حالی انسان هرچه در پیمانه اش ریخته اند بگیرد و سربکشد و آن را عین الطاف بشمرد. عقل طبیعی حکم می کند که مرد جز بدان چه حال و عشرت عاجل است نیندیشد و از آن چه هنوز در پرده است و کسی از آن درست خبر ندارد دغدغه ای به خاطر راه ندهد آرام بر لب جوی بنشیند و گذر عمر را که مثل جویی روان و تمام نشدنی به بحر فنا می ریزد ببیند. و پرده های گونه گون حوادث را با بی قیدی و بی تأثر از پیش چشم بگذراند.



دومین شخصیت منفی که در دیوان حافظ دیده می شود «محتسب» است که هدف طنز و انتقادهای طنزآمیز حافظ است.



دوران حکومت سخت گیرانه امیر مبارزالدین محمد با تعصب و خشونت همراه بود و زندگی حافظ را تلخ می ساخت شاعر آزرده حال بیشترین غزلهای آب دار خود را در مبارزه با ریاکاری و عوام فریبی با لحنی نیش دار و گزنده، تلویحاً خطاب به همین امیر ریاکار مظفری سروده و با کنایه و تمسخر او را «محتسب» خوانده است.



رند به فتوای فرد به مدد عقل ورزی، ام الفساد حرص را به زندان می افکند و این از لوازم آزادی و آزادگی اوست بخشنده و بخشاینده هم هست. این رند بسی آزمون و خطا می کند تا به مدد «تحصیل عشق و رندی» از بیراهه مجاز و غفلت و عادت و چاه سار طبیعت به شاه راه حقیقت و راستای راستی و از تنگنای نخوت و خودخواهی به فراخنای عزت نفس و دل آگاهی راه برود. رند و رندی و رندان در دیوان حافظ بیش از هشتاد بار به کار رفته است و خود همین بسامد بالا اهمیت این کلمه و مفهوم کلیدی را در شعر و نگرش حافظ نشان می دهد.



مهمترین و منسجم ترین تزی که حافظ دارد رندی است.



حافظ هنرمند نکته سنج، زیرکی است که با ایما و اشاره و ابهام، شخصیت واژه هایش را می سازد. واژه هایی که دو پهلو هستند مانند «پیر مغانش»، این واژه ها را به گونه ای پرورش می دهد که از هیچ و پستی به اوج هستی می رساند، یکی از این واژه ها واژه «رند» است. رندی که در ادبیات مردم هیچ بهایی ندارد و جزء افراد پست و لاابالی است. دنیایی که عروس هزار داماد است و لحظه به لحظه به عقد کسی در می آید و به طرق مختلف انسانها را با توجه به صفات و خصوصیات ویژه شان می فریبد و آنها را اسیر خود می کند و در پایان آنها را بر زمین ذلت و خواری می کوبد.



اینجاست که حافظ رند را از زیر دست و پای مردم بیرون می آورد و او را با زیرکی تمام به مرحله ای می رساند که نه تنها مغلوب دنیا نمی شود بلکه دنیای فریب کار مکار را می فریبد و او را اسیر خود می سازد. عظمت حافظ در این است که یک صفت بد و زشت را به اوج پستی و پلیدی به یک صفت خوب تبدیل می کند و این کار ساده ای نیست.



نه تنها آن صفت بد را، خوب جلوه می دهد، بلکه دست او (رند) را می گیرد، پله پله بالا می برد، راه و رسم زندگی را به او می آموزد، که همواره در زندگی «شاد» باشد. و غمی جز غم «عشق» به دل راه ندهد، دیندار باشد و حد لاابالی گری را نگه دارد. او را به اوج عرفان و معنویت می رساند، به گونه ای که جزء اولیاءالله می شود. شگفت نیست که رند حافظ را اسطوره او بنامیم و حافظ را اسطوره ساز تاریخ فرض کنیم.



هنر حافظ قدسی است یعنی رنگ قدسی دارد، قدسی بودن شعر او حاکی از عرفانی بودن اوست. حافظ علاوه بر طریقت، بیش از آن و پیش از آن، اهل شریعت است و از رهگذر هر دو با انتقادهای هوشیارانه از سالکان هر دو راه، جویای حقیقت است و هر سه را یکسان و به اعتدال دوست می دارد حافظ سرسپرده بی محابای طریقت نیست حافظ بیشتر مجذوب عرفان است.



حافظ در ساختن رند انگیزه‌ها و الگوهای متعددی داشته است. از یک سو «انسان کامل» را از عرفان می‌گیرد، و از سوی دیگر رند را به معنای قدیمی‌اش که شخص لاابالی یک لا قبای آسمان جل و در عین حال آزاده و گردنکش است و در برابر ارزش‌های تحمیلی و دروغین طغیان می‌کند.



انگیزه دیگرش میل به آفریدن شخصیتی است در برابر زاهد که نقطه مقابل و آنتی تز زاهد باشد. و در تحلیل آخر رند را بر صورت خویش (= حافظ) می‌پردازد. و همه آرزوهای خود را که می‌خواهد آزاده و بی‌قید و وارسته و ملامتی باشد در شخصیت ملامتی و قلندروار او باز می‌آفریند. حافظ از آنجا که می‌خواهد اهل تساهل و توکل، اهل ظرافت و زیبایی‌های زندگی، اهل نیاز و شکسته دلی در برابر خداوند و از همه مهمتر اهل عشق باشد، رند را نیز با همین صفات می‌سازد. رند او همچون خود او نظر باز و نکته‌گو و بیزار از زهد و ریا و منکر طمطراق دروغین نام و ننگ و صلاح و تقوای مصلحتی و جاه و مقام بی‌اعتبار دنیوی است.



در یک کلام حافظ در جامه رند و رندی شخصیتی می‌سازد پاد زهر تکلف ، پادزهر ریو و ریا و سراپا امیدوار و پاک‌باز و عشق اندیش و جسوراندیش- و نه زبون اندیش- در یک جا رندی را برابر با عشق می‌گیرد:



زاهد ار راه به رندی نبرد معذورست



عشق کاریست که موقوف هدایت باشد



در جای دیگر فرار زاهد را از رندی خود، همانند فرار دیو از قرآن خوانان می‌گیرد، رند در عین حال شخصیت طنز‌آمیزی هم هست. ولی چندان ژرف و شگرف است که در بادی نظر طنز‌آمیز بودنش محسوس نمی‌گردد.



رند کلمه پربار شگرفی است و در سایر فرهنگی‌ها و زبان‌های قدیم و جدید جهان معادل ندارد. تا کمی پیش از حافظ ، و بلکه حتی در زمان او هم معنای نامطلوب و منفی داشته است. چنانکه همین امروزه هم، بعد از آن‌همه مساعی حافظ، دوباره رند، به‌صورت کهنه رند، مردرند و خرمرد رند درآمده است.



معنای اولیه رند برابر با سفله‌ و اراذل و اوباش بوده است. حافظ از آنجا که نگرش ملامتی داشت و هر نهاد یا امر مقبول اجتماعی، و همچنین هر نهاد یا امر مردود اجتماعی را با دید انتقادی و ارزیابی دوباره می‌سنجید، رند را از زیر دست و پای صاحبان جاه و مال و مقام و از صفت تعال بیرون کشید و با خود هم‌پیمان و هم‌پیمانه کرد. و رند در دیوان او «ز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسید». چنانکه اشاره شد حافظ نظریه عرفانی «انسان کامل» یا «آدم حقیقی» را از عرفان پیش از خود گرفت و آن را با همان طبع آفرینشگر اسطوره‌ساز خود بر رند بی‌سروسامان اطلاق کرد و رندان تشنه لب را «ولی» نامید:



رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس



گویی ولی‌شناسان رفتند از این ولایت



شرح مقام رند با آن گذشته و امروز ننگین، ولی با آن شأن و شکوه درخشان که در دیوان حافظ دارد براستی دشوارست. رند انسان برتر یا انسان کامل یا بلکه اولیاء الله به روایت حافظ است. و اگر تصویرش از لابلای اشعار او درست فرا گرفته نشود، مهمترین پیام و کوشش هنری- فکری حافظ نامفهوم خواهد ماند.



کلمه رند و رندی در حدود هشتاد بار در دیوان حافظ به کار رفته است، و اگر اشاره‌ای او به رند ورندی را بدون این دو کلمه هم در نظر بگیریم سیمای واضحی از رند و رندی در دیوان او ترسیم شده است

نمایه کاربر
*شارش*

نام: فاطمه غمكده

محل اقامت: بلبلان

عضویت : دوشنبه ۱۳۹۱/۶/۲۰ - ۱۱:۳۰


پست: 1076

سپاس: 595

جنسیت:

Re: در محضر حافظ

پست توسط *شارش* »

smile072
سپاس
فردا میشینم پستایی که گذاشتین رو خوب مطالعه میکنم smile072

nobari

عضویت : سه‌شنبه ۱۳۸۷/۲/۳ - ۱۳:۲۲


پست: 59

سپاس: 23

Re: در محضر حافظ

پست توسط nobari »

رند، واژه ای فارسی است به معنای زیرک، حیله گر، منکر، بی قید و لاابالی، بی سر و پا و آن که پایبند آداب و رسوم عمومی و اجتماعی نباشد و مصلحت اندیشی را انکار کند و هرچه پیش بیاید انجام دهد و بگوید.

در اصطلاح تصوف، کسی است که ظاهر خود را در ملامت دارد و باطنش سالم باشد و نیز، دوستدار ذاتی که از التفات به غیر خدا آزاد گشته است، به تمامی گرفتار او شده، جز او کسی را نشناسد و جز او نبیند و نیندیشد.

او کسی است که تمام رسوم ظاهری و قید و بندهای معمول را رها کرده و محو حقیقت شده باشد، اسرار حقیقت را دریافته و شریعت و طریقت را طی کرده باشد و به عبارت دیگر، به هیچ قیدی جز خدا مقید نباشد. واژۀ رند در تاریخچۀ خود سه مرحله را پشت سر گذاشته است:

در مرحلۀ اول، این واژه معنایی منفی دارد.

در مرحلۀ دوم، در متون عرفانی (به ویژه شعر) شخصیتی مطلوب دارد و برخی از خصوصیات ناپسندِ وی، مثل باده پرستی و لاابالی گری، مظهر وارستگی و سرمستی و رهایی از بندِ تعلقات می شود و این فحوای مثبت در شعر حافظ به اوج شکوفایی خود می رسد، به گونه ای که رند و رندی از واژه های نهادین شعر او به شمار می آید.

در مرحلۀ سوم، رند دوباره معنایی منفی می یابد، چنان که امروزه در ایران رند به آدمی فرصت طلب گفته می شود که جز به سود خود و زیان دیگران به چیز دیگری نمی اندیشد و ترکیباتی از آن نیز، مانند کهنه رند و مردِ رند و خرمرد رند، کاربرد دارد.

شماری از ترکیباتی که با واژۀ رند در شعر فارسی به کار رفته، چنین است: رند اوباش، رند بازاری، رند بی سر و پا، رند پارسا، رند جامه سوز، رند جرعه نوش، رند خداشناس، رند خرابات، رند ره نشین، رند صاحبدل، رند قلندر، رند لاابالی، رند لوند، رند مفلس قلاش و رند میکده.

واژۀ رند در آغاز معنایی منفی و ناپسند داشته است، دارای هیچ گونه اشارۀ عرفانی و فحوای مثبت نبوده و برابر بود با مردم بی سر و پا و اراذل و اوباش. در میان شاعران فارسی زبان، رند اولین بار در دیوان سنایی غزنوی (ـ ۵۲۵/۵۳۵ق) است که فحوایی مثبت می پذیرد و ارزشی والا می یابد. برای نمونه، او در شعرهایش رندی و ناداشتی [= فقر] را در روز رستاخیز خوب می داند، رند را با خرابات و می پرستی و مستی مرتبط می گرداند و مذهب و شیوۀ او را قلاشی می داند و در کنار این ها عقیده دارد که:

از بند علایق نشود نفس تو آزاد

تا بندۀ رندان خرابات نگردی

تا خدمت رندان نگزینی به دل و جان

شایستۀ سکان سماوات نگردی

خیام نیز در رباعیات خویش واژۀ رند را به کار برده است و او را نیست انگار و آنارشیستی معرفی می کند که نمودگار لاابالیگری و بی هراسی است:

رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین نه کفر، نه اسلام، نه دنیا و نه دین

نه حق، نه حقیقت، نه شریعت، نه یقین اندر دو جهان که را بود زهرۀ این؟

عطار نیشابوری (۵۴۰ـ۶۱۸ق) رند را مفلس قلاش و قلندر و عاشق پیشه و لاابالی و باده نوش وصف می کند. در غزلی در توصیف صفات رند آورده است:

گرچه من رندم ولیکن نیستم

دزد شب رو، رهزن و دریوزه گر

نیستم مرد ریا و زرق و فن

فارغم از ننگ و نام و خیر وشر

چون ندارم هیچ گوهر در درون

می نمایم خویش را من بدگهر

رند سعدی شخصیتی است منفی و مست و باده خوار و نافرزانه و شاهدباز و البته، مخالف زهد و زاهد و ننگ و نام.

در شعر سلمان ساوجی (ـ ۷۷۸ق)، رند پربهاست و شباهت شگفت انگیزی با رند شعرهای حافظ دارد:

درون صافی از اهل صلاح و زهد مجوی که این نشانۀ رندان دردی آشام است

مکن ملامت رندان و ذکر بد نامی که هرچه پیش تو ننگ است، پیش ما نام است

رندی حافظ
دکتر تقی پورنامداریان در گمشده لب دریا پیرامون رندی حافظ می آورد:

"رند، چهرۀ محبوب دیگری است که آن هم تصویر «منِ» شعری حافظ است. رند نیز نقطۀ مقابل صوفی و شیخ و زاهد و مفتی و محتسب است و در کنار پیرمغان و حافظ. اگر پیر مغان اغلب چهرۀ حکیمانه و متفکر حافظ را می نماید، رند بیشتر چهرۀ عامی نما و پرخاشجویانه و گستاخانه و شیدا و شیفته گونۀ او را نشان می دهد به همین سبب رند شعر حافظ، رند بازاری که خود مظهر طمعکاری و ریا و تظاهر است، نیست، بلکه رند مدرسی و روشنفکر است.

به عبارت دیگر اگر «منِ» شاعرانۀ حافظ نمایندۀ انسان طبیعیِ مقیم در عالم برزخی و مقام عدل انسانی است، پیر مغان چهرۀ معمولاً معقول و روحانی و رند چهرۀ محسوس و نفسانی اوست. این هر سه بر خلاف گروه مقابل مهم ترین صفتشان آن است که نه ادعای تدین و تقدس و بی اعتنایی به دنیا و تعلقات دنیوی دارند و نه از طریق لباس خاص یا انتساب به دسته و گروهی تظاهر به صلح و پاکی و وارستگی می کنند. اینان بی آن که مثل ملامتیه برای بد نام کردن خود پیش خلق در کارهای گناه آلود و خلاف عادت افراط کنند، آن چه گروه اول به ظاهر منع می کنند تا پیش خلق نیک بنمایند، انجام می دهند و موجه می شمارند. این شیوۀ رفتار ـ که البته در عالم شعر حافظ وجود دارد و نه در عالم واقع ـ بر خلاف شیوۀ ملامتیه چندان افراط آمیز نیست که خود به قول صاحب کشف المحجوب از جهت دیگر انگیزۀ جلب توجه خلق شود، بلکه صرفا به اقتضای طبیعت انسانی در حد اعتدال است.

صفای باطن آنان نیز ناشی از همین امر است. رند نیز مثل پیرمغان و مثل «منِ» شاعرانۀ حافظ، عاشق، نظرباز، شرابخوار و خراباتی است، اما در ضمن لاابالی تر و بی احتیاط تر، به طوری که نه نسبتی با صلاح و تقوی دارد، نه اعتنایی به مصلحت بینی و سود و زیان. به همین سبب بدنام و نامه سیاه و بی سامان و بلاکش است. با این همه دارای صفات شایستۀ باطنی است: پاکباز، بی نیاز، بی حرص و دور از ریا و تظاهر.

بارزترین صفت رند و پیر مغان و «منِ» حافظ دوری از ریاست. میخوارگی یا دم زدن از آن، سلاح ستیز آنان با ریاکاران است و برکنار داشتن خود از ریا و نیل به صفای دل" . (گمشده لب دریا، ص).

دکتر محمود درگاهی نیز در حافظ و الهیات رندی پیرامون این امر بر این باور است که:

" واژه نامه ها و نوشته های گونه گونی که دربارۀ «رند» و «رندی» سخن گفته اند، یک زبان و بی استثناء، «لاابالی وارگی»، «بی بند و باری»، «حیله گری»، «خودپایی»، «فرصت طلبی» و... را از ارکان اساسی یک زندگی رندانه می دانند.

این معانی از چند سده پیش از حافظ، تا سده ها بعد از او همواره، واژۀ «رند» و «رندی» را همراهی کرده است، اما پس از راه یافتن این واژه در زندگی و زبان برخی از مردان تصوف، بُعد معنایی دیگری نیز ـ که عبارت از «سلامت باطن» و «پرهیز از خودنمایی» است ـ با مفهوم اصلی آن همراه و موازی شده است.

از این رو، پاره ای از نوشته های فارسی، رندی را آیینی بی همال و اید ه آل دیده اند و در تبلیغ و ترویج آن کوشیده اند و پاره ای دیگر، آن را باطل و بیراهه خوانده اند!

البته پاره سومی هم بوده اند که در این کار راهی میانه برگزیده اند. با این همه، آن چه که در همۀ این ادوار تاریخی و در تعبیرات و گزارش های گونه گون از رندی و به ویژه در محاورات توده های مردم، مشترک و بی تغییر مانده است، همان بی قیدی و بی بند و باری و بی اعتنایی به هنجارهای درست و نادرست اجتماعی، فرهنگی، دینی و حتی عرفی است که جوهر اصلی زندگی رندانه شمرده می شود.

وزن و اعتباری را که حافظ به «رندی» داد، به هیچ آیین و مسلک دیگری نداده است! به علاوه این که حافظ، برخلاف شاعران دیگر، رندی را آن گونه که بوده و بی هیچ اصلاح و دست کاری دیگری ، برگرفته است؛ اما آن را با فرهیختگی و فرهنگ ممتاز خویش در آمیخته و وزن و وقاری شکوهمند بخشیده است. حافظ در شعر خود نزدیک به صدبار از «رند» و «رندی» و «زندگی رندانه» سخن گفته و بارها به صراحت خود را «رند» خوانده است. شیوۀ بیان او در سخن گفتن از «رندی»، به انداز ه ای آمیخته با شور و شیفتگی است که کمتر پایبند یا پیروی، با چنان تعصب و حرارتی، خود را به آیین خویش منسوب می دارد! در شعر او هیچ نشانه یا قرینه ای مبنی بر ناخشنودی یا نکته گیری از کار «رندی» نمی توان یافت. در حالی که آیین های دیگر و از آن جمله تصوف و عرفان، در سخن او بارها آماج پرخاش و خشم رندانۀ او قرار می گیرد و در این کار حتی مردان راستین تصوف نیز، از گزند این پرخاش دور نمی مانند!

«حافظ» عنوان «رند» را به هنگام سرخوردگی و نفرت از تمام اسم و رسم های مرسوم عصر خود، به عنوان یک نام و نماد اید ه آل انتخاب نموده است. رندی، در سده های پیش از عصر «حافظ»، به آیین گروهی از مردم بی اعتنا به هر گونه رسم و سنت و نام و ننگ و حتی حق و ناحق و دیگر معیارهای مورد قبول محافظ مختلف اجتماعی، اطلاق می شده است". (حافظ و الهیات رندی،ص ۵۳ ).

به گفتۀ نویسنده, حافظ رند پارسا: «رندان راه و رسم قلندران را با شیوۀ پهلوانان، در هم آمیخته، از این دو، چیزی ساخته بودند به نام رندی. آزادمنشی و جوانمردی همراه با زور با زر، جرئت و جسارت توأم با امیال نفسانی و شهوی، لاقیدی نسبت به موازین شرع و عرف، تار و پود رندی را تشکیل می داد و این مجموعۀ رندی اگر در کسی جمع می آمد او رند نامیده می شد. این گروه نه پارسا بود نه پرهیزگار، نه محافظه کار و نه متظاهر، آشکارا به فسق و فجور می پرداختند و از هیچ گناه روی نمی گرداندند. بر روی هم مردمی گناهکار، هرزه گرد و هرزه پا، اما جسور و ظاهر و باطن یکی بودند و این صفت اخیر بین ایشان و «خواجه» که در قصد رسوا ساختن ریاکاران مدعی بود، رابطه ای محکم برقرار می ساخت.

به نزدیک «خواجه» این طایفه گناهکار معترف به گناه بر خیل مدعیان که به انکار گناه مصر بودند و چون به خلوت می شدند، آن کار دیگر می کردند به مراتب رجحان داشتند و او با مقایسه فعل این دو می توانست به موضوعات جالب ضد سالوس دست یابد و بی ریایی رندان را که خود مزیتی به شمار می رفت، چون خار در چشم ریاکاران فرو برده غزل های خود را بدان ها بیاراید. این جماعت جسور و بی باک، فضول نیز بودند و درگشت و گذارهای خود سر به هر سوراخ می کردند و از هر کاری سر در می آورند. از اوضاع شهر اطلاع و از اعمال پنهانی شیخ و واعظ و از کارهای پوشیده و پنهان بزرگان خبر داشتند:

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز

ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست!

میکده ها در گرو کیسۀ تهی آنان بود و خرابات خانه دومشان و دیر مغان پناهگاه طبع شاهد بازشان، با مهرویان شهر سر و سّری داشتند و از کالای حسنشان باج می گرفتند و از بدکاران خراج می ستاندند.

بنابراین غم بیش و کم و اندازه شکم نداشتند و تقدیر روزی رسان ایشان بود. نوجوانان و جوانان از شیرین کاشتن های این قوم که کمترین شان شبروی و شبگردی و کمنداندازی و عیاری و عشق بازی بود، لذت می بردند و این سایه های روان را که همه در حرکت بودند، قهرمان می پنداشتند و آرزو می کردند که روزی مانند آنها رند شوند و نظیر ایشان از در و دیوار مردم بالا بروند...» (حافظ رند پارسا،ص۱۹).

این رندان «به نام و ننگ اعتنایی نداشتند و در نیل به مقصود از هیچ چیز ملاحظه نمی کردند. کارشان لوطی بازی بود و شرارت. نه ملاحظۀ شرع آنها را محدود می کرد، نه پند و ملامت عامه، شاید گه گاه آثاری از جوانمردی و کارسازی نشان می دادند، اما غالباً از هیچ کاری روگردان نبودند. نه از غارت و شبگردی نه از تهدید و آدم کشی...» (از کوچه رندان، ص۳).

یعنی رند مفهوم جامع و شاملی بود که همه افراد بی اعتنا به آیین های اجتماعی و ارزش های انسانی و حتی مزدوران خودفروخته ای را که به قیمت یک شکم نان دست به مزدوری و کشتن انسان های پاک و آزاده می یازیدند نیز در بر می گرفت.

جلوه های منفور و ناخوشایند آیین رندی، واژۀ رند را در نظر اصناف و گروه های مختلف اجتماعی در اعصار مختلف تاریخی، آکنده از زشتی و نفرت ساخته بود و در زبان و فرهنگ محاوره عوام و خواص این کلمه در حد یک «ناسزا» و «فحش» تلقی می شد.

سعدی «رند» را معادل هرزه گردی، بی نمازی، هواپرستی، غفلت و حرام خواری و یاوه گویی می داند:

«طریق درویشان ذکرست و شکر و خدمت و طاعت و ایثار و قناعت و توحید و توکل و تسلیم و تحمل. هرکه بدین صفت ها که گفتم موصوف است به حقیقت درویش است وگر در قباست، اما هرزه گردی بی نمازِ هواپرستِ هوسباز که روزها به شب آرد، در بند شهوت و شب ها روز کند در خواب غفلت و بخورد هرچه در میان آید و بگوید هرچه بر زبان آید، رند است وگر در عباست».(کلیات سعدی ص ۹۷).

پرواز اهور در این باره معتقد است که:

«رندی که حافظ به کار می برد مشابهتی با معنی امروزین آن که زیرک و حیله گر باشد، ندارد، رند حافظ نه ظاهربین است و نه متظاهر. نگاهش به زندگی نیز با نگاه عامۀ مردم متفاوت است... طریق رندی حافظ صفای دل و خوش بودن و طرب کردن و عاشقی است، طریق ریا و نفاق نیست».(کلک خیال انگیز، ص ۳۹۷).

علی دستغیب رندی حافظ را بدین گونه توصیف می کند:

«رندی حافظ هم به معنای آزادی و وارستگی است، هم به معنای عیاری، قلندری، خوش باشی گری و عاشقی. افزوده بر این، رندی قطب واقعی زندگانی و اشعار حافظ است و عرفان، قطب حقیقی زندگانی و اشعار او. شاعر ما به مدد عرفان از حوزۀ محسوس در می گذرد و به نامحسوس می رسد و در رندی به واقعیت های زندگی این جهانی بر می گردد؛ زیبایی های زمینی و شادی های آن را می بیند و تجربه می کند و از کمند فرقه ها و باورهای صوفیانه و زاهدانه بیرون می جهد». ( از حافظ به گوته، ص ۱۳۹).

داریوش آشوری در این باره می آورد:

«حافظ با رندی راه رهایش دنیوی و با عشق راز گشایش و رستگاری اخروی را به ما می آموزد...

رند با نظر کردن در نفس خود و دیگران، نقش تمناها و خواهش های بشری را می بیند که از نفس زندگی بر می آید. او می داند که زیستن یعنی خواستن و می داند که همین خواستن و هوسمندی است که چون از صافی خرد و دانایی بگذرد و خودپرستی و سرکشی و درنده خویی طبیعی را در خود مهار کند، روشن و شفاف می شود و به سرچشمۀ زایای عشق بدل می شود و هوس های زودگذرش به شوقی پایدار جای می سپارد که خود را در آفرینندگی و هنرمندی نمایان می کند... رندی یعنی صاف و شفاف و یک رو و راستگو کردن نفس، نه کشتن آن. نفسی که به شفافیت رسیده و با خود روی و ریا ندارد و خود را بر خود و دیگران در پس نقاب های خودفریب و دیگر فریب پنهان می کند، یعنی نفسی که خواهشمندی و هوسمندی در او پالایش یافته و به جایگاه مشاهدۀ زیبایی در عالم رسیده و با زیبایی یگانه شده است. کمال روان در انسان رسیدن به مقام مشاهدۀ زیبایی است در عالم...» (عرفان و رندی در شعر حافظ، ص۲۹۶).

«... و هرچند که حافظ نیز رندی را به گونۀ برترین آیین روزگار خود تبلیغ می کرد و آن را راه گنجی می خواند که بر همه کس آشکار نبود، اما در کار او دست کم سه تفاوت عمده با آن چه که مفسران اندیشۀ وی از رندی ارایه کرده اند، وجود دارد:

نخست این که او حوزۀ اندیشه های رندانه را در وضعیت طبیعی خود نگه می دارد. دیگر این که آن را به هیچ رو با مرزهای عرفان در نمی آمیزد ـ هرچند که در تعبیر این مفسران، عرفان در مفهومی متفاوت از مفهوم سنتی آن آمده است ـ و سوم این که همۀ نکته ها و نقص های کار رندی را نیز که ریا و دو رنگی از جملۀ آن است و دیگران آن را می پوشانند، او به تأکید و تکرار و در اندیشه و عمل، برجسته و بازگویی می کند! و برخلاف برخی از مفسران محافظه کار خود، در اقرار به این شیوه از رفتار خویش، هیچ گونه پرهیز و ابایی پیش نمی آورد و حتی آن را شیوه ای مطلوب و ایده آل می خواند که از جملۀ مبانی و اصول پایۀ رندی و «آیین مغان» است.

پس اگر حافظ به جای یک رنگی و «یک رو و راستگو» بودن، ریا می ورزد و صنعت گری می کند و نعل وارونه می زند و بر طبق اصول اندیشۀ رندی، در پای هیچ اعتقادی نمی ایستد و پیمان هیچ آیینی را نگه نمی دارد و اندیشه و آیین او نیز، نه یک آیین و اندیشۀ سر راست و روشن، بلکه ترکیبی از بافته های رنگارنگ و مونتاژی از پاره های ناهم سنخ پدید می آورد ـ به گونه ای که «هم عارف ربانی و عابد سالک نقش خود را در آیینۀ آن می بینند، و هم هواداران ناسیونالیسم دو آتشه و ایران پرستان ضد عرب؛ هم هواداران مبارزۀ طبقاتی و برداشت ماتریالیستی از تاریخ؛ هم رمانتیک های سوزناک و هم رندان عیار عشرت پرست» ...» (عرفان و رندی در شعر حافظ، ص۱۱).

"هم مبلغان هایدگر او را از آن خود می دانندو هم پیروان اندیشۀپوپر و اگزیستانسیالیسم و خلاصه همۀ هفتاد و دو ملت! حال، چگونه باید با او روبه رو شد؟ «آیا این از رندی حافظ است که می تواند این همه در نقش بزند و جهانی را به بازی بگیرد؟» یا از خامی ماست که او را منطبق با افکار و آرمان های خود می کنیم؟ و آیا نباید این ویژگی های زندگی و سلوک رندانه مانند فلش ها و شاخص هایی روشنگر راهنما، ما را به دنیای حقیقی او، که به جز دنیای پندارها و آرمان های ماست، راه بنماید؟ و از این طریق به تفسیر اندیشه و شعر او که اندیشه و شعری رندانه است، دست یابیم؟

ترسیم چهرۀ حقیقی حافظ که در گزیر از هر کیش و آیینی به رندی روی در می آورد، آن گاه ممکن و مقدور خواهد شد که او را، تنها در همین دنیای ایده آل او جای دهیم و از آمیختن مرزهای آن با آیین های دیگر و از جمله عرفان ـ در هر معنی و مفهومی که از آن اراده می کنیم ـ خودداری ورزیم. نه تنها در شعر حافظ هیچ قرینه ای نمی یابیم که او در آن از عرفان سخن به قبول گفته باشد، بلکه ترسیم خطوط عمدۀ آیین رندی و ویژگی های اعتقادات حافظ و آن گاه سنجش آنها با اصول و مبانی عرفان نیز، تفاوت و ناهمانندی این دو را به دقت نشان می دهد". (حافظ و الهیات رندی،ص ۵۳).

داریوش آشوری در هستی شناسی حافظ درباره رند و رندی آورده است:

" «رند» و «رندی» نام و مفهومی است که در دیوانِ حافظ بیش از هر شاعرِ عارفِ دیگری به کار رفته و در بابِ معنایِ آن در روزگارِ ما بحث هایِ بسیار شده است، اما این بحث ها همگی بنا را بر این نهاده اند که حافظ شخصِ خود را همواره «رند» می خواند و به صفتِ «رندی» نسبت می دهد و یا رندان طایفه ای از مردمانِ روزگار بوده اند و بس، با خوی و رفتارِ ویژه ای.

پس از سنایی اصطلاحاتِ «رند» و «رندی» را در شعرهایِ عطار و سعدی و دیگران ـ از جمله در شرحِ گلشنِ رازِ شبستری ـ می توان دید ، اما حافظ است که بیش از همه «رند» و «رندی» را در میان آورده و تبدیل به مفهومی اساسی کرده است. در ارتباط با تمامیِ دستگاه نظری ای که با آن سرو کار دارد. در واقع، با وارد شدن در مفهوم رندی به قلمرو نظریۀ اخلاقی و رفتاری حافظ می رسیم و سفارش های او در این باب که بر اساس چنان وضعی که وضع بنیادی عالم هستی و جایگاه و نقش انسان در آن است، چه گونه می باید زیست. حافظ زندگی رندانه را سفارش می کند.

بنابراین، پی گیری مفهوم رندی هم چون مفهوم بنیادی حافظ در قلمرو اخلاق و رفتار برای فهم جهان اندیشۀ او اهمیت اساسی دارد. پس باید دید در دستگاه اندیشگی او مفهوم رندی درکجا قرار می گیرد و با دیگر پاره های آن چه رابطۀ منطقی دارد.

مفهوم رندی و شخص رند را هم باید، هم چون تمامی مفهوم ها و نمادها، در شعر حافظ در پرتو ساختار جهان و جهان بینی او دریافت که در آن هرچیزی پیوسته اشاره به رویداد ازلی خود دارد. در مورد رندی نیز سرنمون آن را در رویداد ازلی می یابیم:

مرا روز ازل کاری به جز رندی نفرمودند

هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد

□□□

آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر

کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد

رندی، چنان که می دانیم، صفتی بوده است هم معنایِ قلّاشی و عیّاری، یعنی پایبند نبودن به ارزش ها و عرفِ رفتار اجتماعی، سرنسپردن به نهادهای رسمی، سرکشی نسبت به راه و رسم همگانی، شکستن حدود شرع و عرف، خراباتی بودن و خرابات نشینی، می خوارگی و بی بندوباری. بنابراین، رند در برابر همۀ کسانی قرار می گیرد که راه سلامت و بی خطری را می پیمایند و سرسپردۀ عرف و شرع و عاداتند و پا از گلیم خویش فراتر نمی گذارند و اهل عقل و حسابگری اند. این وجه ارزش شکن رند و رندی است که حافظ را بر آن می دارد که خود را از آن مقوله بداند و بکوشد تا «سرحلقۀ رندان جهان» باشد، اما رندی در اساس ویژگی موجودی است که سر سودایی ویژه در ازل پشت پا به سلامت و امن و خوشی زندگانی بهشتی زده و خود را آوارۀ جهان بلا و حادثه کرده است. پس رندی در اصل صفت ذاتی آدم / حافظ است.

رندی در اساس به وضعیتی که آدم / حافظ در ازل «اختیار» کرده است و در حقیقت به تقدیر ازلی او بر می گردد، در برابر زاهدی زاهدان ازلی و اگر شمس الدین محمد حافظ رند در شیراز در برابر زاهدان ریایی قرار می گیرد، در اصل بر اثر آن رویارویی ازلی است.

حافظ مفهوم رندی را بسیار ظریف و با رنگ مایه های گوناگون پرداخته است و به آن بعدهای ارزشی و شخصیتی بسیار داده است و هر بار از وجهی به آن می نگرد. باری، رندی و عاشقی و بلاکشی، رندی و مستی و شراب خواری، رندی و نظربازی، رندی و عافیت سوزی و ترک سلامت، رندی و نظربازی، رندی و عافیت سوزی و ترک سلامت، رندی و گناهکار و بدنامی و نامه سیاهی، رندی و عالم سوزی، رندی و لاابالی گری، رندی و خراباتی گری، رندی و بی ریایی و پاکبازی و بی نیازی، رندی و سرگشتگی و بی سامانی، رندی و دوری از صلاح و تقوی، رندی وطرب کردن و خوش باشی و عیّاری با همند، اما با این همه بدنامی ها و سیاه نامگی ها، رندی مقامی چنان بلند است که می گوید:

زمانه افسر رندی نداد جز به کسی

که سرفرازی عالم در این کله دانست

□□□

فرصت شمر طریقۀ رندی که این نشان

چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست

در واقع، در درام هبوط است که مَلَک و نمونۀ زمینی او زاهد والاترین جایگاه را از نظر نزدیکی به آفریدگار دارند، زیرا هر دو از آلودگی های شهوت و گناه به دورند، یکی از آن جهت که ذات او چنین است و دیگری از آن جهت که می کوشد با زهد و ریاضت خود را از آلودگی های جسم و شهوت هرچه دورتر کند و به روح مجرد تبدیل شود و به عالم فرشتگی باز گردد. در درام هبوط آدم نخست در جوار آفریدگار است و سپس بر اثر وسوسۀ شیطان به گناه آلوده می شود و به «اسفل السافلین» به زندان عالم ماده، رانده می شود و از آن جا باید بکوشد تا دوباره به ساحت عالم قدس، به بهشت، بازگردد یا آن که جاودانه در دوزخ بماند.

اما در تأویل عرفانی این درام، یعنی هنگامی که درام هبوط به درام عاشقانه بدل می شود، دوگانگیِ عالم بالا و پایین و روح و ماده تا حدود زیادی، تا سرحدِ یک وحدت وجود کامل، از میان برمی خیزد و هنگامی که هبوط ضروری تجلی زیبایی وجود دانسته می شود، آدم، دیگر نه در مقام گناهکار روسیاه ازلی، بلکه هم چون قهرمان پردل خطرگری پدیدار می شود که بار امانت وجود را بر دوش گرفته است و آوارگی از بهشت را در راه عشق محبوب ازلی به جان خریده، دیگر ملک / زاهد نیست که نزدیک ترین موجود به آفریدگار است، بلکه، در حقیقت، آدم / رند است که «در نهان» والاترین جایگاه را دارد و حافظ به همین دلیل مقام او را این همه بالا می برد و در برابر این همه با نیش و طعنه و طنز زاهد / صوفی / ملک را می آزارد:

مطلب طاعت و پیمان درست از من مست

که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست

آدم رند همواره در طلب است و اهل همت تا دوباره روزی به «وصال جانان» برسد. آدم رند با تجربۀ ویژۀ خود با آفریدگار که تجربۀ جمالی است، در مقام عشق محبوب ازلی، نسبت و رابطه ای با او پیدا می کند که ملک زاهد از آن محروم است. در واقع، ملک در برابر آدم و آدم در برابر ملک، در تأویل عرفانی، نمودگاه دو تجلی آفریدگارند.

نخست در مقام پروردگار (رب) که با قهر خویش ادب می کند و می ترساند و سپس در مرتبۀ عالی تری در مقام زیبایی مطلقی که «دوست دارد» نمایان شود و در نتیجه دوستدار خویش را طلب می کند که آدم است و انسان «ظلوم جهول»، بدین سان، خود را پیش می اندازد و داوطلب کشیدن بار گران عاشقی ابدی می شود. فرشتگان از این ماجرا چیزی نمی دانند، زیرا زهد ـ عقل ایشان در مرتبه ای فرودست تر از عشق ـ جنون انسان ـ رند است. انسان رند با پشت پا زدن به مصلحت خویش و از کف دادن زمام عقل و سپردن «زمام» خویش به «مستی» در برابر جلوه های جمال و دست زدن به «گناه» و گردن نهادن به بدنامی و آوارگی و سرگشتگی، در واقع به یک «حکم ازلی» گردن می نهد و بار حوالتی را می کشد که ضروری ظهور حق در صفات جمالی خویش است. به عبارت دیگر، حق برای نمودار کردن خویش در مرتبۀ ربوبیّت و جبّاریّت نخست به ملک زاهد نیاز دارد که گناه نمی تواند کرد و سپس برای نمودار کرن خویش در مرتبۀ عالی تر رحمان و لطیف و جمیل به انسان رند که گناه می تواند کرد، اما گناه آلوده ای است «غریق رحمت».

به عبارت دیگر، ظهور حق از «شب» پیش ـ ازلی به «روز ازل»، به روز آفرینش، گذار از غیب الغیوب به آفرینش عالم روحانی ناب، یعنی عالم ملکوت و ملایک و سپس فرود روح از عالم روحانی به عالم جسمانی، به عالم خاک، برای زندگانی بخشیدن به آن ضروری است و در این میانه از آمیزش روح با خاک، به خواست او موجودی پدید می آید جسمانی، اما بهره ور از جان او بهره ور از علم؛ علمی که در ازل به او بخشیده می شود:

بندۀ پیر مغانم که ز جهلم برهاند

و در نتیجه، جان خودآگاه و جهان آگاه و حق آگاه است و جایگاه او اگر به ظاهر عالم خاکی است، اما در باطن در «جا»یی است میانۀ عالم خاکی و عالم روحانی ناب. جایگاه او، از دیدگاه حافظ، «خاک سر کوی دوست» است.

nobari

عضویت : سه‌شنبه ۱۳۸۷/۲/۳ - ۱۳:۲۲


پست: 59

سپاس: 23

Re: در محضر حافظ

پست توسط nobari »

هر نکته ای که گفتم در وصف آن شمایل
هر کو شنيد گفتا لله در قائل

تحصيل عشق و رندی آسان نمود اول

آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل

حلاج بر سر دار این نکته خوش سراید

از شافعی نپرسند امثال این مسائل

گفتم که کی ببخشی بر جان ناتوانم

گفت آن زمان که نبود جان در ميانه حائل

دل داده ام به یاری شوخی کشی نگاری

مرضيه السجایا محموده الخصائل

در عين گوشه گيری بودم چو چشم مستت

و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل

از آب دیده صد ره طوفان نوح دیدم

و از لوح سينه نقشت هرگز نگشت زایل

ای دوست دست حافظ تعویذ چشم زخم است

یا رب ببينم آن را در گردنت حمایل

نمایه کاربر
alijohar

عضویت : سه‌شنبه ۱۳۸۶/۵/۱۶ - ۱۳:۲۲


پست: 3570

سپاس: 94

Re: در محضر حافظ

پست توسط alijohar »

شاهکاری از حافظ
بخوانید و لذت ببرید :
smile072
نصیب ِ ماست بهشت ، ای خدا شناس برو !
که مستحق ِ کرامت ؛ گناه کارانند.

باور شناسی :
اگر گناهکار نباشد ، پس کرامت خدا یعنی چی ؟
و بهشت ، در پی کرامت خدا نصیب افراد می شود.
پس چون خدا کرامت دارد و من هم گنه کارم ؛ کرامت خداوندی که همان بهشت است نصیب من می شود.
خداشناس ریا کار ؛ که عمل شرعی را نه به قصد "خدا" ؛ که به قصد "پاداش خدا" انجام می دهد باید برود.
این بیت در یکی از زیباترین غزلیات حافظ آمده که قبلا شرح داده ام.
اين جهان زندان و ما زندانيان
بر شكن زندان و خود را وا رهان

nobari

عضویت : سه‌شنبه ۱۳۸۷/۲/۳ - ۱۳:۲۲


پست: 59

سپاس: 23

Re: در محضر حافظ

پست توسط nobari »

صوفی ار باده به اندازه خورد، نوشش باد ور نه، اندیشه این کار فراموشش باد
آن که یک جرعه می از دست تواند دادن دست با شاهد مقصود در آغوشش باد
پیر ما گفت: «خطا بَر»، قلم صُنع نرفت آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد
شاه ترکان سخن مدعیان می‌شنود شرمی از مظلمه خون سیاووشش باد
گر چه از کبر سخن با من درویش نگفت جان فدای شکرین پسته خاموشش باد
چشمم از آینه دارانِ خط و خالش گشت لبم از بوسه ربایانِ بر و دوشش باد
نرگس مستِ نوازش کنِ مردم دارش خون عاشق به قدح گر بخورد نوشش باد
به غلامی تو مشهور جهان شد حافظ حلقه بندگیِ زلف تو در گوشش باد

nobari

عضویت : سه‌شنبه ۱۳۸۷/۲/۳ - ۱۳:۲۲


پست: 59

سپاس: 23

Re: در محضر حافظ

پست توسط nobari »

گر تیغ بارد در کوی آن ماه گردن نهادیم الحکم لله
آیین تقوا ما نیز دانیم لیکن چه چاره با بخت گمراه
ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم یا جام باده یا قصه کوتاه
من رند و عاشق در موسم گل آن گاه توبه استغفرالله
مهر تو عکسی بر ما نیفکند آیینه رویا آه از دلت آه
الصبر مر و العمر فان یا لیت شعری حتام القاه
حافظ چه نالی گر وصل خواهی خون بایدت خورد در گاه و بی‌گاه

نمایه کاربر
alijohar

عضویت : سه‌شنبه ۱۳۸۶/۵/۱۶ - ۱۳:۲۲


پست: 3570

سپاس: 94

Re: در محضر حافظ

پست توسط alijohar »

شاهکاری از حافظ ::
smile072
ای معبر مژده ای فرما که دوشم آفتاب
در شکر خواب صبوحی ، هم وثاق افتاده بود ...

معبر : خوابگذار
هم وُثاق : هم خانه
آفتاب : کنایه از معشوق که چهره اش تابان است
دیشب خواب دیده ، در صبحگاهان ؛ معشوقش ، با او هم خانه گشته ! حالا به خوابگذار می گه تعبیرش چیست ؟
تازه می گه این خواب مژده چیست .؟ خودش ضمنی تعبیرش کرده ،!
تضاد بین شب و آفتاب و هماهنگی معنایی بین دوش و صبح و بین خواب و معبر
smile072
آخرین ویرایش توسط alijohar یک‌شنبه ۱۳۹۲/۷/۲۱ - ۱۲:۵۸, ویرایش شده کلا 2 بار
اين جهان زندان و ما زندانيان
بر شكن زندان و خود را وا رهان

نمایه کاربر
*شارش*

نام: فاطمه غمكده

محل اقامت: بلبلان

عضویت : دوشنبه ۱۳۹۱/۶/۲۰ - ۱۱:۳۰


پست: 1076

سپاس: 595

جنسیت:

Re: در محضر حافظ

پست توسط *شارش* »

اي معبر مژده اي فرما كه دوشم آفتاب
در شكر خواب صبوحي هم وثاق افتاده بود

-----------------------------------------------------

افتاده : فروتـــن ، مـــتواضع
صبوحي : باده اي كه هنگام صبح نوشند
وثاق : اطاق ، خانه

smile072

مفهوم بیت:
اي خوابگزار مژده بده ، زيرا ديشب در رؤياي شيرين صبحگاهي ، آفتاب با من هم خانه شده بود،
شكرخواب : خواب شيرين ،وِثاق : اطاق ، خانه ،
مسيحيان معتقدند كه عيسي در آسمان به چرخ چهارم كه خانه خورشيد است رفته ; و هم وثاق بودن با آفتاب مفيد اين معني است كه مثل عيسي به چرخ چهارم رفته بودم و با خورشيد هم خانه شده بودم ، چنانكه در اين بيت :مسيحاي مجرد را برازد كه با خورشيد سازد هم وثاقيحاصل معني اينكه هنگام صبح كه وقتي رؤياي صادقه است ، خواب ديدم كه مثل عيسي با خورشيد هم وثاق شده ام ، اي خوابگزار، اين خواب خوش را تعبير كن smile072

نمایه کاربر
alijohar

عضویت : سه‌شنبه ۱۳۸۶/۵/۱۶ - ۱۳:۲۲


پست: 3570

سپاس: 94

Re: در محضر حافظ

پست توسط alijohar »

بخوانید و لذت ببرید :
smile072
روی بنما و مرا گو که :
"ز جان ، دل برگیر ! "
- "پیش شمع ، آتش ِ پروانه ، به جان" ،
گو در گیر

"دل" بر گرفتن از "جان" ، نشینده بودیم.
پیش معشوق ؛ آتش را همچو پروانه به جان بخر

یا اینکه روی خودت را به من نشان بده و بعد از من = جان ؛ دل بر گیر ؟!
smile072
شاهکاری بود از حافظ
اين جهان زندان و ما زندانيان
بر شكن زندان و خود را وا رهان

ارسال پست