در محضر حافظ
- *شارش*
نام: فاطمه غمكده
محل اقامت: بلبلان
عضویت : دوشنبه ۱۳۹۱/۶/۲۰ - ۱۱:۳۰
پست: 1076-
سپاس: 595
- جنسیت:
Re: در محضر حافظ
روی بنما و مرا گو که ز جان دل برگیر
پیش شمع آتش پروا نه به جان گو درگیر
-----------------------------------------------
روی بنما:روی خود را نشان بده.
دل از جان برگیر:از جان خود دل بردار، از جان خود بگذر.
آتش پروانه : سوز عشق نهانی که دردل پروانه است
.به جان گو در گیر:بگو به جان در گیرد
معنی:
روی خود را نشان بده و به من بگوتا دست از جان خود بشویم بگذار آتش درون دل پروانه ات در حضور شمع رویت به جانش در گیرد.
Re: در محضر حافظ
شاهکاری از حافظ بخوانید و لذ ت ببرید:
بسی نماند ، که کشتی عمر غرقه شود
ز موج شوق تو ، در بحر بیکران فراق ♥
نزدیک است که عمرم تمام شود و بمیرم ، چرا ؟
چونکه من در دریای بیکران جدایی گیر افتاده ام و امواج خروشان
شوق دیدارت وجودم را آنچان در خود گرفته که مرا به نیستی می کشاند،
هنرنمایی حافظ را در استعاره های باور نکردنی بنگرید،
تصویری که از دریا ی غم ، بیکرانگی فراق ، کشتی عمر ، غرق شدن ، موج ،
واقعا زیباست،
شوق ، همچون موج میاید و میرود
و زندگی ، همچو کشتی ای است در دریایی بیکران به نام کاینات
بسی نماند ، که کشتی عمر غرقه شود
ز موج شوق تو ، در بحر بیکران فراق ♥
نزدیک است که عمرم تمام شود و بمیرم ، چرا ؟
چونکه من در دریای بیکران جدایی گیر افتاده ام و امواج خروشان
شوق دیدارت وجودم را آنچان در خود گرفته که مرا به نیستی می کشاند،
هنرنمایی حافظ را در استعاره های باور نکردنی بنگرید،
تصویری که از دریا ی غم ، بیکرانگی فراق ، کشتی عمر ، غرق شدن ، موج ،
واقعا زیباست،
شوق ، همچون موج میاید و میرود
و زندگی ، همچو کشتی ای است در دریایی بیکران به نام کاینات
اين جهان زندان و ما زندانيان
بر شكن زندان و خود را وا رهان
بر شكن زندان و خود را وا رهان
- *شارش*
نام: فاطمه غمكده
محل اقامت: بلبلان
عضویت : دوشنبه ۱۳۹۱/۶/۲۰ - ۱۱:۳۰
پست: 1076-
سپاس: 595
- جنسیت:
Re: در محضر حافظ
بسی نماند که کشتیّ عمــر غـــرقه شـود ز موج شوق تو در بحر بیــکران فـراق
-------------------------------
بسی نماند : چیزی نمانده است.
موج شوق : (اضافه تشبیهی) شوق را به موج تشبیه شده .
بیکران : بی ساحل، کنایه از دریای بی انتها و وسیع.
معنی:
چیزی باقی نمانده که کشتی عمر در اثر موج اشتیاق دیدارت در دریای بیکران غم فراق سرنگون گردد .
Re: در محضر حافظ
شاهکاری از حافظ ، بخوانید و لذت ببرید :
دل که از ناوک مژگان تو در خون می گشت
باز مشتاق کمان خانه ابروی تو بود
ناوک : تیر
کمان خانه : تشبیه ابرو به دلیل کمانی بودن به کمانخانه
چون تعداد زیادی مژه (تیر یا ناوک) در کنار ابرو وجود دارد
دل که از ناوک مژگان تو در خون می گشت
باز مشتاق کمان خانه ابروی تو بود
ناوک : تیر
کمان خانه : تشبیه ابرو به دلیل کمانی بودن به کمانخانه
چون تعداد زیادی مژه (تیر یا ناوک) در کنار ابرو وجود دارد
اين جهان زندان و ما زندانيان
بر شكن زندان و خود را وا رهان
بر شكن زندان و خود را وا رهان
Re: در محضر حافظ
حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند
محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند
ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند
چون می از خم به سبو رفت و گل افکند نقاب
فرصت عیش نگه دار و بزن جامی چند
قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست
بوسهای چند برآمیز به دشنامی چند
زاهد از کوچه رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند
عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو
نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند
ای گدایان خرابات خدا یار شماست
چشم انعام مدارید ز انعامی چند
پیر میخانه چه خوش گفت به دردی کش خویش
که مگو حال دل سوخته با خامی چند
حافظ از شوق رخ مهر فروغ تو بسوخت
کامگارا نظری کن سوی ناکامی چند
محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند
ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند
چون می از خم به سبو رفت و گل افکند نقاب
فرصت عیش نگه دار و بزن جامی چند
قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست
بوسهای چند برآمیز به دشنامی چند
زاهد از کوچه رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند
عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو
نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند
ای گدایان خرابات خدا یار شماست
چشم انعام مدارید ز انعامی چند
پیر میخانه چه خوش گفت به دردی کش خویش
که مگو حال دل سوخته با خامی چند
حافظ از شوق رخ مهر فروغ تو بسوخت
کامگارا نظری کن سوی ناکامی چند
هر انسانی یا مشهور است یا گمنام کننده ی یک مشهور
عظیم بودن یا یک عظمت را کشتن
جفای انسان به خود یعنی کشتن یک عظمت!!!
عظیم بودن یا یک عظمت را کشتن
جفای انسان به خود یعنی کشتن یک عظمت!!!
- Parmenides
عضویت : دوشنبه ۱۳۸۵/۱۲/۲۸ - ۱۵:۴۱
پست: 1325-
سپاس: 239
Re: در محضر حافظ
alijohar نوشته شده:شاهکاری از حافظ بخوانید و لذ ت ببرید:
بسی نماند ، که کشتی عمر غرقه شود
ز موج شوق تو ، در بحر بیکران فراق ♥
نزدیک است که عمرم تمام شود و بمیرم ، چرا ؟
چونکه من در دریای بیکران جدایی گیر افتاده ام و امواج خروشان
شوق دیدارت وجودم را آنچان در خود گرفته که مرا به نیستی می کشاند،
هنرنمایی حافظ را در استعاره های باور نکردنی بنگرید،
تصویری که از دریا ی غم ، بیکرانگی فراق ، کشتی عمر ، غرق شدن ، موج ،
واقعا زیباست،
شوق ، همچون موج میاید و میرود
و زندگی ، همچو کشتی ای است در دریایی بیکران به نام کاینات
حافظ کلا هر چی میگه شاهکار محسوب میشه؟
No rational argument will have a rational effect on a man who does not want to adopt a rational attitude.
-Karl Popper-
Re: در محضر حافظ
شاهکاری از حافظ ، بخوانید و لذت ببرید :
پاسبان ِ حرم ِ دل شده ام شب همه شب
تا در این پرده ؛ جز اندیشه ِ او نگذارم
پاسبان حرم دل : چه استعاره زیبایی ! دل را به حرمی مانند کرده که نگهبانی بر آن گماشته اند که از ورود غیر جلوگیری کند.
اینک او خود ، نگهبانی و پاسبانی این حرم را عهده دار شده .
شب همه شب : تمام شب ها ، به این کار (پاسبانی ) می پردازد.
پرده : جایی که غیر را به آنجا راهی نیست.و اینک او خود پرده دار است.
جز اندیشه او : وظیفه او به عنوان پاسبان جلوگیری از هجوم اندیشه هایی بجز اندیشه او است.
هماهنگی معنایی : بین پاسبان ؛ حرم ، شب ؛ و پرده هماهنگی معنایی (مراعات النظیر ) وجود دارد.
******************************************************************************
بطور قطع تمام اشعار حافظ شاهکار نیست.
پاسبان ِ حرم ِ دل شده ام شب همه شب
تا در این پرده ؛ جز اندیشه ِ او نگذارم
پاسبان حرم دل : چه استعاره زیبایی ! دل را به حرمی مانند کرده که نگهبانی بر آن گماشته اند که از ورود غیر جلوگیری کند.
اینک او خود ، نگهبانی و پاسبانی این حرم را عهده دار شده .
شب همه شب : تمام شب ها ، به این کار (پاسبانی ) می پردازد.
پرده : جایی که غیر را به آنجا راهی نیست.و اینک او خود پرده دار است.
جز اندیشه او : وظیفه او به عنوان پاسبان جلوگیری از هجوم اندیشه هایی بجز اندیشه او است.
هماهنگی معنایی : بین پاسبان ؛ حرم ، شب ؛ و پرده هماهنگی معنایی (مراعات النظیر ) وجود دارد.
******************************************************************************
بطور قطع تمام اشعار حافظ شاهکار نیست.
اين جهان زندان و ما زندانيان
بر شكن زندان و خود را وا رهان
بر شكن زندان و خود را وا رهان
Re: در محضر حافظ
alijohar نوشته شده:شاهکاری از حافظ ، بخوانید و لذت ببرید :
پاسبان ِ حرم ِ دل شده ام شب همه شب
تا در این پرده ؛ جز اندیشه ِ او نگذارم
پاسبان حرم دل : چه استعاره زیبایی ! دل را به حرمی مانند کرده که نگهبانی بر آن گماشته اند که از ورود غیر جلوگیری کند.
اینک او خود ، نگهبانی و پاسبانی این حرم را عهده دار شده .
شب همه شب : تمام شب ها ، به این کار (پاسبانی ) می پردازد.
پرده : جایی که غیر را به آنجا راهی نیست.و اینک او خود پرده دار است.
جز اندیشه او : وظیفه او به عنوان پاسبان جلوگیری از هجوم اندیشه هایی بجز اندیشه او است.
هماهنگی معنایی : بین پاسبان ؛ حرم ، شب ؛ و پرده هماهنگی معنایی (مراعات النظیر ) وجود دارد.
******************************************************************************
بطور قطع تمام اشعار حافظ شاهکار نیست.
Re: در محضر حافظ
شاهکاری از حافظ ، بخوانید و لذت ببرید :
شرح ِ شکن ِ زلف ِ خم اندر خم ِ جانان
کوتاه نتوان کرد ، که این قصه دراز است.
زیبایی شناسی :
شرح شکن ؛ موسیقی شنیداری و نغمه حرف ش
خم اندر خم ؛ موسیقی ، و نغمه حرف خ در هنگام شنیدن
کسره های پی در پی ؛ 4 بار ، آهنگ زیبایی به بیت داده
زلف ها ، شکسته شده و خم اندر خم اند.
تضاد بین کوتاهی و درازی
شرح زیبایی های یار را کوتاه نمی توان کرد , چرا که این (داستان عشق ) داستان درازی است.
در استعاره ای زیبا ، درازی زلف یار را به درازی ماجرا های عاشقانه مانند کرده
شرح ِ شکن ِ زلف ِ خم اندر خم ِ جانان
کوتاه نتوان کرد ، که این قصه دراز است.
زیبایی شناسی :
شرح شکن ؛ موسیقی شنیداری و نغمه حرف ش
خم اندر خم ؛ موسیقی ، و نغمه حرف خ در هنگام شنیدن
کسره های پی در پی ؛ 4 بار ، آهنگ زیبایی به بیت داده
زلف ها ، شکسته شده و خم اندر خم اند.
تضاد بین کوتاهی و درازی
شرح زیبایی های یار را کوتاه نمی توان کرد , چرا که این (داستان عشق ) داستان درازی است.
در استعاره ای زیبا ، درازی زلف یار را به درازی ماجرا های عاشقانه مانند کرده
اين جهان زندان و ما زندانيان
بر شكن زندان و خود را وا رهان
بر شكن زندان و خود را وا رهان
Re: در محضر حافظ
معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید
حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
وان یکاد بخوانید و در فراز کنید
رباب و چنگ به بانگ بلند می گویند
که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید
به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد
گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
نخست موعظه پیر صحبت این حرف است
که از مصاحب ناجنس احتراز کنید
هر آنکه در این حلقه نیست زنده به عشق
برو نمرده به فتوای من نماز کنید
و گر طلب کند انعامی از شما حافظ
حوالتش به لب یار دلنواز کنید
شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید
حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
وان یکاد بخوانید و در فراز کنید
رباب و چنگ به بانگ بلند می گویند
که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید
به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد
گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
نخست موعظه پیر صحبت این حرف است
که از مصاحب ناجنس احتراز کنید
هر آنکه در این حلقه نیست زنده به عشق
برو نمرده به فتوای من نماز کنید
و گر طلب کند انعامی از شما حافظ
حوالتش به لب یار دلنواز کنید
زندگی خالی نیست
مهربانی هست،سیب هست ،ایمان هست
آری..تا شقایق هست
زندگی باید کرد
***
عااااااااااشقتم خدا،ممنون از همه چی
مهربانی هست،سیب هست ،ایمان هست
آری..تا شقایق هست
زندگی باید کرد
***
عااااااااااشقتم خدا،ممنون از همه چی
Re: در محضر حافظ
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هر کس به قدر همت اوست
فکر هر کس به قدر همت اوست
زندگی خالی نیست
مهربانی هست،سیب هست ،ایمان هست
آری..تا شقایق هست
زندگی باید کرد
***
عااااااااااشقتم خدا،ممنون از همه چی
مهربانی هست،سیب هست ،ایمان هست
آری..تا شقایق هست
زندگی باید کرد
***
عااااااااااشقتم خدا،ممنون از همه چی
Re: در محضر حافظ
شاهکاری از حافظ
بخوانید و لذت ببرید :
ساقی ِ سیمین ساق ِ من ، گر همه دُرد می دهد
کیست که تن چو جام ِ می ، جمله دهن نمی کند ؟!
معنی کلمات :
دُرد : بخش ناصاف باده و ارزان قیمت
وجه هنری :
نغمه حرف "س" ، در مصرع اول ، آهنگ زیبایی به بیت داده است. (واج آرایی )
جام می : استعاره ای است زیبا و هنری از تن عاشق
هماهنگی معنایی در کلمات ساق ، تن و دهن
وجه معنایی :
در حادثه ذهنی شاعر ، معشوقی که ساق های او در زیبایی سیمین سان است ، به او نه باده صافی ! اما که دُرد میدهد ،
با این حال (شکوه استعاره از اینجا شروع می شود )
عاشق ، تمامی موجودیت و هستی ِ خود را ، دهنی می کند از برای نوشیدن !
چرا که جام ِ می ، غیر از دهن ! چیز دیگری نیست.
حضور معشوق آنقدر عظیم و تاثیر گذار است که برغم باده ناصاف ، عاشق ، "خود" را به کناری نهاده ، جمله ِ هستی ِ
خود را ، دهن کرده و در نوشیدن باده ای که معشوق اراده فرموده است.
بخوانید و لذت ببرید :
ساقی ِ سیمین ساق ِ من ، گر همه دُرد می دهد
کیست که تن چو جام ِ می ، جمله دهن نمی کند ؟!
معنی کلمات :
دُرد : بخش ناصاف باده و ارزان قیمت
وجه هنری :
نغمه حرف "س" ، در مصرع اول ، آهنگ زیبایی به بیت داده است. (واج آرایی )
جام می : استعاره ای است زیبا و هنری از تن عاشق
هماهنگی معنایی در کلمات ساق ، تن و دهن
وجه معنایی :
در حادثه ذهنی شاعر ، معشوقی که ساق های او در زیبایی سیمین سان است ، به او نه باده صافی ! اما که دُرد میدهد ،
با این حال (شکوه استعاره از اینجا شروع می شود )
عاشق ، تمامی موجودیت و هستی ِ خود را ، دهنی می کند از برای نوشیدن !
چرا که جام ِ می ، غیر از دهن ! چیز دیگری نیست.
حضور معشوق آنقدر عظیم و تاثیر گذار است که برغم باده ناصاف ، عاشق ، "خود" را به کناری نهاده ، جمله ِ هستی ِ
خود را ، دهن کرده و در نوشیدن باده ای که معشوق اراده فرموده است.
شما دسترسی جهت مشاهده فایل پیوست این پست را ندارید.
اين جهان زندان و ما زندانيان
بر شكن زندان و خود را وا رهان
بر شكن زندان و خود را وا رهان
- Parmenides
عضویت : دوشنبه ۱۳۸۵/۱۲/۲۸ - ۱۵:۴۱
پست: 1325-
سپاس: 239
Re: در محضر حافظ
علیجوهر گرامی "ساقی سیم ساق" درست تر نیست؟ چون "سیمین ساق" میزنه وزن شعر رو خراب میکنه که از حافظ بعیده این کارا. سرچ هم کردم همه همین رو نوشته بودن.alijohar نوشته شده:ساقی ِ سیمین ساق ِ من ، گر همه دُرد می دهد
کیست که تن چو جام ِ می ، جمله دهن نمی کند ؟!
No rational argument will have a rational effect on a man who does not want to adopt a rational attitude.
-Karl Popper-
-
عضویت : چهارشنبه ۱۳۹۲/۶/۲۰ - ۱۲:۰۳
پست: 26-
Re: در محضر حافظ
نهParmenides نوشته شده:علیجوهر گرامی "ساقی سیم ساق" درست تر نیست؟ چون "سیمین ساق" میزنه وزن شعر رو خراب میکنه که از حافظ بعیده این کارا. سرچ هم کردم همه همین رو نوشته بودن.alijohar نوشته شده:ساقی ِ سیمین ساق ِ من ، گر همه دُرد می دهد
کیست که تن چو جام ِ می ، جمله دهن نمی کند ؟!
وزن شعر بر همینه!
تازه!سیم ساق اصلا معنا نمیده
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند ازین ولایت
گویی ولی شناسان رفتند ازین ولایت
-
عضویت : چهارشنبه ۱۳۹۲/۶/۲۰ - ۱۲:۰۳
پست: 26-
Re: در محضر حافظ
دلا ز نور معرفت گر آگهی یابی
چو شمع خنده کنان ترک سر توانی کرد...
چو شمع خنده کنان ترک سر توانی کرد...
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند ازین ولایت
گویی ولی شناسان رفتند ازین ولایت