دانلود کتاب و رمان های سودمند و آموزنده

مدیران انجمن: parse, javad123javad

nafas25

عضویت : دوشنبه ۱۳۹۳/۱۰/۱۵ - ۲۰:۴۳


پست: 2

سپاس: 1

Re: دانلود کتاب های سودمند و آموزنده

پست توسط nafas25 »

DARKENERGY نوشته شده:لينك مديافاير:


http://www.mediafire.com/download/u0xya ... ss-com.pdf

smile072

smile072 smile072 smile072 smile072 smile072

نمایه کاربر
DARKENERGY

نام: Melina

محل اقامت: krj_teh

عضویت : پنج‌شنبه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ - ۱۳:۲۷


پست: 7030

سپاس: 4151

جنسیت:

تماس:

Re: دانلود کتاب های سودمند و آموزنده

پست توسط DARKENERGY »

دانلود کتاب «داستان یک روح» اثر سیروس شمیسا:

شرح و تفسیر بوف کور صادق هدایت.
این کتاب از دیرباز تا کنون شاخص ترین کتابی است که در شرح بوف کور به رشته تالیف در آمده است.
دکتر سیروس شمیسا در کتاب “داستان یک روح” به نقد روانکاوانه داستان بوف کور اثر صادق هدایت می پردازد
و از نظریات روان شناختی کارل یونگ برای نقد اثر استفاده می کند.
در کنار نقد روانکانه اثر دکتر شمیسا به نقد و تجزیه و تحلیل دقیق بوف کور از منظر ادبی و تاریخی نیز پرداخته
و نشانی بعضی از سمبل ها و نمادهای پرکاربرد در بوف کور را در تاریخ گذشته این سرزمین مشخص می کند.


http://www.mediafire.com/download/x1bq9 ... k_Rooh.pdf
smile072

*

آنکه رفت، به حُرمت آنچه با خود برد حقِ بازگشت ندارد

*

آدمی که از آفتابِ صبح گرم نشه، از آفتاب غروب گرم نمیشه

نمایه کاربر
mohsen2545

عضویت : یک‌شنبه ۱۳۸۹/۴/۶ - ۱۶:۵۶


پست: 811

سپاس: 98


تماس:

Re: دانلود کتاب های سودمند و آموزنده

پست توسط mohsen2545 »

DARKENERGY نوشته شده:دانلود کتاب «داستان یک روح» اثر سیروس شمیسا:

شرح و تفسیر بوف کور صادق هدایت.
این کتاب از دیرباز تا کنون شاخص ترین کتابی است که در شرح بوف کور به رشته تالیف در آمده است.
دکتر سیروس شمیسا در کتاب “داستان یک روح” به نقد روانکاوانه داستان بوف کور اثر صادق هدایت می پردازد
و از نظریات روان شناختی کارل یونگ برای نقد اثر استفاده می کند.
در کنار نقد روانکانه اثر دکتر شمیسا به نقد و تجزیه و تحلیل دقیق بوف کور از منظر ادبی و تاریخی نیز پرداخته
و نشانی بعضی از سمبل ها و نمادهای پرکاربرد در بوف کور را در تاریخ گذشته این سرزمین مشخص می کند.


http://www.mediafire.com/download/x1bq9 ... k_Rooh.pdf
smile072

مرسی ملینا smile032
دلم میخواد یه روزی فارغ از غم
تبسم رویِ لبهامون بشینه
شاید اون روز دوباره جون بگیره
نهالِ آرزوهامون تو سینه


نمایه کاربر
DARKENERGY

نام: Melina

محل اقامت: krj_teh

عضویت : پنج‌شنبه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ - ۱۳:۲۷


پست: 7030

سپاس: 4151

جنسیت:

تماس:

Re: دانلود کتاب و رمان های سودمند و آموزنده

پست توسط DARKENERGY »

تصویر
من خیلی رمان دوست ندارم اما پیشنهاد میکنم رمان ناطورِ دشت (جی.دی. سلینجر) رو بخونید ارزشش رو داره.
_____________
تو قسمتی از کتاب ناطور دشت میگه داشتیم با دوستم تو حیاط مدرسه فوتبال بازی میکردیم خیلی لذت داشت اولش
اما دیگه کم کم داشت تاریک میشد هوا و اصلا دیگه توپ رو زورکی میدیدیم اما باز دل نمیکندیم و بازی میکردیم!
تا اینکه مدیر از پنجره داد زد آهای وقت شامه!
---
تو زندگی درگیر مسائلی میشیم که دیگه حتی لذتیم نداره، دیگه حتی چیزیم توش نمیبینیم اما همچنان ادامه میدیم!
و تنها راه خروج از یه تکرار احمقانه تصور یه هدف و یه برنامه جایگزینه وقتی بدونی باید جایی بری یا کاری بکنی
دست از سماجت های احمقانه بر میداری...

داستانها میتونن جالب تر از جمله قشنگ باشن اگه تلنگر خورتون روشن باشه!

____________________
ترجمه:احمد کریمی
انتشارات مینا 1345
دانلود:
http://www.mediafire.com/file/p3yrqm8s9 ... +Dasht.pdf

*

آنکه رفت، به حُرمت آنچه با خود برد حقِ بازگشت ندارد

*

آدمی که از آفتابِ صبح گرم نشه، از آفتاب غروب گرم نمیشه

نمایه کاربر
Анастасия

نام: سارا

محل اقامت: tehran

عضویت : یک‌شنبه ۱۳۹۶/۷/۲۳ - ۱۲:۰۹


پست: 1

سپاس: 3

جنسیت:

Re: دانلود کتاب و رمان های سودمند و آموزنده

پست توسط Анастасия »

شهری که همه آنها دزد بودند


شهری بود که همة اهالی آن دزد بودند. شبها پس از صرف شام، هرکس دسته کلید بزرگ و فانوس را برمیداشت و از خانه بیرون میزد؛ برای دستبرد زدن به خانة یک همسایه. حوالی سحر با دست پر به خانه برمیگشت، به خانة خودش که آنرا هم دزد زده بود. به این ترتیب، همه در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی میکردند؛ چون هرکس از دیگری میدزدید و او هم متقابلاً از دیگری، تا آنجا که آخرین نفر از اولی میدزدید. داد و ستدهای تجاری و به طور کلی خرید و فروش هم در این شهر به همین منوال صورت میگرفت؛ هم از جانب خریدارها و هم از جانب فروشنده ها. دولت هم به سهم خود سعی میکرد حق و حساب بیشتری از اهالی بگیرد و آنها را تیغ بزند و اهالی هم به سهم خود نهایت سعی و کوشش خودشان را میکردند که سر دولت را شیره بمالند و نم پس ندهند و چیزی از آن بالا بکشند؛ به این ترتیب در این شهر زندگی به آرامی سپری میشد. نه کسی خیلی ثروتمند بود و نه کسی خیلی فقیر و درمانده.

روزی، چطورش را نمیدانیم؛ مرد درستکاری گذرش به شهر افتاد و آنجا را برای اقامت انتخاب کرد. شبها به جای اینکه با دسته کلید و فانوس دور کوچه ها راه بیفتد برای دزدی، شامش را که میخورد، سیگاری دود میکرد و شروع میکرد به خواندن رمان. دزدها میامدند؛ چراغ خانه را روشن میدیدند و راهشان را کج میکردند و میرفتند. اوضاع از این قرار بود تا اینکه اهالی، احساس وظیفه کردند که به این تازه وارد توضیح بدهند که گرچه خودش اهل این کارها نیست، ولی حق ندارد مزاحم کار دیگران بشود. هرشب که در خانه میماند، معنیش این بود که خانواده ای سر بی شام زمین میگذارد و روز بعد هم چیزی برای خوردن ندارد.

بدین ترتیب، مرد درستکار در برابر چنین استدلالی چه حرفی برای گفتن میتوانست داشته باشد؟ بنابراین پس از غروب آفتاب، او هم از خانه بیرون میزد و همانطور که از او خواسته بودند، حوالی صبح برمیگشت؛ ولی دست به دزدی نمیزد. آخر او فردی بود درستکار و اهل اینکارها نبود. میرفت روی پل شهر میایستاد و مدتها به جریان آب رودخانه نگاه میکرد و بعد به خانه برمیگشت و میدید که خانه اش مورد دستبرد قرار گرفته است.

در کمتر از یک هفته، مرد درستکار دار و ندار خود را از دست داد؛ چیزی برای خوردن نداشت و خانه اش هم که لخت شده بود. ولی مشکلی این نبود. چرا که این وضعیت البته تقصیر خود او بود. نه! مشکل چیز دیگری بود. قضیه از این قرار بود که این آدم با این رفتارش، حال همه را گرفته بود! او اجازه داده بود دار و ندارش را بدزدند بی آنکه خودش دست به مال کسی دراز کند. به این ترتیب، هر شب یک نفر بود که پس از سرقت شبانه از خانة دیگری، وقتی صبح به خانة خودش وارد میشد، میدید خانه و اموالش دست نخورده است؛ خانه ای که مرد درستکار باید به آن دستبرد میزد.

به هر حال بعد از مدتی به تدریج، آنهایی که شبهای بیشتری خانه شان را دزد نمیزد رفته رفته اوضاعشان از بقیه بهتر شد و مال و منالی به هم میزدند و برعکس، کسانی که دفعات بیشتری به خانة مرد درستکار (که حالا دیگر البته از هر چیز به درد نخوری خالی شده بود) دستبرد میزدند، دست خالی به خانه برمیگشتند و وضعشان روز به روز بدتر میشد و خود را فقیرتر میافتند.

به این ترتیب، آن عده ای که موقعیت مالیشان بهتر شده بود، مانند مرد درستکار، این عادت را پیشه کردند که شبها پس از صرف شام، بروند روی پل چوبی و جریان آب رودخانه را تماشا کنند. این ماجرا، وضعیت آشفتة شهر را آشفته تر میکرد؛ چون معنیش این بود که باز افراد بیشتری از اهالی ثروتمندتر و بقیه فقیرتر میشدند. به تدریج، آنهایی که وضعشان خوب شده بود و به گردش و تفریح روی پل روی آوردند، متوچه شدند که اگر به این وضع ادامه بدهند، به زودی ثروتشان ته میکشد و به این فکر افتادند که "چطور است به عده ای از این فقیرها پول بدهیم که شبها به جای ما هم بروند دزدی". قراردادها بسته شد، دستمزدها تعیین و پورسانتهای هر طرف را هم مشخص کردند: آنها البته هنوز دزد بودند و در همین قرار و مدارها هم سعی میکردند سر هم کلاه بگذارند و هرکدام از طرفین به نحوی از دیگری چیزی بالا میکشید و آن دیگری هم از ... .

اما همانطور که رسم اینگونه قراردادهاست، آنها که پولدارتر بودند و ثروتمندتر و تهیدستها عموماً فقیرتر میشدند. عده ای هم آنقدر ثروتمند شدند که دیگر برای ثروتمند ماندن، نه نیاز به دزدی مستقیم داشتند و نه اینکه کسی برایشان دزدی کند. ولی مشکل اینجا بود که اگر دست از دزدی میکشیدند، فقیر میشدند؛ چون فقیرها در هر حال از آنها میدزدیدند. فکری به خاطرشان رسید؛ آمدند و فقیرترین آدمها را استخدام کردند تا اموالشان را در مقابل دیگر فقیرها حفاظت کنند، ادارة پلیس برپا شد و زندانها ساخته شد. به این ترتیب، چند سالی از آمدن مرد درستکار به شهر نگذشته بود که مردم دیگر از دزدیدن و دزدیده شدن حرفی به میان نمیاوردند. صحبتها حالا دیگر فقط از دارا و ندار بود؛ اما در واقع هنوز همه دزد بودند. تنها فرد درستکار، همان مرد اولی بود که ما نفهمیدیم برای چه به آن شهر آمد و کمی بعد هم از گرسنگی مرد.




به نقل از کتاب شاه گوش ميکند؛ ايتالو کالوينو
چـه بـی تابانه مـی‌خـواهــمــت
ای دوریـت آزمون تلخ زنده بـگوری

ارسال پست