بردیا2012 نوشته شده:بند دوم رو خوب نفهمیدم
تووضیح بیشتر لطفا
منظوراز چاله و بیل و اینا چیه؟
حفر کردن چاله مثالیه که استفن هاکینگ زده تا بگه جهان چطور از هیج به وجود اومده. شما می تونید اون خاکی رو که بیرون ریخته انرژی مثبت و اون چاله رو انرژی منفی موجود در کیهان فرض کنید. که انرژی مثبت همون ماده (مواد تشکیل دهنده این جهان) و انرژی منفی همون پادماده (انرژی میدان گرانشی) هست.
باتوجه به سخن احسان واین مثال تنها برداشت همون برداشتیه که شما برداشته اید
کوه یخم من که رو آب شدم شناور داغ حوادث میکنه آبم سراسر (ابی) این آخرین باره من ازت میخوام برگردی به خونه//این آخرین باره من ازت میخوام عاقل شی دیوونه... (ابی+این آخرین باره...)
*و صدای متلاشی شدن شیشه شادی در شب...(سهراب سپهری)
*داداش وقتی داری خالی میندی حرفه ای خالی ببند!!! ما رو خر فرض نکن!!!
به گفته موریس مترلینگ هیچ وجود ندارد چون همین که اسمش رو میاریم یک چیزی به وجود میاد - 1حتی یک تعریف - شاید همون مقدار که تعریف بی نهایت - یعنی چیزی که همه جا هست - همه چیز هست و ... مشکل است - تعریف هیچ و یا نبودن هیچ چیز هم مشکل باشد - چون برای تعریف هیچ معمولا به "چیزی" فکر می کنید که خالی باشد - یا یک چارچوب که بعد آن را از بین ببرید و نابود شود و یک همچین چیزهایی - شاید "بودن" و "نبودن" مثل یک زنجیر به هم مرتبط هستند و هرکدام برای توضیف دیگری لازمند به طوری که هیچکدام به تنهایی معنا ندارند - اگر دوستان بحث را ادامه بدهند بیشتر در این باره صحبت خواهیم کرد
موفق باشید
سلام حرفتون رو کاملا قبول دارم اما اون بحث فیزیک کوانتومی چی ؟؟؟
ینی واقعا از هیچ چیز ,چیزی ب وجود می آد؟؟؟؟؟
فکر میکنم در آغاز جهان باید از هیچ بوجود اومده باشه و این به نوعی منطقی و خردمندانه باشه . فردوسی در آغاز شاهنامه میگه:
ازآغاز باید که دانی درست سرمایه ی گوهران از نخست
که یزدان ز ناچیز چیز آفرید بدان تا توانایی آمد پدید
کوه یخم من که رو آب شدم شناور داغ حوادث میکنه آبم سراسر (ابی) این آخرین باره من ازت میخوام برگردی به خونه//این آخرین باره من ازت میخوام عاقل شی دیوونه... (ابی+این آخرین باره...)
*و صدای متلاشی شدن شیشه شادی در شب...(سهراب سپهری)
*داداش وقتی داری خالی میندی حرفه ای خالی ببند!!! ما رو خر فرض نکن!!!
بردیا2012 نوشته شده:ناچیز در اصطلاح با هیچ چیز فرق داره
در ابتدای شاهنامه فردوسی از خدا و آفرینش صحبت میکنه و مثل هر انسانی به اینکه جهان از کجا اومده فکر کرده .
همون پرسشی که به ذهن همه میرسه . چیزایی که هست میشد نباشه؟ منظور فردوسی از ناچیز همون هیچه منظورش مقدار کم نبوده چون در قسمت ابتدای کتاب که حرف خداشناسی و جهان نگری این دیدگاه رو ارائه داده.
کوه یخم من که رو آب شدم شناور داغ حوادث میکنه آبم سراسر (ابی) این آخرین باره من ازت میخوام برگردی به خونه//این آخرین باره من ازت میخوام عاقل شی دیوونه... (ابی+این آخرین باره...)
*و صدای متلاشی شدن شیشه شادی در شب...(سهراب سپهری)
*داداش وقتی داری خالی میندی حرفه ای خالی ببند!!! ما رو خر فرض نکن!!!
کوه یخم من که رو آب شدم شناور داغ حوادث میکنه آبم سراسر (ابی) این آخرین باره من ازت میخوام برگردی به خونه//این آخرین باره من ازت میخوام عاقل شی دیوونه... (ابی+این آخرین باره...)
*و صدای متلاشی شدن شیشه شادی در شب...(سهراب سپهری)
*داداش وقتی داری خالی میندی حرفه ای خالی ببند!!! ما رو خر فرض نکن!!!
کوه یخم من که رو آب شدم شناور داغ حوادث میکنه آبم سراسر (ابی) این آخرین باره من ازت میخوام برگردی به خونه//این آخرین باره من ازت میخوام عاقل شی دیوونه... (ابی+این آخرین باره...)
*و صدای متلاشی شدن شیشه شادی در شب...(سهراب سپهری)
*داداش وقتی داری خالی میندی حرفه ای خالی ببند!!! ما رو خر فرض نکن!!!
خوب بود ولی به نظرم اون قسمت که درمورد سارتر حرف میزنه اشتباهه
با اینکه سارتر فیلسوف بود و در امتحان فلسفه ی دانشگاه مردود شد(چون به نظرش فلسفه فهمیدنی است و نه حفظ کردنی) ولی
زیاد به اینگونه مسائل- مانند هیچ چیست؟! -نمی پرداخت.
منظور او از واژه ی "هیچ" به معنای پوچ انگاری بود.
منظور او از هیچ این بود که زندگی را بدون معنا و هدف خارجی یا ارزشهای اخلاقی درونی میداند.
به نظرم اگر فرض بینهایت بودن جهان را رد کنیم(فقط فرض کنید)
و از جهان خارج شویم به هیچ می رسیم.....خُب آن جا که هیچ است چگونه است؟!
اگر وارد آن شویم آیا ما "چیز" آن "هیچ" می شویم؟!
کسی که سکوت می کند بازی را مسخره کرده ما که حرف می زنیم باخته ایم .
خوب بود ولی به نظرم اون قسمت که درمورد سارتر حرف میزنه اشتباهه
با اینکه سارتر فیلسوف بود و در امتحان فلسفه ی دانشگاه مردود شد(چون به نظرش فلسفه فهمیدنی است و نه حفظ کردنی) ولی
زیاد به اینگونه مسائل- مانند هیچ چیست؟! -نمی پرداخت.
منظور او از واژه ی "هیچ" به معنای پوچ انگاری بود.
منظور او از هیچ این بود که زندگی را بدون معنا و هدف خارجی یا ارزشهای اخلاقی درونی میداند.
به نظرم اگر فرض بینهایت بودن جهان را رد کنیم(فقط فرض کنید)
و از جهان خارج شویم به هیچ می رسیم.....خُب آن جا که هیچ است چگونه است؟! اگر وارد آن شویم آیا ما "چیز" آن "هیچ" می شویم؟!
یعنی چی وارد هیچ بشیم ؟!اصلا حرفت کاملا غلطه !ما حتی نمیتونیم به هیچ فکر کنیم در واقع داریم به نبود یک چیز فکر میکنیم نه به هیچ چه برسه که بخوای واردش بشیو ....