ريشه يابي واژه ، ذرت بو داده يا ...؟!

مدیران انجمن: parse, javad123javad

نمایه کاربر
pulsar

محل اقامت: تبریز

عضویت : پنج‌شنبه ۱۳۸۶/۲/۲۰ - ۲۰:۳۸


پست: 380

سپاس: 197


تماس:

Re: ريشه يابي واژه ، ذرت بو داده يا ...؟!

پست توسط pulsar »

پين نوشته شده:ريشه واژه هاي فارسي روزمره در زبان تركي
ممنونم پین عزیز!

smile072 + smile072 + smile072 + smile072 +...
----------------------------------------------------------
یک پیشنهاد سازنده:
مقاله هایی در باره ی زبان و چگونگی پیدایش و تکامل زبانها سودمند خواهد بود.
Beauty is truth, truth beauty
That is all ye know on earth
and all ye need to know

نمایه کاربر
pulsar

محل اقامت: تبریز

عضویت : پنج‌شنبه ۱۳۸۶/۲/۲۰ - ۲۰:۳۸


پست: 380

سپاس: 197


تماس:

Re: ريشه يابي واژه ، ذرت بو داده يا ...؟!

پست توسط pulsar »

Algorithm خوارزمی
Assassin حشاشین*
Aubergine بادنجان
Azedarach آزاد درخت
Azure لاجورد
Babouche پاپوش
Baghdad بغداد**
Barbican برج و بارو
Bazaar بازار
Bezoar پادزهر
Biryani بریان
Bronze برنج
Badmash بد معاش
Bulbul بلبل
Bund بند
Calender قلندر
Candy قند
Caviar خاویار
Ceterach شاه تره
Chador چادر
Chalaza ژاله
Cheque چک
Checkmate شاه مات
Chess شاه
China چینی
Coomb گنبد
Cummerbund کمربند
Cushy خوش
Durbar دربار
Gizzard جگر
Jackal شغال
Jasmine یاسمین
Julep گل آب
Kabob کباب
Khaki خاکی
Kiosk کوشک
Lac لاک
Lascar لشکر
Lemon لیمو
Lilac نیلک
Magic مغ
Manticore آدمخوار
Mogul مغول
Mummy موم
Musk مشک
Musth مست
Naphtha نمناک
orange نارنگ
Pagoda بت کده
Pajama پای جامه
Paradise پردیس
Peach : Persicum = پارسی
Peri پری
Pilaf پلو
Pistachio پسته
rook رُخ، پرنده‌ای افسانه‌ای
roxanne رخشان
Sandal صندل
Sard زرد
scimitar شمشیر
Seersu+cker شیر و شکر
Serai سَرای
Serendipity سراندیپ (سریلانکا)، از افسانه ی پریان فارسی، سه شاهزادهٔ سراندیپی
Shawl شال
Sherry شیراز
Spinach اَسپَناخ
Sugar شکر
Taffeta تافته
Talc تلک
Tass تشت
Tiger تیز
Xerxes خشايارشاه
Zarathustra زرتشت
Zircon زرگون
-----------------------------------
اینها ریشه ی فارسی برخی کلمات انگلیسی هستند (نه معنی دقیق کلمات) که در ویکی پدیا دیدم.

*حشیشی‌ها :mrgreen: (پیروان حسن صباح)
**از فارسی میانه Bhagadad به معنای هدیه ی خدا.
Beauty is truth, truth beauty
That is all ye know on earth
and all ye need to know

نمایه کاربر
آیاز

عضویت : سه‌شنبه ۱۳۸۷/۱۱/۱ - ۱۰:۱۱


پست: 1038

سپاس: 20


تماس:

Re: ريشه يابي واژه ، ذرت بو داده يا ...؟!

پست توسط آیاز »

pulsar نوشته شده:
Algorithm اینها ریشه ی فارسی برخی کلمات انگلیسی هستند (نه معنی دقیق کلمات) که در ویکی پدیا دیدم.
.
ممنون از اطلاعات مفيدتان ولي باز فكر كنم داريد خطا مي رين همونطور كه دوستان گفتند اين تاپيك براي ريشه يابي كلمات فارسيه نه انگليسي!!!
تانري اولوب
باريش اولسا...
قاييداجاقدير
_____________________
برگردان فارسي:

خدا مرده اما
اگر صلح باشد...
باز خواهد گشت
«آلما يولو»

نمایه کاربر
آیاز

عضویت : سه‌شنبه ۱۳۸۷/۱۱/۱ - ۱۰:۱۱


پست: 1038

سپاس: 20


تماس:

يكهزار واژه اصيل تركي در پارسي

پست توسط آیاز »

زبان تركي اين زبان تاريخي و قدرتمند ، در زبانهاي همسايه خود (از نظر جغرافيائي نه ساختاري) مانند چيني و عربي و فارسي نفوذ فراواني داشته است. از اين ميان ، زبان فارسي بيش از ديگران در معرض ورود واژه هاي ترکي قرار گرفته است. دليل آن دو مسئله بيش نيست: يکي بخاطر حاکم بودن ترکها بر ايران (فقط بعد از اسلام را اگر در نظر بگيريم ، 1100 سال ترکها در ايران حکومت کرده اند). ديگري ترکان پارسي گوي بوده است. غالب شعراي ترک ، اشعار خود را پارسي سروده اند.. علت آن بيشتر به ساختار شعري زبان فارسي برمي گردد. از طرفي امرار معاش شاعران بيشتر با هديه اي بود که شاهان در ازاي تعريف و تمجيد آنان به شاعران مي دادند. براي همين فردوسي از دربار غزنوي فرار کرد و شعراي دوره صفوي بخاطر بي توجهي دربار به اشعار تعريف و تمجيدي متلاشي شدند و غالبا به هندوستان رفتند.
«واژگان زبان ترکي در پارسي» ، تحقيقي است گسترده روي واژه هاي ترکي که در ادبيات زبان همسايه خود ، پارسي، وارد شده است. اين کتاب در ابتداي سال 80 به چاپ رسيده و اكنون به اتمام رسيده است.
در اين مجال هزار واژه اصيل ترکي دخيل در فارسي بصورت اتيمولوژيک مورد بررسي قرار گرفته و با منابع کهن ترکي ، ريشه آنها استخراج مي گردد. زبان ترکي مانند زبان فارسي نيست که غالب کلمات ريشه فعلي نداشته باشند و يا صرف و نحو افعال در آن بي ضابطه باشد. لذا از اين طريق مي توان ترکي بودن کلمات را اثبات نمود.


1. آئينه= آينا = آي (ماه) + نا (اك) = ماه وش ، ترکيب آينا مانند دُرنا و قيْرنا

2. آئين= آييْن و اوْيوُن = جشن ، مراسم جشن باستاني و ساليانة تركهاي چين

3. آباد= آپاد ، آوا ، اوْوا ، آواد = از ريشه هاي قديمي ترك بمعناي جاي خرّم و سرسبز ، محل زندگي آدمي ، بصورت پسوند در انتهاي اكثر روستاها ، اَبَد در عربي نيز جمع اين ريشه است: ابدالآباد = منتهي الآباد ، آوادانليق = آباداني ؛ احتمالاً اوْبا نيز محرف همين كلمه است و ريشة اصلي آباد نيز همان اوْب (محل زندگي) است. در واقعيت هم جاي زندگي انساني را آبادي مي گويند نه جاي پر آب را! كه اگر غير اين بود بايستي درياها و جزائر را بزرگترين آباديها مي پنداشتيم. احتمال خيلي قوي ائو (= محل زندگي) نيز محرف همين اوْب باشد. پسوند آوا از قديمي ترين پسوندها در انتهاي نام دهات ترك مي باشد.

4. آبجي= آباجيْ = آغاباجي = آغا (پيشونداحترام براي خانمها) + باجي (خواهر=خواهر مكرمه و بزرگوار)

5. اتابك= آتابك = آتابئيگ = آتا (پدر ، بزرگ) + بيگ (ه.م) = خان بزرگ ، خان خانان ، وزير ، سابقاً از رتبه هاي درباري در حكومت هاي ترك (باخ: اتابكان)
(اي صبا برساقي بزم اتابك عرضه دار تا ازآن جام زرافشان جرعه اي بخشد بمن/حافظ)

6. اُتاق= اوْتاق = اوْداق = اود(اودماق = آتش زدن)+ اق(اك) = جاي گرم ؛ اودا = منزلگاه ، اوتاغه (ه.م) ؛ اجاق (ه.م) محرّف اين كلمه است.

7. اُتراق= اوْتوُراق = اوتور (اوتورماق = نشستن) + اق (اك) = نشست ، جلوس ، استراحت كاروان بعد از يك حركت طولاني

8. اَترك= بنظر همان اترنگ (ه.م) باشد كه در تركي اتره و اترك مي گويند ، در تركي اوغوزي يعني مرد سفيد مايل به سرخ (2) ، رود مرزي ايران و تركمنستان

9. آتش و آتيْش = آت (آتماق = انداختن ، پرتاب كردن) + يش (اك مفاعله) = پرتاب دو طرفه ، به هم تير انداختن ، شليك به هم ، جرقّه ؛ شايد آتش بمعناي برافروخته فارسي باشد ولي در معناي اخير تركي است.

10. آتيلا =آتيل (آتيلماق = پريدن) + ا (اك) = كسي كه خوب پرش كند ، چابك ، امپراطور بزرگ تركان هون كه 1500سال پيش ازآسياي ميانه تا اروپا حكومت مي كرد(435-453 م)

11. اُجاق= اوْجاق = اوْداق = اوْتاق (باخ: اتاق) = وسيلة گرمايشي ، كوره ، كانون ، سرچشمه ، منزل ، خاندان ، زيارتگاه ؛ اوْجاغيْ كوْر = بي فرزند ، تغيير اوداق به اوجاق مانند تغيير ديغال به جيغال است.

12. آچار= آچ (آچماق = باز كردن) + ار (اك فاعلساز) = بازكننده ، كليد ، وسيلة مكانيكي براي باز كردن پيچ ها و مهره ها ؛ اكِ فاعلساز ار/ ر در چاپار ، ياشار و يئتر هم ديده مي شود.

13.آچمز= آچماز = آچ (آچماق = باز كردن) + ماز (اك سلبيت فاعلي) = بازنشونده ، در بازي شطرنج به مهره اي گويند كه با برداشتن آن شاه مات گردد ؛ اين اك براي هميشه يك صفت را از اسم سلب مي كند. مانند: سولماز (ه.م)

14. آذوقه = آزوغه وآزوغا وآزوق و آزيق = آز (آزماق = گم شدن) + ايق (اك) = بخاطر گم شدن ، ره توشه ، توشه اي كه احتياطاً براي گم شدن در راه برمي دارند ، آزيق از ريشه هاي تركي باستان (2،17)

15. اُردك = اؤرده ك = اؤرته ك = اؤرت (اؤرتمك = پوشاندن) + اك (اك) = پوشش ، پرنده اي كه در بدن خود پوششي روغني براي جلوگيري از نفوذ آب به بدنش دارد.

16. اَردلان= اردالايان = ار (پهلوان) + دالا (به زمين زندن با ضربت و سرعت) + يان (اك فاعلي) = برزمين کوبنده ، نام آقا

17. اُردو = اوْردوُ = اور (وسط) + دو (اك) = مركز ، پايتخت ، مركز مملكت ، قشون وتجهيزاتشان ، محل گشت و گذار كه بصورت گروهي مي روند ، محل تفريح و تفرج ؛ اردوكند = نام قديمي كاشغر پايتخت اويغور(2،17) ، ارديبهشت = بهشت وسط بهار ، بصورت Horde در انگليسي ؛ همريشه با اورتا (= ميان) و اورال (درياچه)

18. آرزو = آرزي = آر (آرماق و آريماق = جستن ، يافتن) + زي (اک) = جستني ، يافتني ، غير موجود در دست. همريشه و هم معني با آرمان

19. ارسلان= ارسالان = ار (پهلوان) + سال (سالماق = انداختن ، برانداختن) + ان (اك فاعلي) = پهلوان انداز ، مردافكن ، شير ، بصورت اسلان و آسلان و اصلان (معر)نيز مي آيد ؛ ارسلانلي (19) = ارسالان (شير) + لي(اك ملكي) = شيردار ، شيرنشان ، سكه داراي نشان شير ، غروش
(قزل ارسلان قلعه اي سخت داشت×كه گردن به الوند برميفراشت/سعدي)

20. آرمان = آريْمان = آري (آريماق = جستن ، بصورت اسم يعني پاك) + مان (اك مبالغه) = خيلي جستني ، حالت ايده ال ، هدف و مقصود ، رسيدني ، مورد جستجو ، آرزو ، خيلي سالم
تانري اولوب
باريش اولسا...
قاييداجاقدير
_____________________
برگردان فارسي:

خدا مرده اما
اگر صلح باشد...
باز خواهد گشت
«آلما يولو»

نمایه کاربر
هرمز پگاه

محل اقامت: پاريس

عضویت : جمعه ۱۳۸۴/۶/۱۸ - ۱۹:۲۷


پست: 7238

سپاس: 978


تماس:

Re: يكهزار واژه اصيل تركي در پارسي

پست توسط هرمز پگاه »

آیاز نوشته شده:..


1. آئينه= آينا = آي (ماه) + نا (اك) = ماه وش ، ترکيب آينا مانند دُرنا و قيْرنا

2. آئين= آييْن و اوْيوُن = جشن ، مراسم جشن باستاني و ساليانة تركهاي چين

3. آباد= آپاد ، آوا ، اوْوا ، آواد = از ريشه هاي قديمي ترك بمعناي جاي خرّم و سرسبز ، محل زندگي آدمي ، بصورت پسوند در انتهاي اكثر روستاها ، اَبَد در عربي نيز جمع اين ريشه است: ابدالآباد = منتهي الآباد ، آوادانليق = آباداني ؛ احتمالاً اوْبا نيز محرف همين كلمه است و ريشة اصلي آباد نيز همان اوْب (محل زندگي) است. در واقعيت هم جاي زندگي انساني را آبادي مي گويند نه جاي پر آب را! كه اگر غير اين بود بايستي درياها و جزائر را بزرگترين آباديها مي پنداشتيم. احتمال خيلي قوي ائو (= محل زندگي) نيز محرف همين اوْب باشد. پسوند آوا از قديمي ترين پسوندها در انتهاي نام دهات ترك مي باشد.

4. آبجي= آباجيْ = آغاباجي = آغا (پيشونداحترام براي خانمها) + باجي (خواهر=خواهر مكرمه و بزرگوار)

....

9. آتش و آتيْش = آت (آتماق = انداختن ، پرتاب كردن) + يش (اك مفاعله) = پرتاب دو طرفه ، به هم تير انداختن ، شليك به هم ، جرقّه ؛ شايد آتش بمعناي برافروخته فارسي باشد ولي در معناي اخير تركي است.

....

...

15. اُردك = اؤرده ك = اؤرته ك = اؤرت (اؤرتمك = پوشاندن) + اك (اك) = پوشش ، پرنده اي كه در بدن خود پوششي روغني براي جلوگيري از نفوذ آب به بدنش دارد.

16. اَردلان= اردالايان = ار (پهلوان) + دالا (به زمين زندن با ضربت و سرعت) + يان (اك فاعلي) = برزمين کوبنده ، نام آقا

17. اُردو = اوْردوُ = اور (وسط) + دو (اك) = مركز ، پايتخت ، مركز مملكت ، قشون وتجهيزاتشان ، محل گشت و گذار كه بصورت گروهي مي روند ، محل تفريح و تفرج ؛ اردوكند = نام قديمي كاشغر پايتخت اويغور(2،17) ، ارديبهشت = بهشت وسط بهار ، بصورت Horde در انگليسي ؛ همريشه با اورتا (= ميان) و اورال (درياچه)

18. آرزو = آرزي = آر (آرماق و آريماق = جستن ، يافتن) + زي (اک) = جستني ، يافتني ، غير موجود در دست. همريشه و هم معني با آرمان


20. آرمان = آريْمان = آري (آريماق = جستن ، بصورت اسم يعني پاك) + مان (اك مبالغه) = خيلي جستني ، حالت ايده ال ، هدف و مقصود ، رسيدني ، مورد جستجو ، آرزو ، خيلي سالم
smile055
بیسواد!
هر جور دزدی را دیده بودیم جز واژه دزدی !!
آباد از اب فارسی میاید و بر این پایه پسوند
بیشتر روستاها و شهر های ایران بوده و هست!
اینكه توركان انرا سپس به گویش خود آوا میگویند
دیرتر است و نمیرساند كه ریشه ی توركی دارد،
مثلا ً شهر بستان اباد( كه هردو واژگان بستان و
آباد فارسی است) را با لهجه ی محلی بستان آوا میگویند!
همین واژهی آوادانلیق هم توركی شده ی ابادانی است.
همچنان كجه از واژه های پارسی مانند دیگر با پسوند
لیق، واژه میسازند : سفه لیق ( = سفاهت از تازی )،
آزادلیق ( آزادی ، آزاد فارسی است) و غیره !
در تازی هم در واژه ی ابد الاباد، هیچ پیوندی با آب و
آباد فارسی ندارد بلكه جمع " ابد" به چم جاودان است!

فزون بر این واژه محل تندگی و خانه در توركی اِو ، با
زیر الف است ev و با سیلاب نخست واژه ی آباد
كه با آی كلاه دار كشیده است هماهمگی ندارد !

این جناب ادعا فرموده كه اگر آباد از آب بود،
باید در كنار دریا ها این نام بیشتر میبود!
این بیسواد نمیداند كه آب دریا به درد كشاورزی
و .. نمیخورد بلكه تنها آب شیرین رود ها و چشمه هاست
كه بدرد كشاورزی میخورد و میتوان در كنار ان روستا
و شهر بنیاد كرد. بر این پایه بایسته نیست كه در كنار
دریا ها، بتوان زندگی و ماندگاری داشت.
برای همین هم مثلا ً جزیره ی های بی آبادی فراوان است!
----
واژه ی آیین هم كاملا ً پارسی و كهن است كه در زمان
فردوسی هم حتی بارها در شاهنامه بكار رفته و ریشه
در واژهی آدینه ، ( آنهم از دین) دارد و به مراسم دینی
میگویند و به جشن و رقص ( اویون ) پیوندی ندارد بیسواد!

آیینه هم فارسی است و در در توركی پسوند نا ( یا ناك)
نداریم كه به معنی وش و همانند باشد كه اینجا جا میزنید !
گو اینكه آیینه هیچ پیوندی با ماه هم ندارد !!

همینگونه است
... آرزو و آرمان و ...
برای نمونه، تفسیر مسخره ی آرمان را نگاه كنیم :
آریماق در توركی یعنی الك كردن و به پاك كردن برنج و عدسی و
غیره هم میگویند ، تازه پسوند " مان" در توركی كه به چم مبالغه
هم باشد نداریم و نویسنده اینجا باز تقلب كرده است !
تازه تركیب ایندو هم هرگز به چم " ایده ال و هدف والا " نمیرسد
( از عدس پاك كردن و الك كردن به هدف !!)
تازه این آریماق را " آرماق٢ هم نوشته كه همچه چیزی در توركی
نیست و ایسان برای از میان بردن " ی " مزاحم و نزدیكتر كردن
" اری" ! به " آر " این تقلب را كرده !

یعنی در واقع اینها واژه هایی هستند كه از فارسی به توركی كه
فرهنگ كهتر و آغازین داشتند و جز برای اسب و خر و گوسفند
واژه نداشتند رفته است و نه بوارونه!

برای همین به سرباز میگونید عسكر ( از تازی)
به بیمارستان میگویند " خسته خانه " ( خسته = بیمار و زخمی در فارسی)
و نام زنان سان ، مانند ابرو و آ سمان و آرزو و .. از پارسی است!
حتی واژه ی پاشا را از پادشاه فارسی گرفته اند ...


بهرروی اینها نشانه ی عقده خود كم بینی و بی فرهنگی و بینوایی
كولتورل مدعیان این گونه است كه عرض خود میبرند و زمین و زمان
را میخواهند توركی كنند و زحمت ما میدارند!
آخرین ویرایش توسط هرمز پگاه چهارشنبه ۱۳۸۸/۸/۶ - ۱۷:۳۱, ویرایش شده کلا 1 بار
خرد، زنده ی جــاودانی شنــاس
خرد، مايه ی زنــدگانی شنــاس
چنان دان هر آنكس كه دارد خرد
بــدانــش روان را هــمی پــرورد

نمایه کاربر
هرمز پگاه

محل اقامت: پاريس

عضویت : جمعه ۱۳۸۴/۶/۱۸ - ۱۹:۲۷


پست: 7238

سپاس: 978


تماس:

Re: ريشه يابي واژه ، ذرت بو داده يا ...؟!

پست توسط هرمز پگاه »

برای اینكه ببینیم كه توركی چه اندازه گرفته و چه اندازه واژه داده
بد نیست كه جناب ایاز این جملات را به توركی در اینجا بازگردان
كنند ( البته كلك نمیتواند بزند چون من بسیار دوستان آذری ایران
دوست و دانا كه هویت و نژاد خود را میشناسند دارم كه حتی
به توركی عثمانی هم چیره اند)

جملات:
فرهنگ اصیل و باستانی تمدن های شكوهمند ، داشتن واژه های
پیچیده ی دانشیك و فلسفی و فندی و دینی را برای مدیریت
این امپراتوری ها ، لازم و بایسته ساخته بود، در حالیكه
كوچگران بسادگی واژه هایی را برای جانداران و گیاهان و
.. نیاز داشتند.

سرشت ( دات) هستی این جهان، ماده است.

داشتن یا نداشتن، برابر با بودن و نبودن است؟
خرد، زنده ی جــاودانی شنــاس
خرد، مايه ی زنــدگانی شنــاس
چنان دان هر آنكس كه دارد خرد
بــدانــش روان را هــمی پــرورد

پين

محل اقامت: تهران

عضویت : جمعه ۱۳۸۶/۱۰/۷ - ۰۱:۱۶


پست: 974

سپاس: 611

جنسیت:

Re: ريشه يابي واژه ، ذرت بو داده يا ...؟!

پست توسط پين »

مديترانه :

از تركيب دو بخش "مدي" (Medi به معناي ميانه ) و "ترا" ( Terrain/Terrane به معناي زمين يا خشكي )
و در مجموع ، به معناي "[درياي] ميان سرزمينها (بين اروپا و آفريقا) " است .

مراجع:
http://62.60.154.9/atlas/19819/ng84-1449.jpg
http://www.merriam-webster.com/dictionary/terrane
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8% ... 9%86%D9%87

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

سراميك :
از واژه يوناني "كراموس" و با ريشه سانسكريت به معناي "خاك رس پخته"

كاشي:
نوع ابتدايي تري از سراميك كه در ايران و ابتدا در كاشان تهيه شد و از همين رو به آن كاشي گويند ، كاشي
در معناي "اهل كاشان" نيز بكار مي رود

مراجع:
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D8% ... B%8C%DA%A9
http://www.ayar.ir/news/show.asp?Id=7042

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

صفر :
واژه زيرو (zero ) انگليسي احتمالا از "زيفروم (zephirum) " كه صورت لاتين شده "صفر" عربي است
گرفته شده و اين كلمه به نوبه خود ترجمه واژه "سونيا (sunya )" ي هندي و به معناي پوچ (تهي) است .
صفر عربي در قرن سيزدهم به صورت "صيفرا (cifra ) " توسط نموراريوس (Nemorarius ) وارد آلمان شد
كه واژه كنوني cipher انگليسي (به معناي صفر) ، ماخوذ از آن است .

مرجع:
آشنايي با تاريخ رياضيات - جلد اول- صفحه22

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

فيبوناتچي:
شكل كوتاه شده نام رياضيدان ايتاليايي "فيليو بوناتچي( filio Bonacci ) " و به معناي "فرزند خانواده بوناتچي"

مرجع:
تاريخ جبر- وان در واردن - صفحه44

پين

محل اقامت: تهران

عضویت : جمعه ۱۳۸۶/۱۰/۷ - ۰۱:۱۶


پست: 974

سپاس: 611

جنسیت:

Re: ريشه يابي واژه ، ذرت بو داده يا ...؟!

پست توسط پين »

ريشه واژه آنكارا
به قلم: جواد مفرد كهلان

نام آنکارا به معنی تاکستان است: نام دیرین آنکارا در منابع کهن بومی یعنی کتیبه های هیتی
آنکو واش آمده است. اما در این که معنی این نام چه بوده است؟ گروهی از محققین به زبانهای
اروپایی از جمله زبان سلتی متوسل شده و آن را به معنی لنگر انداختن گرفته اند. اگر آنکارا یک
شهر ساحلی بود میشد روی این نظریه حساب باز کرد ولی چون چنین نیست خیلی راحت باید
آن را کنار گذاشت و دنبال آلترناتیو منطقی تری گشت. نام انگور که در زبانهای کهن هندوایرانی
(از جمله کردی) که با زبان هیتی خویشاوندی نزدیکی دارند، در این باب سند زنده نیرومندی است.
می دانیم که انگور دانه سیاه آنکارا هم از قدیم معروف بوده است.
http://far-hang.blogspot.com/2009/06/blog-post.html

====================================================================

ریشه پهلوی نام فندق
نگارنده: جواد مفرد كهلان


نگارنده در پی یافتن معنی لفظی نامکشوف پافلاگونیه در شمال آسیای صغیر بر آمده بودم که منجر
به تنظیم این مطلب شد. چون دانشنامه ویکیپدیا محصول اصلی پافلاگونیه باستان را فندُق آورده است
و این منطقه آسیای صغیر را مرکز تولید فندُق در عهد باستان ذکر نموده است. چون واژه فندق به زبانهای
ژرمن هاسل نوت (یعنی محصول دارای هسته پوشیده) را می دهد. از سوی دیگر در این زبانها که محتملا
ریشه در زبانهای اروپای جنوبی دارد پاپولا به معنی دانه است و گون به یونانی به معنی هسته و نطفه
است یعنی پافلاگون به معنی دانه دارای هسته نهفته بوده است . پس بر این اساس پافلاگونیا معنی
سرزمین فندق را می دهد. نام میوه مقدس هندی پیپلا (انجیر هندی) را هم که از نظر بزرگی و گردی شباهت
زیادی به فندق دارد می توان گواهی بر این نظر گرفت. خود نام ایرانی فندق را با توجه به تلفظ عربی آن یعنی
بندوق علی القاعده به سادگی می توان مرکب از بُن و توک (لای، تاه) یعنی دانه دارای هسته پوشیده معنی
نمود که تقریباً متضاد معنی پسته (پوز- اوستک= یعنی محصول پوزه باز) است.
دانشنامه آزاد ویکیپدیای فارسی که با اصل متن انگلیسی خود تفاوتهای زیادی دارد مطلب را در باب نام
و نشان فندق چنین آورده است:
ریشه واژه

واژه فندق ريشه و بنياد فارسي داشته و از فارسي به زبانهای ترکی، عربي، هندی و اردو داخل شده است.

ترکیبات شیمیایی
مغز فندق که یکی از خشکبار است در حدود ۶۰ درصد روغن دارد که به‌رنگ زرد روشن بوده و دارای طعمی
ملایم و بوی مطبوعی می‌باشد. این روغن به ‌مصرف تغذیه، ‌عطرسازی و نقاشی می‌رسد. مغز فندق دارای
مقدر زیادی فسفر می‌باشد.

شناسنامه درخت فندق

• تیره: Corylaceae
• نام لاتین: Corylusavellana
• نام انگلیسی: Filber tree –Hazelnut tree –cobnut
• نام فارسی: فندق – گلوز – گلاغوزه
• نام عربی: بندق – جلوز – مچجرالبندق
شرح گیاه
درختچه‌ای به ارتفاع یک و نیم متر که در اماکن مساعد به ارتفاع ۶ تا ۷ متر (گاهی بیشتر) در می‌آید و به
سهولت جنگلی انبوه به وجود می‌آورد. برگ‌هایی پهن و نوک‌تیز با دو ردیف دندانه، به رنگ سبز و گل‌هایی
بر دو نوع نر و ماده دارد. نوع نر این گل‌ها دارای ۳ تا ۸ پرچم است و مجموعه آن به صورت سنبله‌های آویخته
در پاییز ظاهر می‌شود. میوه آن که فندق نامیده می‌شود، در حالت تازه از پوشش سبز رنگی پوشیده شده‌است
ولی تدریجاً پس از خشک شدن از آن جدا می‌شود. گونه Cavellane به عنوان فندق اروپایی شناخته شده و به
صورت تجاری کاشته می‌شود.
در اثر دورگه‌گیری این گونه و سایر گونه‌های موجود در این جنس، تنوع زیادی در ارقام فندق ایجاد شده‌است.

فندق در لغت نامه دهخدا:

آوا : ف َ دُ / ف ُ دُ
نوع لغت : اِ
فینگلیش :
شرح : درختي است از تيره پياله داران و از دسته فندقها که در مناطق گرم و معتدل نيمکره شمالي ميرويد. برگهايش
داراي بريدگيهاي مضاعف است و پهنک برگها در سطح خلفي داراي پرز ميباشد. گلهاي نر اين گياه از گلهاي ماده جدا
هستند ولي هر دو بر روي يک پايه قرار دارند بنابراين فندق جزو گياهان يکپايه است . گلهاي نر در بهار تشکيل سنبله
هاي درازي ميدهند و گلهاي ماده تشکيل اعضاء پياله مانند قرمزي را ميدهند که پس از باروري ميوه فندق در داخل اين
پياله ها تشکيل ميشود. تکثير اين گياه اکثر بوسيله قلمه يا خوابانيدن صورت ميگيرد. مغز دانه فندق به مصرف خوراک
انسان ميرسد و از آن روغني هم ميگيرند که درعطرسازي به کار ميرود. جلوز. بندق. شجرةالجلوز. جوزفنطس . قويون .
فندقآغاجي . (فرهنگ فارسي معين ). گلوز.جلوز. بندق. (يادداشت مولف ). اگر مغز آن را با انجير و سداب بخورند زهر
کار نکند. (برهان):
اگر چون فندقم بر سر زني سنگ
ز عنّابم نيابد جز تو کس رنگ.
نظامي .

فندقي رنگ داده عنابش
گشته شنگرف سوده سيمابش .
نظامي .

تات چو فندق نکند خانه تنگ
بگذر از اين فندق سنجاب رنگ.
نظامي .

آهشان فندق سربسته و چون پسته همه
زُ استخوان ساخته خفتان به خراسان يابم .
خاقاني .

سربسته همچو فندق اشارت همي شنو
ميپرس پوست کنده و بادام کآن کدام ؟
خاقاني .

ترکيب ها:
-فندق بستن . فندقبند. فندقچه . فندق زدن . فندقزنان . فندق سنجاب رنگ. فندق سيم . فندق شکستن . فندقشکل .
فندقشکن . رجوع به هر يک از اين کلمات شود .
-فندق صحرايي ; گونه وحشي درخت فندق را گويند که در جنگلها ميرويد. فندق وحشي(فرهنگ فارسي معين).
-فندقلو . رجوع به اين کلمه شود.
-فندق وحشي ; فندق صحرايي . (فرهنگ فارسي معين ). رجوع به ترکيب فندق صحرايي شود.
ترکيبات هاي ديگر :
-فندقه . فندق هندي . فندقي کردن . رجوع به هر يک از اين کلمات شود.
کنايه از لب معشوق هم هست . (برهان).
کنايه از سرانگشت محبوب . (فرهنگ فارسي معين ). ظاهراً از نظر خضاب دادن سرانگشت به حنا و جز آن ، آن را به
فندق تشبيه کنند، چه فندق بستن به همين معني است:

فرنگيس بگرفت گيسو به دست
به فندق گل ارغوان را بخست .
فردوسي .

به مشکين کمند اندرافکند چنگ
به فندق گلان را به خون داد رنگ.
فردوسي .

ز بادام بر ماه مرجان خرد
گهي ريخت ، گاهي به فندق سترد.
اسدي .

رجوع به کلمات مرکب با فندق شود

http://far-hang.blogspot.com/2009/06/blog-post_06.html
http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=11410

====================================================================

ريشه واژه مغ و مجیک و مجوس
به قلم : ح. ‌جوشن‌لو


در این نوشتار به بررسی یکی از واژه‌های فارسی باستان می‌پردازم که در زبان‌های اروپایی و زبانهای سامی از
خود ردپایی درخور توجه برجای گذاشته است. این واژه‌ همانا "مگو" magu است که بگواهی فرهنگ‌های
ریشه‌شناختی خود از ریشه‌ی هندواروپایی magh (قدرت داشتن) گرفته شده‌ است.
اینک پیشینه‌ی این واژه را در زبان فارسی، زبان‌های اروپایی و سامی بررسی می کنیم.

در فارسی
در فارسی باستان، "مگو" به چم "یکی از اعضای طبقه‌ی روحانیون" است. "مگوش" maguš نیز حالت فاعلی مفرد
مذکر آن است. این واژه در فارسی میانه (پهلوی) فرسایش می یابد و تبدیل به "مغ" می شود که به معنای روحانی
زرتشتی به‌ کار می‌رفته است. البته در زبان پهلوی به "مغ"ها، "مگوگ" هم گفته می‌شده (فره وشی) که بی‌گمان
این واژه گونه‌ی دیگر همان واژه‌ی فارسی باستان است. صورت دیگر این واژه در پهلوی "مو"mow است که در ترکیبهایی
چون "موبد" (مغوپت: رئیس مغان) دیده می شود. در زبان فارسی دری نیز این واژه بصورت "مغ" تاکنون به حیات
خویش ادامه داده است.

در زبان‌های اروپایی
گونه‌ی باستانی این واژه) maguš ( از فارسی بصورت magos وارد زبان یونانی شده و سپس در لاتین magus شده است
(جمعش magi) به معنای " جادوگر". گویا مغان ایران باستان توانایی انجام کارهایی سحرآمیز داشته‌اند که موجب شده
است غربی‌ها چنین برداشتی از این واژه کنند.
این واژه از لاتین وارد زبان انگلیسی شده و سیر تکاملی خود را پیموده است و امروزه در این زبان چندین واژه یافت می
شود که در پیوند با همین معنا به حیات خود ادامه می‌دهند. Magic به معنای جادو زبانزد‌ترین بازمانده این خط تکامل
است.
همچنین magical (جادویی)، magician (جادوگر)، mage (دانشمند، جادوگر) و ...
در فرانسه نیز به همین ترتیب است. Mage در فرانسه به معنی "مغ" و "جادوگر" است. Magie به معنای جادو و Magique
نیز به معنای "جادویی" به کار می رود.
در تورات و انجیل نیز به این واژه برمی خوریم که جالب‌ترین آن همان سه "مغ" ستاره‌شناسی هستند که در زمان هیرودیس
با هدایت یک ستاره برای ستودن حضرت عیسا به بیت لحم آمده بودند. (انجیل متی/باب دوم)
عده‌ای از ایرانیان تند رفته‌اند و واژه magnet به معنای "آهن‌ربا" و هم‌خانواده‌هایش را نیز از این ریشه دانسته‌اند (افزون بر
شباهت، با این استدلال که آهن‌ربا سنگی جادویی است و با جادوگری در پیوند است) که فرهنگ‌های ریشه‌شناختی چنین
فرضیه‌ای را تایید نمی کنند.

در زبان‌های سامی و عربی
"مگوش" فارسی باستان بصورت "مَجوس" به زبان آرامی راه می‌یابد و سپس به همین ترتیب به زبان عربی می رسد (دهخدا). "المجوس" در عربی اسم جمع است و مفردش "المجوسی" است.
اینکه این واژه در ابتدا در زبان عربی چه کاربردی داشته است آوردگاه دیدگاه‌های گوناگون است، اما، کم‌کم کاربردش به چم
"زرتشتیان" و "پرستندگان آفتاب و آتش" گسترش یافته است. در قرآن (17/22) نیز این واژه به معنای "زرتشتیان" و یا "یک
فرقه‌ از زرتشتیان " به کار رفته است.
از این واژه، درعربی، سه حرف (م‌ج‌س) مبنای اشتقاق شده و واژه‌های دیگری نیز ساخته شده‌اند. برای نمونه: مَجّسَ ( اورا مجوسی/زرتشتی کرد)، تُمجَّسَ (مجوسی/زرتشتی شد) و المجوسیة (مجوسی‌گری).

بن‌مایه‌ها
راهنمای زبان فارسی باستان / دکتر چنگیز مولایی
فرهنگ دهخدا
المنجد فی اللغة
فرهنگ فارسی به پهلوی فره وشی
فرهنگ فرانسه به فارسی لاروس
American Heritage Dictionary
Online Etymology Dictionary
Oxford Dictionary

http://goftavard.blogspot.com/2008/01/blog-post_11.html

====================================================================

ريشه واژه فرنگ
به قلم : ح. جوشن لو


فرانک ها Franks قومی بودند از تبار ژرمن که بر سلت‌های celts سرزمین باستانی گُل Gaul غلبه کردند و سرزمین
خود را با نامی برگرفته از نام خودشان، فرانسه france نامیدند.
ایرانیان از دیرباز با این قوم و سرزمین آشنا بوده و نام فرانک Frank یا فرانسه france را با توجه به دستگاه واگویش
خودشان بصورت "فرنگ" به اصطلاح قدما "مفرّس" (=فارسی شده) کرده اند. گاهی "افرنگ" هم گفته شده و کسی
که منسوب به دیار فرنگ است نیز "فرنگی" نامیده شده است.
پیشینه‌ی نام "فرنگ" در زبان فارسی به گذشته‌های دور می رسد تا آنجا که دهخدا در "لغت‌نامه" برای این واژه از
خاقانی و سعدی و کتاب حبیب السیر شاهد می آورد. برای نمونه از خاقانی:
سگبانْت شه فرنگ یابم / دربان شه عسقلان ببینم
در ابتدا فارسی زبانان از این نام همان سرزمین فرانسه را قصد می کرده اند اما آشکار است که در این اواخر در زبان
فارسی کاربرد این واژه گستره‌ای عامتر یافته و به کل اروپا و حتی امریکا نیز اطلاق می شود. حال برای من سوال است
که برای نامیدن مردم مشرق زمین باید از چه واژه‌ای بهره برد!
در زبان عربی نیز- یا مستقیما یا به میانجی زبان فارسی- این واژه وارد شده است و "فرنج" و "افرنج" همان معانی را
دارند که این واژه در فارسی می دهد.

http://goftavard.blogspot.com/2008/08/blog-post_28.html
====================================================================

ريشه واژه پسته
به قلم: دكتر محمد حسن ابريشمي

در دو سده ی گذشته، بسیاری از پژوهشگران غربی درباره ی خاستگاه واژه ی پسته نظرهای گوناگونی ارایه کرده اند.
برخی از آنان ریشه و اصل این واژه را برگرفته از واژه ی یونانی "بیستاکیون" Bistakion به معنی پسته دانسته و برخی
این واژه را یونانی و برگرفته از پارسی باستان یا میانه (پهلوی) ذکر کرده اند.

بارتولد لومر ایران شناس امریکایی در کتاب "سینو ایرانیکا" Sino Iranica پژوهش های جامع و عالمانه ای در باره ی
روابط فرهنگی میان ایران و چین دارد و واژه ی پسته را ایرانی و از ناحیه ی خراسان و سُغد دانسته که به یونانی و
دیگر زبان های جهان رفته است.

دانشمندان ایرانی نیز در باره ی واژه ی پسته نظرهای گوناگونی دارند. ملک الشعرای بهار واژه هایی چون پسته و
نرگس را از واژگان یونانی – رومی داخل شده در زبان فارسی بر شمرده و محمد معین اصل و ریشه واژه ی پسته و
عربی آن " فستق" را از واژه ی آرامی "پستقا" Pestaga و یونانی "پیستاکیون" Pistakion دانسته که خاستگاه آن شام
(در سوریه) است و به یونانی رفته و از آن به دیگر زبان های اروپایی داخل شده است.

ابوالقاسم سلطانی واژه ی "بسطاقیا" به معنی پسته را در کتاب "وسقوریدوس" جداشده از واژه ی پهلوی "بیستک"
Bistak یا سریانی "بستقا" Bestaga متذکر شده است.

ابراهیم پورداود نیز گفته است که : «واژه ی پسته دیرگاهی است که از زبان ایرانی به زبان های اروپایی وارد شده است».
وی معتقد است که در سده ی ۱۲ میلادی در هنگام جنگ های عیسویان و مسلمانان، صلیبیان در برگشت از سوریه،
سکر (شکر)، کنجد (Samsam) و پسته و بسیاری از رستنی های دیگر را با نام هایشان به اروپا بردند. دکتر پرویز ناتل
خانلرینیز می گوید: «درخت پسته از نباتات ناحیه سغد و شمال خراسان بوده و کلمه ی پسته از همین نواحی به دیگر
نقاط رفتهاست».

بی تردید واژه ی پسته یک واژه ی ایرانی بسیار کهن است که خاستگاه اصلی آن را باید در سرزمین پسته یعنی
گهواره ی نخستین درحتان پسته ی خودرو جست و جو کرد. مطابق بررسی های تاریخی و واژگانی و بر پایه ی
منابع کهن و مستندات موجود، درختان پسته خودرو در عرصه ی بسیار پهناوری در محدوده ی خراسان قدیم و
ماوراالنهر به مفهوم جغرافیایی وسیع این سرزمین ها به صورت جنگل های انبوه و توده های درختی پراکنده وجود
داشته که بقایای آن ها در شمال شرقی ایران، بخش هایی از شمال افغانستان، جنوب ترکمنستان، تاجیکستان تا
سر حد قرقیزستان و ناحیه ی کاشغر در چین همچنان برجاست.

در باره ی ریشه ی لغوی واژه ی پسته، در منابع پس از اسلام نیز مطالبی آمده است. قدیمی ترین اظهارنظر در این
باره از آن دانشمند ایرانی به نام ابومنصور ازهری هروی است که به گفته ی زنده یاد دهخدا، وی امام لغت عرب و جامع
شناخت واژگان پارسی و تازی در سده ی چهارم و پنجم هجری است. ابوریحان بیرونی از قول ازهری که اهل ناحیه ی
پسته خیز هرات بوده است، چنین می نویسد: «ازهری گوید فستق معرب است از لغت پارسی پسته».

واژه ی فارسی پسته در گویش مردمان نواحی پسته خیز خراسان قدیم "پیسته" تلفظ می شده که هنوز هم در بسیاری
از نواحی خراسان، افغانستان، تاجیکستان و فارسی زبانان آسیای میانه با همین تلفظ مصطلح است. مثلن در بخارا به
مغز پسته "پیسته مغز" pista maghz می گویند. واژه ی پسته در گویش لاسگروی و سرخه ای (از نواحی پسته خیز سمنان)
"پستک" و در سمنانی "پستکه" تلفظ می شود.

واژه های گویشی پیستک، پیسته و پستک برگرفته از نام پسته در پارسی میانه (پهلوی) Pistak است و واژه ی "پستکه"
از نظر تلفظی (فونتیکی) شباهت به نام پسته در پارسی باستان دارد که لومر آن را به صورتpistaka متذکر شده است.

صوت ضبط شده ی ناشی از شکستن دانه ی پسته ی ریز تداعی کننده ی تلفظ نام پسته در گویش های ایرانی (پیسته،
پیستک، پستک) است. از این رو گمان قوی وجود دارد که واژه ی ایرانی "پسته" ریشه ی صوتی داشته است. بدین ترتیب
که در زمان های بس دور، مردمان خراسان قدیم با شنیدن صدای شکستن پسته، به محصول جنگل های این نواحی یک
"آوا نام" یا یک واژه ی صوتی onomatopoica داده اند.

در تایید این نظریه که واژه ی "پسته" مانند واژه ی "بوس" یا "بوسه" فارسی، یک واژه ی صوتی یا "آوا نام" است (اولی
از صدای شکستن دو پوسته ی سخت پسته و دومی از برخورد دو لب به هنگام بوسیدن) شواهدی در منابع کهن فارسی
نیز وجود دارد:

رودکی سمرقندی (سده ی سوم هجری) در مضمونی شاعرانه تعبیر دلنشین از صوتی بودن واژگان "بوس" و "پسته" را
در این بیت دارد:

منم خو کرده با بوسش چون باز بر مسته / چنان بانگ آرم از بوسش چنان چون بشکنی پسته

رودکی در مصراع دوم صدای بوسه را با صدای ناشی از شکستن پسته مقایسه و تشبیه کرده است. شاید رودکی این
بیت را در دوره ی نابینایی سروده باشد، زیرا از دیدن لبان زیبا محروم بوده و شباهت دهان خندان پسته را با دو لب معشوق
نادیده گرفته و صدای بوسه و شکستن پسته را برای تعبیر و تشبیه خود ترجیح داده است.

سنایی غزنوی (سده ی ششم هجری) نیز در این بیت با تعبیر و تشبیه شاعرانه اش موضوع "آوا نام" بودن واژه های "پسته"
و "بوس" و ریشه ی صوتی آن ها را در نظر داشته است:

پسته ها خوش توان شکست از بوس / بر یکی پسته و دو بادامش

امروز واژه ی پسته در لهجه های کنونی با تلفظ کم و بیش نزدیک رایج است. در یزد آن را "پستَه" و کلیمیان آن را "پسو"
می نامند. در گویش تاتی (نواحی قزوین) در سگزآباد به صورت "پستیه"، در گویش افتری (از توابع فیروزکوه) به صورت
"پسه"، در دلیجان "پسدون" و در لهجه های خوانساری، بروجردی و شوشتری "پسَه" مصطلح است و در ترکی آذربایجان به
آن "پوستَه" گفته می شود.
http://aryaadib.blogfa.com/cat-16.aspx

====================================================================

نوشته هاي ديگر آقاي جوشن لو پيرامون ريشه واژه هاي "سيمرغ" ، "نوستالژي" ،
"كشتي كج" ،"ديو" ، "تازي" و... را ميتوانيد در لينك زير و در برچسب "اتيمولوژي"
دنبال كنيد:

http://goftavard.blogspot.com/
آخرین ویرایش توسط پين چهارشنبه ۱۳۸۸/۸/۱۳ - ۱۳:۳۰, ویرایش شده کلا 2 بار

پين

محل اقامت: تهران

عضویت : جمعه ۱۳۸۶/۱۰/۷ - ۰۱:۱۶


پست: 974

سپاس: 611

جنسیت:

Re: ريشه يابي واژه ، ذرت بو داده يا ...؟!

پست توسط پين »

درباره ريشه عبارت دودره :

واژه «دودره» و مشتقات آن مانند «دودره باز» ، در معنی آدم متقلب و غیر قابل اعتماد حدودا
دو دهه است كه به گویش غیر رسمی مردم كوچه و خیابان(به قول فرنگی ها slang) به خصوص
جوانان تهرانی راه یافته است. علیرغم ظاهر این اصطلاح كه به نظر جدید می رسد ردپای آن را
می توان در ادبیات كلاسیك فارسی هم یافت.

شاید بتوان این واژه را مخلوق مولوی دانست. در غزل مشهور «بنال ای بلبل دستان» در بیتی مولوی
توصیه می كند كه به افراد متقلب اعتماد نكنید. در توصیفی كه مولوی از این افراد ارائه می دهد آنهارا
افرادی معرفی می کند که شما را بر در خانه ای می برند و به شما می گویند به داخل خانه می روند و
بر می گردند .مولوی می گوید كه انتظار بر در این خانه بی فایده است چون آن خانه دو در دارد و آن شخص
متقلب از در دیگر رفته است.

تو را بر در نشاند او به طراری كه می آید
تو منشین منتظر بر در كه آن خانه «دو در» دارد

(احتمالا ریشه واژه «دودره باز» یا وصف تركیبی «دور كردن» همین توصیف مولوی باشد)

این غزل مولوی بسیار مشهور است . سال ها قبل جناب آقای شهرام ناظری هم با تركیب برخی از ابیات
این غزل و غزل «الا یا ایها ساقی» حافظ ترانه ای زیبا و مشهور را اجرا كرده بودند . در زیر می توانید غزل
كامل را بخوانید :

دلا نزد كسی بنشین كه او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو كه او گلهای تر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی كاران
به دكان كسی بنشین كه در دكان شكر دارد
ترازو گر نداری پس تو را زو ره زند هر كس
یكی قلبی بیاراید تو پنداری كه زر دارد
تو را بر در نشاند او به طراری كه می آید
تو منشین منتظر بر در كه آن خانه دو در دارد
به هر دیگی كه می جوشد میاور كاسه و منشین
كه هر دیگی كه می جوشد درون چیزی دگر دارد
نه هر كلكی شكر دارد، نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد، نه هر بحری گهر دارد
بنال ای بلبل دستان ازیرا ناله مستان
میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد
چراغ است این دل بیدار به زیر دامنش می دار
از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد
چو تو از باد بگذشتی مقیم چشمه ای گشتی
حریف همدمی گشتی كه آبی بر جگر دارد
چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را مانی
كه میوه نو دهد دایم درون دل سفر دارد

http://less10.mihanblog.com/post/814

==================================================

ريشه عبارت "دري وري"

نخست باید دانست که در زبان فارسی این رسم وجود دارد که مردم بسیاری از واژه ها را به صورت جفتی
و دو تایی به کار می برند که واژه ی نخست آن را که معنی دار است مستعمل و واژه ی دوم را که با واژه ی
نخست هم وزن و قافیه است ولی هیچ معنایی ندارد مهمل می نامند. مانند: پول مول، بچه مچه، زغال مغال،
ریزه میزه ، کوچولو موچولو و بسیار مانند این ها ( اصطلاح مهمل گویی یا مهمل بافی نیز از همین جا است ).

دیگر آن که زبان پارسی باستان (فرس قدیم) در زمان هخامنشیان زبان مردم پارس و زبان رسمی پادشاهان
هخامنشی بوده است.

حمله اسکندر و تسلط یونانیان و مقدونیان سبب گردید که زبان پارسی باستان از میان برود و زبان یونانی تا
سیصد سال در ایران رواج پیدا کند.

ادامه ی پارسی باستان، فارسی میانه بود که به شکل زبان های پهلوی اشکانی در زمان اشکانیان و پهلوی
ساسانی در زمان ساسانیان دوباره در ایران رایج گردید و زبان فارسی دری به عنوان شاخه ای از زبان پهلوی
ساسانی در دربار ساسانی رواج پیدا کرد. یعنی زبانی شد که پادشاهان ساسانی در دربار بدان سخن می گفتند
و به همین علت نیز "دری" نامیده شد.

پس از شکست ساسانیان به دست اعراب، یزدگرد پادشاه ساسانی که هزاران تن درباری دیگر را نیز با خود
همراه کرده بود از تیسفون خارج شده و در مشرق به مرو رفت و بدین ترتیب مرو مرکز زبان فارسی گردید و
سپس در سراسر خراسان رواج یافت و جای لهجه ها و زبان های محلی مانند خوارزمی، سغدی و هروی را نیز
گرفت.

خراسانیان که نخستین کسانی بودند که از زیر نفوذ عرب خارج شده و اعلام استقلال کردند، زبان محلی خود
را نیز که اکنون زبان دری بود زبان رسمی خود و سراسر ایران اعلام نمودند که همان زبانی است که ما امروز با
آن سخن می گوییم و به خط عربی می نویسیم.

سلسله هایی مانند طاهریان، صفاریان و سامانیان که همگی از خراسان و ماوراالنهر برخاسته بودند به رواج زبان
دری ، یعنی فارسی امروز بسیار یاری رساندند و در ترویج آن کوشیدند.

لیکن همان گونه که گفته شد این زبان تنها در منطقه ی خراسان و ماوراالنهر رواج داشت و تا قرن هشتم هجری
سایر مردم ایران با آن آشنایی نداشتند و اگر کسی غیر خراسانی آن را می دانست بدان افتخار می کرد. ناصر خسرو
در سده ی پنجم هجری با سرافرازی و افتخار می گوید:

من آنم که در پای خوکان نریزم / مرین قیمتی دُر نظم دری را

و حافظ شیرازی به دانستن زبان دری می بالد و می گوید:

ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه / که لطف طبع و سخن گفتن دری داند

و در جای دیگری می گوید:

چو عندلیب فصاحت فرو شد ای حافظ / تو قدر او به سخن گفتن دری بشکن

بدین ترتیب به مدت پانصد سال تا قرن هشتم هجری، زبان دری به جز برای مردم خراسان و ماوراالنهر یزای ایرانیان دیگر
مفهوم نبود و کسی آن را درک نمی کرد و از این رو مردم مناطق دیگر ایران هنگامی که زبان دری را از زبان کسی در
میان خود می شنیدند چون آن را نمی فهمیدند به رسم زبان فارسی و با استفاده از مهمل " وری " می گفتند: فلانی
دری وری می گوید که منظورشان این بود که : به زبانی حرف می زند که نامفهوم و مهجوز است.
http://aryaadib.blogfa.com/cat-17.aspx
آخرین ویرایش توسط پين سه‌شنبه ۱۳۸۸/۸/۱۲ - ۲۳:۴۷, ویرایش شده کلا 1 بار

پين

محل اقامت: تهران

عضویت : جمعه ۱۳۸۶/۱۰/۷ - ۰۱:۱۶


پست: 974

سپاس: 611

جنسیت:

Re: ريشه يابي واژه ، ذرت بو داده يا ...؟!

پست توسط پين »

چيپس :
واژه چيپس (Chips ) ، جمع Chip و به معناي ورقه و لايه نازك است و از همن رو به
تراشه هاي نازك سيب زميني گفته مي شود

در اينباره:
http://www.negahak.com/user.aspx?item=infoshow&id=2767



نسكافه:
مارک قهوه فوری که ساخت کارخانه نستله(Nestle ) و ترکیبی از دو
واژه Nestlé و café (به معناي قهوه نستله) است .

http://en.wikipedia.org/wiki/Nescaf%C3%A9
http://forum.persiantools.com/t74497-page7.html

پين

محل اقامت: تهران

عضویت : جمعه ۱۳۸۶/۱۰/۷ - ۰۱:۱۶


پست: 974

سپاس: 611

جنسیت:

Re: ريشه يابي واژه ، ذرت بو داده يا ...؟!

پست توسط پين »

پيرامون اصطلاح " بي مايه فطيره! "

فطير ، ناني است كه به خميرش مايه نزده باشند .پس هرگاه كاري بي بنياد باشد
(به مثال بي "مايه" بودن) ، در اصطلاح گفته ميشود كه "بي مايه فطيره" ، يعني
كه سرانجام ندارد.
http://www.loghatnaameh.com/dehkhodawor ... d0-fa.html

----------------------------------------------------------------------------------------

پيرامون عبارت " نه منه؟ "

اين واژه از دو بخش تشكيل شده است بخش نخست آن «نه» امروزه در ترکی به
معنی «چه» است و بخش دوم آن «منه» خلاصه شدهء «معنا» می‌باشد که یک
واژهء عربی است. ترجمهء «نه‌منه؟» می‌شود «چه معنی؟». شبیه این ترکیب را
در «نه خبر» و «نه جور» نيز داریم که «خبر» عربی است و «جور» فارسی:
نه‌ منه = چه معني؟؛ نه‌ خبر = چه خبر؟ ؛ نه جور = چه جور ...
http://shamstabriz.blogfa.com/post-9.aspx

نمایه کاربر
Donvito

عضویت : سه‌شنبه ۱۳۸۸/۸/۱۲ - ۱۹:۳۴


پست: 4



Re: ريشه يابي واژه ، ذرت بو داده يا ...؟!

پست توسط Donvito »

واقعاً کار سختیه که کلمات رو پیدا کنید بعد معنیاش بعد لینک بعد بنویسی بعد ویرایش کنی بعد بخونی ببینی چی شده..!
وه!
خیلی حوصله می‌خواد!
این کار شما رو خیلی با ارزش می‌کنه.
خسته نباشید.
تصویر

پين

محل اقامت: تهران

عضویت : جمعه ۱۳۸۶/۱۰/۷ - ۰۱:۱۶


پست: 974

سپاس: 611

جنسیت:

Re: ريشه يابي واژه ، ذرت بو داده يا ...؟!

پست توسط پين »

پيرامون عبارت "تو رو سننه ! "

در زبان محاوره ای فارسی از اين عبارت در معناي "به تو چه" استفاده میشود
اما اين عبارت (به اين صورت ) اساسا اشتباه است زيرا "سنه نه" در تركي به
معناي "به تو چه" است . پس معناي عبارت "تو رو سنه نه" مي شود:
"تو رو به تو چه " كه به وضوح اشتباه است و قسمت "تو رو" بصورت اضافه در
جلوی "به توچه" نوشته (و گفته ميشود ) كه از نظر معنايی زائد است.
http://saliangoz.blogfa.com/post-36.aspx


--------------------------------------------------------------------------------------
Donvito گرامي

هرچند كه روي صحبت شما فقط با بنده نبود بلكه در حقيقت با تمام دست اندركاران
اين تاپيك(از جمله خروش و pulsar و آياز و هرمز پگاه گرامي ) بود اما بنده به نمايندگي
از طرف خود و تمام اين عزيزان از شما تشكر مي كنم. به هوپا خوش آمديد .

همچنين به گمانم همگي موافقيم كه قدرداني اصلي را بايد از آن محققاني داشت
كه عمر خود را بر سر كاوش در تاريخ زبان ايران( و جهان ) گذاشته اند كه كاري بسيار
تخصصي و حقيقتا زمان گير است.
smile072

پين

محل اقامت: تهران

عضویت : جمعه ۱۳۸۶/۱۰/۷ - ۰۱:۱۶


پست: 974

سپاس: 611

جنسیت:

Re: ريشه يابي واژه ، ذرت بو داده يا ...؟!

پست توسط پين »

تصویر
ريشه واژه خاويار

خاویار(با معادل انگليسي caviar ) ، تخم يك ماهي (ماهی خاویاری ) و از گران‌ترین
غذاهای جهان است. كلمه خاويار تركيبي از دو واژه "خايه" (به معناي تخم/بيضه) و
"دار"(به معناي دارنده ) است .
همچنين به نظر برخی واژه خاویار ، دگرگون‌شدهٔ واژهٔ خاگ‌آور(به معنی تخم‌آور) است.

از همان كلمه ، (علاوه بر خاويار) عبارات زيادي در زبان عاميانه (فرهنگ كوچه) مشتق
شده . براي نمونه:
http://www.picamatic.com/view/5784244_yanichi/

مراجع:
http://www.yanichi.com
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D9% ... 8%B3%DB%8C
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AE%D8% ... 8%A7%D8%B1

نمایه کاربر
هرمز پگاه

محل اقامت: پاريس

عضویت : جمعه ۱۳۸۴/۶/۱۸ - ۱۹:۲۷


پست: 7238

سپاس: 978


تماس:

Re: ريشه يابي واژه ، ذرت بو داده يا ...؟!

پست توسط هرمز پگاه »

پين نوشته شده:
تصویر
ريشه واژه خاويار

خاویار(با معادل انگليسي caviar ) ، تخم يك ماهي (ماهی خاویاری ) و از گران‌ترین
غذاهای جهان است. كلمه خاويار تركيبي از دو واژه "خايه" (به معناي تخم/بيضه) و
"دار"(به معناي دارنده ) است .
همچنين به نظر برخی واژه خاویار ، دگرگون‌شدهٔ واژهٔ خاگ‌آور(به معنی تخم‌آور) است.

از همان كلمه ، (علاوه بر خاويار) عبارات زيادي در زبان عاميانه (فرهنگ كوچه) مشتق
شده . براي نمونه:
http://www.picamatic.com/view/5784244_yanichi/

مراجع:
http://www.yanichi.com
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D9% ... 8%B3%DB%8C
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AE%D8% ... 8%A7%D8%B1
در تایید این سخن، واژه ی خاگینه ( از خاگ) هم داریم.


خرد، زنده ی جــاودانی شنــاس
خرد، مايه ی زنــدگانی شنــاس
چنان دان هر آنكس كه دارد خرد
بــدانــش روان را هــمی پــرورد

ارسال پست