stanly نوشته شده:با لاورنس کراوس همنظرم که پرسش "چرا" در این موارد بی معنیه!
اگر داخل جعبه فکر کنی آره.
stanly نوشته شده:با لاورنس کراوس همنظرم که پرسش "چرا" در این موارد بی معنیه!
Grotesque نوشته شده:هدف آمدن من چه بود؟
من سوال دیگری میپرسم که متضمن پاسخ من به این پرسش است:
مگر قبل از من اصلا چیزی بود که هدفی هم داشته باشد؟
edwardfurlong نوشته شده:Grotesque نوشته شده:هدف آمدن من چه بود؟
من سوال دیگری میپرسم که متضمن پاسخ من به این پرسش است:
مگر قبل از من اصلا چیزی بود که هدفی هم داشته باشد؟
قبل از تو خیلی های دیگه اومدن که این سوال رو داشتن و به نتیجه نرسیدن.
سوالت رو دقیقتر بپرس. من خیلی برداشتها میکنم.
edwardfurlong نوشته شده:عارف ها میگن جوابی دارن ولی جواب رو نمیتونن بگن!
اینکه سیستم فکری یک شخص طوری باشه تا حقیقت رو درک کنه ممکنه.
ولی امثال مولانا واقعا نادر هست و شاید دیگه کسی مثلش نیاد.
Raman نوشته شده:آن چیزی که به اسم جهان ما میشناسیم تقریبیست از یک ایده کامل و هماهنگ که در ذهنمون نقش بسته است.و گرنه دست کم بنا به فیزیک کوانتوم.دنیای ذرات یا به عبارت دیگر زیربنای هستی دنیای عدم قطعیت ها و بی نظمی های هولناکست.همه چیز در یک عدم قطعیت فرو میریزد.واقعا عجیبه جهان قابل درک باشه!نه؟!یا شایدم ما فکر میکنیم جهان قابل درکه.نظر شخصی من درمورد جهان هستی اینه که همه چی امکان داره و میتونه اتفاق بیوفته.بازی لگو بازی جالبیست.همه ذرات هستی(به قول لایبنیتس موناد)مث لگو میمونه میتونیم هر طوری که دوس داشته باشیم اونارو عوض کنیم.ما میتونیم قوانین طبیعت را دستکاری کنیم و...قوانینی که ما میشناسیم شاید در حقیقت پیامش اینست که راه رو داریم اشتباه میریم..قانونی درکار نیست همه چیز صرفا یک توصیف آماریه برای بقای ما و برای پیش ینی از خطراتی که نسل گونه انسان را تهدید میکنه.همین!عجیبه که ما دنبال معادلات و مدلهای ساده ای میگردیم که جهانو توصیف کنه(اصل بنیادین)و به نظرم در نهایت این اصل بنیادینم وجود نداره.(ذهن آگاهانه و نا آگاهانه سادگی و آزادی از قید هر قانونی را میپسنده).
Raman نوشته شده:قوانینی که در برهه ای زمان بردیدگاهمون نسبت به جهان مسلط هستن(قوانین طبیعت)در حقیقت محدودیتهایی رو باخودشون خواهند آورد.اینکه به ما میفهمانند که ورای این قوانین ناممکن های ما هستند.ولی جالب اینجاست که چرا ساختار ظریف و پیچیده ای مانند مغز انسان ها اینطور فرگشت یافته است(با استفاده از همان قوانین احتمالی) که دنبال یک اصل واحد برای توجیه و پیش بینی همه پدیده های طبیعت است(دست کم در روند تاریخ علم فیزیک اینطوری بوده است).مگر مغز و کارکرد آن جزیی از طبیعت نیست؟!آیا طبیعت سعی نداره ای واقعیتو به ما بگه(از طریق کارکرد مغز)که سادگی یک اصل بنیادین در طبیعته؟!و حتی در حالت افراطی تر ممکنه هیچ اصلی وجود نداشته باشه!جهان و هستی در عدم قطعیت محض باشه.نتیجه اش:همه چیز ممکنه!