بعد از مدت ها فرصتی به دست اومد که سراغ جستارهای قدیمی مون برم.
دهنم باز مونده بود از بحث هایی که کرده بودیم، از جوی که داشتیم و...
چقدر خالصانه و بی انتظار هرچی بلد بودیم میریختیم روی میز! چقدر امید
داشتیم که بتونیم آینده رو تغییر بدیم، زندگی رو بسابیم و...
الان همه چی عوض شده و چقدر زود همه چی عوض شد. الان یکی بخواد
درباره دستمال کاغذی هم حرف بزنه، یه کارگاه برگزار میکنه و پول میگیره!
حتی کسایی که به اصطلاح دارن فعالیت های فرهنگی یا صیاصی هم میکنن
بدون پول قدم از قدم برنمی دارن. البته این ها شاید پیامدهای اجتناب ناپذیره
شرایط اقتصادی فعلی مملکته. وقتی کف گیرها به ته دیگ بخوره و منابع محدود
بشه، دیگه سیر کردن شکم در اولویته. آدم میشناسم که قبلاً فعال اجتماعی
بود و دنبال اصلاح وضع جامعه و مملکت، الان داره گارگاه فعالیت اجتماعی میزاره
و از توش پول در میاره!
الان نه تنها حاکمیت و کشور، بلکه جامعه و فرهنگ ما هم به شرایط بحرانی
رسیده. اگر فرهنگ رو چسبِ یک جامعه بدونیم که افراد رو کنار هم نگه میداره
شامل ارزش ها و اهداف مشترکی که اون ها رو به یک جامعه تبدیل میکنه،
الان ما در شرایطی هستیم که دچار فروپاشی فرهنگی و نظام ارزشی شدیم
نه اینکه این فقط مختص به ما باشه، هر جای دنیا و حتی شاید بین همه حیوونا
وقتی منابع محدود بشه، رقابت مسالمت آمیزتر ژن ها اون روی خشن خودشو
نشون میده و زندگی پرده از روی زمخت و بی رحمش برمی داره.
این حقیقتی درباره واقعیت زندگیه و الحق که حقیقت تلخیه. قبلاً خیلی سختتر
می شد راجع به این حقیقت حرف زد، چون شرایط این قدر بحرانی نبود؛ هنوز
یه باوری به انسانیت وجود داشت، به اینکه ما با حیوونا فرق داریم، هنوز گاهی
بدون انتظار کمک میکردیم به کسی و... ولی الان پرده ها افتاده و همه آلت زندگی
رو دیدن! حتی کسایی که سنگ خدا و پیغمبرو به سینه میزنن هم حساب کار
دستشون اومده که خدا نون و آب نمیشه و فقط یه عده دارن به اسمشون منابعو
بالا میکشن و این مقدسات یه پوششه قشنگه برای کثیف کاری.
اگر تا الان به این حقیقت رسیدین و راه حلی برای چسبوندن دوباره جامعه دارید
بگید، شاید کمکی کرد به بهبود این وضع اسفناک. خود من هنوز به جوابی نرسیدم
برای همین دارم بار و بندیلمو میبندم برم یه جای خوش آب و هوا برای خودم زندگی کنم!