داستانی از ادیسون

مدیران انجمن: parse, javad123javad

ارسال پست
wolf687

عضویت : دوشنبه ۱۳۸۷/۵/۲۱ - ۲۱:۱۵


پست: 169

سپاس: 8

داستانی از ادیسون

پست توسط wolf687 »

اديسون در سنین پيري پس از كشف لامپ، يكي از ثروتمندان آمريكا به شمار ميرفت و درآمد سرشارش را تمام و كمال در آزمايشگاه مجهزش كه ساختمان بزرگي بود هزينه مي كرد...

اين آزمايشگاه، بزرگترين عشق پيرمرد بود . هر روز اختراعي جديد در آن شكل مي گرفت تا آماده بهينه سازي و ورود به بازار شود .

در همين روزها بود كه نيمه هاي شب از اداره آتش نشاني به پسر اديسون اطلاع دادند، آزمايشگاه پدرش در آتش مي سوزد و حقيقتا كاري از دست كسي بر نمي آيد و تمام تلاش ماموان فقط برای جلوگيري از گسترش آتش به ساير ساختمانها است!

آنها تقاضا داشتند كه موضوع به نحو قابل قبولي به اطلاع پيرمرد رسانده شود...

پسر با خود انديشيد كه احتمالا پيرمرد با شنيدن اين خبر سكته مي كند و لذا از بيدار كردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با کمال تعجب ديد كه پيرمرد در مقابل ساختمان آزمايشگاه روي يك صندلي نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره مي كند!!!

پسر تصميم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد. او مي انديشيد كه پدر در بدترين شرايط عمرش بسر مي برد.

ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را ديد و با صداي بلند و سر شار از شادي گفت: پسر تو اينجايي ؟ مي بيني چقدر زيباست؟!! رنگ آميزي شعله ها را مي بيني؟!! حيرت آور است!!!

من فكر مي كنم كه آن شعله هاي بنفش به علت سوختن گوگرد در كنار فسفر به وجود آمده است! واي! خداي من، خيلي زيباست! كاش مادرت هم اينجا بود و اين منظره زيبا را مي ديد. كمتر كسي در طول عمرش امكان ديدن چنين منظره زيبايي را خواهد داشت! نظر تو چیست پسرم؟!!

پسر حيران و گيج جواب داد: پدر تمام زندگيت در آتش مي سوزد و تو از زيبايي رنگ شعله ها صحبت مي كني؟!!!!!!

چطور ميتواني؟! من تمام بدنم مي لرزد و تو خونسرد نشسته اي؟!

پدر گفت: پسرم از دست من و تو كه كاري بر نمي آيد. مامورين هم كه تمام تلاششان را مي كنند. در اين لحظه بهترين كار لذت بردن از منظره ايست كه ديگر تكرار نخواهد شد...!

در مورد آزمايشگاه و باز سازي يا نو سازي آن فردا فكر مي كنيم! الآن موقع اين كار نيست! به شعله هاي زيبا نگاه كن كه ديگر چنين امكاني را نخواهي داشت!!!

توماس آلوا اديسون سال بعد مجددا در آزمايشگاه جديدش مشغول كار بود و همان سال يكي از بزرگترين اختراع بشريت يعني ضبط صدا را تقديم جهانيان نمود. آري او گرامافون را درست يك سال پس از آن واقعه اختراع کرد...

روحش شاد

نمایه کاربر
mehrara

محل اقامت: O.S.I.R

عضویت : جمعه ۱۳۸۷/۱/۹ - ۱۸:۲۱


پست: 70




تماس:

Re: داستانی از ادیسون

پست توسط mehrara »

و حقیقت آئینه ای بود
که از دستان خداوند به زمین افتاد
و شکست ...
پس هر کس تکه ای برداشت و خود را در آن دید
و پنداشت ، حقیقت در دست اوست !
حقیقت اما
در میان مردمان پخش بود ...

بخشی از انجیل یوحنا

نمایه کاربر
odyssey

محل اقامت: no difference

عضویت : جمعه ۱۳۸۷/۴/۲۸ - ۱۴:۰۴


پست: 478

سپاس: 3

Re: داستانی از ادیسون

پست توسط odyssey »

خیلی عجیب و تاثیر گذارو عجیب بود! smile024
بابا این دیگه کی بوده!!! smile048
http://www.odyssey.mihanblog.com
http://www.youtube.com/watch?v=M1iqFe2nNnk
پیشنهاد می کنم فیلم رو ببینید!
تصویر

نمایه کاربر
pegetive

محل اقامت: شیراز

عضویت : جمعه ۱۳۸۷/۱/۳۰ - ۱۹:۴۴


پست: 172

سپاس: 3

Re: داستانی از ادیسون

پست توسط pegetive »

چه جالب! smile040 smile017 smile016 smile008
+ اندیش! smile041
استعداد بزرگ بدون اراده ی بزرگ وجود ندارد

ارسال پست