در محضر مولانا

مدیران انجمن: parse, javad123javad

نمایه کاربر
فروهر

عضویت : جمعه ۱۳۹۱/۶/۳۱ - ۲۲:۱۷


پست: 1086

سپاس: 107


تماس:

در محضر مولانا

پست توسط فروهر »

تفسير بيت حكيم:

آسمانهاست در ولايت جان كارفرماي آسمان جهان
در ره روح پست و بالاهاست كوهاي بلند درياهاست


غيب را ابري و آبي ديگر است آسمان و آفتابي ديگر است

نآيد آن الا كه بر خاصان پديد باقيان في لبس من خلق جديد

هست باران از پي پروردگي هست باران از پي پژمرمدگي

نفع باران بهاران بلعجب باغ را باران پاييزي چو تب

آن بهاري ناز پروردش كند وين خزاني نا خوش و زردش كند

همچنين سرما و باد و آفتاب بر تفاوت دان و سر رشته بياب

همچنين در غيب انواع است اين در زيان و سود و ربح و غبين

اين دم ابدال باشد زآن بهار در دل و جان رويد از وي سبزه وار

فعل باران بهاري با درخت آيد از انفاسشان در نيكبخت

گر درخت خشك باشد در مكان عيب آن از باد جان افزا مدان

باد كار خويش كرد و بر وزيد آنكه جاني داشت بر جانش گزيد

smile072
عشق صیدیست که تیرت به خطا هم برود
لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند...

نمایه کاربر
slice_of_god

عضویت : جمعه ۱۳۹۰/۱۲/۱۲ - ۱۸:۱۲


پست: 1163

سپاس: 654

Re: در محضر مولانا

پست توسط slice_of_god »

آمده​ام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی نی شکنم شکر برم(به این میگن ناز خدا)(ناز می‌کند تا ببیند شخص چقدر خریدار است. ناز که می‌کنند یکسری که مدعی هستند می‌گذارند و می‌روند)(آمده بودند خانه ب ایزیدیاجنید در زدند گفت که شما هستید؟؟ گفتند ما از دوستان و یاران شماییم از آن بیرون شروع کرد به سنگ انداختن!!! اینها شروع کردند به ناسزا گفتن آقا چرا اینجوری می کنی عجب مردی هستید ما که از دوستای شماییم. در را باز کرد گفت ای دورغگویان شما اگر از دوستان من بودید به یک ریزه سنگی از میدان در نمی‌رفتید.
پس اگر گفتند که نه!!!
یک سنگ انداختند سر راهتان. گفتند نی(نه)!!!
آن نی را بشکنید از داخل آن شکر در بیاورید.
شکر قبول آن ناز است.
به مجنون گفتند که شما چه کلمه ای را از همه بیشتر دوست دارید؟ گفت من از کلمه لا بیشتر خوشم می‌آید.
گفتند که کلمه لا چیز قشنگی نیست. گفت من خوشم می‌آید.
گفتند آخر برای چه؟ گفت برای اولین باری که به لیلی اظهار عشق کردم گفت "لا" ولی منظورش بله بود این است که این "لا" را خیلی دوست دارم. حالا اگر به ظاهر بهت میگه "نی" میگه "لا" یعنی بله.)
آمده​ام چو عقل و جان از همه دیده​ها نهان(در این تاریکی این عالم من آمده ام چراغ بیاورم. چون چشم آدمها در این تاریکی نمی‌بیند)
تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم
آمده که رهزنم بر سر گنج شه زنم
آمده​ام که زر برم زر نبرم خبر برم
گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن
گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند
پیش گشادتیر او وای اگر سپر برم
گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود
تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم
آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد
و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم
در هوس خیال او همچو خیال گشته​ام

وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم( میگه: شما دنبال کسی هستید که حرف های قشنگ میزنه، مهربانه، هنرمنده ولی پیدا نمیکنید و میگویید نیست. چرا خودتان کوشش نمیکنید که ده سال دیگر همان شخص باشید؟!؟)
این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من
گفت بخور نمی​خوری پیش کسی دگر برم

...............................................................
کسی که سکوت می کند
بازی را مسخره کرده
ما که حرف می زنیم
باخته ایم .

furogh

عضویت : سه‌شنبه ۱۳۸۶/۷/۳ - ۰۰:۲۵


پست: 667

سپاس: 16


تماس:

Re: در محضر مولانا

پست توسط furogh »

بسیار عالی. ادامه بدید...
تن ما به ماه ماند كه ز مهر ميگدازد
دل ما به چنگ زهره كه گسسته تار بادا

نمایه کاربر
فروهر

عضویت : جمعه ۱۳۹۱/۶/۳۱ - ۲۲:۱۷


پست: 1086

سپاس: 107


تماس:

Re: در محضر مولانا

پست توسط فروهر »

جواب انبيا عليهم السلام مر جبريان را:

انبيا گفتند كآري آفريد
وصفهايي كه نتان زآن سر كشيد

وآفريد او وصفهاي عارضي
كه كسي مبغوض مي گردد رضي

سنگ را گويي كه زر شو بيهدست
مس را كويي كه زر شو راه هست

ريگ را گويي كه گل شو عاجز است
خاك را گويي كه گل شو جايز است

رنجها داده است كآن را چاره نيست
آن به مثل لنگي و فطس و عمي است

دنجه داده است كآن را چاره هست
آن به مثل لقوه و درد سر است

اين دوا ها ساخت بهر ائتلاف
نيست اين درد و دواها از گزاف

بلكه اغلب رنجها را چاره هست
چون به جد جويي بيايد آن به دست

مولاناي ححكيم smile072
عشق صیدیست که تیرت به خطا هم برود
لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند...

Elahe44

نام: الهه

محل اقامت: تهران

عضویت : سه‌شنبه ۱۳۹۰/۱۲/۹ - ۱۵:۰۶


پست: 5

سپاس: 1


تماس:

Re: در محضر مولانا

پست توسط Elahe44 »

ز گزدش ها ی جسمانی بجستی
به گردش های رو حانی رسیدی
گزین کن هرچه می هواهی و بستان
چو مارا بر همه عالم گزیدی

نمایه کاربر
Anne Shirley

محل اقامت: آنجا که خورشید بر می آید

عضویت : چهارشنبه ۱۳۸۸/۲/۲۳ - ۱۵:۱۵


پست: 622

سپاس: 41

جنسیت:

Re: در محضر مولانا

پست توسط Anne Shirley »

مـــــا ز بــــالاییم و بـــــالا مــــی رویم
مـــا ز دریـــــاییم و دریــــا مـــــی رویم

مـــا از آن جـــا و از ایـــن جا نــیستیم
مــــا ز بی جاییم و بـــــی جا میـــرویم

لا الــه انـــــــــدر پـی الـــّا الله اســت
همـــــچو لا ما هم به الا مــــــی رویم

کـــشتی نــــــوحیم در طـــــوفان روح
لاجــــرم بی دست و بی پا مــی رویم

هــــــم چو مـــوج از خود برآوردیم سر
باز هــــم در خود تماشا مــــــــی رویم

راه حق تنگ است چون سَم الــخیاط
مــــا مثال رشـــته یکتا مــــــــی رویم

هیـــن، ز همراهان و منزل یـــــاد کن
پس بـــدان که هردمی ما مــی رویم

خــــــــــوانده ای انـــــا الیه راجــــعون
تا بـــــــدانی که کجاها مـــــی رویم؟

ای که هستی ماه ، ره را مر مبند
ما به کوه قاف و عنقا می رویم
آنکه با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست نداده است.
امام علی(ع)

نمایه کاربر
slice_of_god

عضویت : جمعه ۱۳۹۰/۱۲/۱۲ - ۱۸:۱۲


پست: 1163

سپاس: 654

Re: در محضر مولانا

پست توسط slice_of_god »

خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش/بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
شما دسترسی جهت مشاهده فایل پیوست این پست را ندارید.
کسی که سکوت می کند
بازی را مسخره کرده
ما که حرف می زنیم
باخته ایم .

نمایه کاربر
فروهر

عضویت : جمعه ۱۳۹۱/۶/۳۱ - ۲۲:۱۷


پست: 1086

سپاس: 107


تماس:

Re: در محضر مولانا

پست توسط فروهر »

ليك نادر طالب آيد كز فروغ
در حق او نافع آيد آن دروغ

او به قصد نيك خود جايي رسد
گرچه آن جان پنداشت و آمد جسد

چون تحري در دل شب قبله را
قبله ني و آن نماز او روا

مدعي را قحط جان اندر سر است
ليك ما را قحط نان بر ظاهر است

ما چرا چون مدعي پنهان كنيم
بهر ناموس مزور جان كنيم
smile072
عشق صیدیست که تیرت به خطا هم برود
لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند...

نمایه کاربر
فروهر

عضویت : جمعه ۱۳۹۱/۶/۳۱ - ۲۲:۱۷


پست: 1086

سپاس: 107


تماس:

Re: در محضر مولانا

پست توسط فروهر »

در بيان اين خبر كه (انهن يغلبن العاقل و يغلبهن الجاهل)

گفت پيغمبر كه زن بر عاقلان
غالب آيد سخت و بر صاحب دلان

باز بر زن جاهلان چيره شوند
ز آنكه ايشان تند و بس خيره روند

كم بودشان رقت و لطف و وداد
زآن كه حيواني است قالب بر نهاد

مهر و رقت وصف انساني بود
خشم و شهوت وصف حيواني بود

برتو حق است آن معشوق نيست
خالق است آن گوييا مخلوق نيست
عشق صیدیست که تیرت به خطا هم برود
لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند...

نمایه کاربر
فروهر

عضویت : جمعه ۱۳۹۱/۶/۳۱ - ۲۲:۱۷


پست: 1086

سپاس: 107


تماس:

Re: در محضر مولانا

پست توسط فروهر »

قصه اعرابي درويش و ماجراي زن او با او به سبب قلت و درويشي:

يك شب اعرابي زن مرشوي را
گفت و از حد برد گفت و گوي را

كاين همه فقر و جفا ما مي كشيم
جمله عالم در خوشي ما ناخوشيم

نانمان نه نان خورشمان درد و رشك
كوزه مان نه.آبمان از ديده اشك

جامه ما روز تاب آفتاب
شب نهالين و لحاف از ماهتاب

قرص مه را قرص نان پنداشته
دست سوي آسمان برداشته

ننگ درويشان ز درويشي ما
روز و شب از روي انديشي ما

خويش و بيگانه شده از ما رمان
بر مثال سامري از مردمان

گر بخواهم از كسي يك مشت نسك
مر مرا گويد خمش كن مرگ و جسك

مر عرب را فخر غزوست و عطا
در عرب تو همچو اندر خط خطا

چه غذا ما بي غذا خود كشته ايم
ما به تيغ فقر بي سر گشته ايم

چه عطا ما بر گدايي مي تنيم
هر مگس را در هوا رگ مي زنيم

گر كسي مهمان رسد گر من منم
شب بخسبد قصد دلق او كنم
عشق صیدیست که تیرت به خطا هم برود
لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند...

furogh

عضویت : سه‌شنبه ۱۳۸۶/۷/۳ - ۰۰:۲۵


پست: 667

سپاس: 16


تماس:

Re: در محضر مولانا

پست توسط furogh »


ای از تو خاکی تن شده تن فکرت و گفتن شده

وز گفت و فکرت بس صور در غیب آبستن شده


هر صورتی پرورده‌ای معنی است لیک افسرده‌ای

صورت چو معنی شد کنون آغاز را روشن شده

یخ را اگر بیند کسی و آن کس نداند اصل یخ

چون دید کآخر آب شد در اصل یخ بی‌ظن شده

اندیشه جز زیبا مکن کو تار و پود صورت است

ز اندیشه‌ای احسن تند هر صورتی احسن شده

زان سوی کاندازی نظر آن جنس می‌آید صور

پس از نظر آید صور اشکال مرد و زن شده

با آن نشین کو روشن است کز دل سوی دل روزن است

خاک از چه ورد و سوسن است کش آب هم مسکن شده

ور همنشین حق شوی جان خوش مطلق شوی

یا رب چه بارونق شوی ای جان جان من شده

از جا به بی‌جا آمده اه رفته هیهای آمده

بی‌دست و بی‌پای آمده چون ماه خوش خرمن شده

یا رب که چون می‌بینمش ای بنده جان و دینمش

خود چیست این تمکینمش ای عقل از این امکن شده

هر ذره‌ای را محرم او هر خوش دمی را همدم او

نادیده زو زاهد شده زو دیده تردامن شده

ای عشق حق سودای او آن او است او جویای او

وی می‌دمد در وای او ای طالب معدن شده

هم طالب و مطلوب او هم عاشق و معشوق او

هم یوسف و یعقوب او هم طوق و هم گردن شده

اوصافت ای کس کم چو تو پایان ندارد همچو تو

چند آب و روغن می‌کنم ای آب من روغن شده


خطاب جلال الدین در مطلع این غزل با کیست؟
تن ما به ماه ماند كه ز مهر ميگدازد
دل ما به چنگ زهره كه گسسته تار بادا

نمایه کاربر
فروهر

عضویت : جمعه ۱۳۹۱/۶/۳۱ - ۲۲:۱۷


پست: 1086

سپاس: 107


تماس:

Re: در محضر مولانا

پست توسط فروهر »

جواب سوال شما همچنان مجهول است.!
عشق صیدیست که تیرت به خطا هم برود
لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند...

نمایه کاربر
فروهر

عضویت : جمعه ۱۳۹۱/۶/۳۱ - ۲۲:۱۷


پست: 1086

سپاس: 107


تماس:

Re: در محضر مولانا

پست توسط فروهر »

بشنو از ني چون حكايت مي كند
از جدايي ها شكات مي كند

كز نيستان تا مرا ببريده اند
از نفيرم مرد و زن ناليده اند

سينه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگويم شرح درد اشتياق

هركسي دور ماند از اصل خويش
باز جويد روزگار وصل خويش

من به هر جمعيتي نالان شدم
جفت بد حالان و خوش حالان شدم

هر كسي از ظن خود شد يار من
از درون من نجست اسرار من

سر من از ناله من دور نست
ليك چشم و گوش را آن نور نيست

تن زجان جان زتن مستور نيست
ليك كس را ديده جان دستور نيست

آتش است اين بانگ ناي نيست باد
هركه اين آتش ندارد نيست باد

آتش عشق است كاندر ني فتاد
جوشش عشق است كاندر مي فتاد

ني حريف هركه از ياري بريد
پرده هايش پرده هاي ما دريد

ني حديث راه پرخون مي كند
قصه هاي عشق مجنون مي كند

در غم ما روز ها بيگاه شد
روز ها با سوز ها همراه شد

روز ها گر رفت گو رو باك نيست
تو بمان اي آنكه چون تو پاك نيست

بند بگسل باش آزاد اي پسر
چند باشي بند سيم و بند زر

جسم خاك از عشق بر افلاك شد
كوه در رقص آمد و چالاك شد

چونكه گل رفت گلستان درگذشت
نشنوي زآن پس زبلبل سرگذشت

جمله معشوق است و عاشق پرده اي
زنده معشوق است و عاشق مرده اي

چون نباشد عشق را پرواي او
او چو مرغي ماند بي پر.واي او

من چگونه هوش دارم پيش و پس
چون نباشد نور يارم پيش و پس

مولاناي حكيم smile072
عشق صیدیست که تیرت به خطا هم برود
لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند...

نمایه کاربر
فروهر

عضویت : جمعه ۱۳۹۱/۶/۳۱ - ۲۲:۱۷


پست: 1086

سپاس: 107


تماس:

Re: در محضر مولانا

پست توسط فروهر »

عاشقان كل ني عشاق جزو
ماند از كل آنكه شد مشتاق جزو

چونكه جزوي عاشق جزوي شود
زود معشوق به كل خود رود

ريش گاو بنده غير آمد او
غرقه شد كف در ضعيفي در زد او

نيست حاكم تا كند تيمار او
كار خواجه خود كند يا كار او

smile072
عشق صیدیست که تیرت به خطا هم برود
لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند...

نمایه کاربر
alijohar

عضویت : سه‌شنبه ۱۳۸۶/۵/۱۶ - ۱۳:۲۲


پست: 3570

سپاس: 94

Re: در محضر مولانا

پست توسط alijohar »

بخوانید و لذت ببرید : (غزلیات شمس)
عالیجناب مولانا ، در بیتی بی نظیر که شاهکار ادبیات فارسی است ، می فرماید :
تابش ِ جان یافت دلم
واشد و بشکافت دلم ؛
اطلس ِ نو بافت دلم
دشمن ِ این ژنده شدم.

وقتی فکر می کنم "تابش جان" چی بوده که دل حضرتش یافته ؛ راه به جایی نمی برم.
و بدنبال آن "تابش جان" ؛بناگاه دلش واشده و شکاف برداشته !
و متعاقب آن دوباره ، اما ، این بار ، با اطلسی نو بافته شده !
و سپس - در مرحله بعد- دشمن این "کهنه" و "فرسوده" شده !
اين جهان زندان و ما زندانيان
بر شكن زندان و خود را وا رهان

ارسال پست