در محضر مولانا

مدیران انجمن: parse, javad123javad

نمایه کاربر
فروهر

عضویت : جمعه ۱۳۹۱/۶/۳۱ - ۲۲:۱۷


پست: 1086

سپاس: 107


تماس:

Re: در محضر مولانا

پست توسط فروهر »

مولوي در تبريز متولد شد.
عشق صیدیست که تیرت به خطا هم برود
لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند...

نمایه کاربر
فروهر

عضویت : جمعه ۱۳۹۱/۶/۳۱ - ۲۲:۱۷


پست: 1086

سپاس: 107


تماس:

Re: در محضر مولانا

پست توسط فروهر »

هر صباهي چون سليمان آمدي.
خاضع اندر مسجد اقصي شدي.

نو گياهي رسته ديدي اندر او.
پس بگفتي نام و نفع خود بگو.

تو چه دارويي و چه اي نامت چي است.
تو زيان كي و نفعت بر كي است؟

پس بگفتي هر گياهي فعل و نام.
كه من آن را جانم و اين را حمام.

من مر اين را زهرم و او را شكر.
نام من اينست بر لوح از قدر.

پس طبيبان از سليمان ز آن گياه.
عالم و دانا شدندي مقتدا.

تا كتب هاي طبيبي ساختند.
جسم را از رنج مي پر داختند.

اين نجوم و طب وحي انبياست.
عقل و حس را سوي بي سوره كجاست.

عقل جزوي عقل استخراج نيست.
جز پذيراي فن و محتاج نيست.

قابل تعليم و فهم است اين خرد.
ليك صاحب وحي تعليمش دهد.

جمله حرفتها يقين او وحي بود.
اول او ليك عقل آن را فزود.

هيچ حرفت را ببين كاين عقل ما.
تاند او آموختن بي اوستا.

گرچه اندر مكر موي اشكاف بد.(بد به معناي بود است).
هيچ پيشه رام بي استا نشد.

دانش پيشه از اين عقل ار بدي.
پيشه بي اوستا حاصل شدي.

.

مولانا
smile072
عشق صیدیست که تیرت به خطا هم برود
لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند...

نمایه کاربر
فروهر

عضویت : جمعه ۱۳۹۱/۶/۳۱ - ۲۲:۱۷


پست: 1086

سپاس: 107


تماس:

Re: در محضر مولانا

پست توسط فروهر »

صوفي اي در باغ از بهر گشاد.
صوفيانه روي بر زانو نهاد.

پس فرو رفت او اندر نغول.
شد ملول از صورت خوابش فضول.

كه چه خسبي آخر اندر رز نگر.
اين درختان بين و آثار خضر.

امر حق بشنو كه گفته است.انظروا.
سوي اين آثار رحمت آر رو.

گفت:آثارش دل است اي بو الهوس.
آن برون آثار آثاراست.بس.

باغها و سبزه ها در عين جان.
بر برون عكسش چو در آب روان.

آن خيال باغ شد اندر آب.
كه كند از لطف آب آن اضطراب.

باغها و ميوه ها اندر دل است.
عكس لطف آن برين آب و گل است.

گر نبودي عكس آن سرو سرور.
پس نخواندي ايزدش دار الغرور.

اين غرور آن است يعني اين خيال.
هست از عكس دل و جان رجال.

جمله مغروران برين عكس آمده.
بر گماني كاين بود جنتكده.

مي گريزند از اصول باغها.
بر خيالي مي كنند آن لاغها.

چونكه خواب غفلت آيدشان به سر.
راست ببينند و چه سود است آن نظر.

پس به گورستان غريو افتاد و آه.
تا قيامت زين غلط و احسرتاه.

اي خنك آن را كه پيش از مرگ مرد.
يعني او از اصل اين رز بوي برد.

مولانا.

smile072
عشق صیدیست که تیرت به خطا هم برود
لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند...

نمایه کاربر
کوه یخ

نام: iceberg

محل اقامت: ice field

عضویت : جمعه ۱۳۹۱/۸/۵ - ۱۵:۰۴


پست: 225

سپاس: 36

جنسیت:

تماس:

Re: در محضر مولانا

پست توسط کوه یخ »

سینه خواهم شرحه شرحه در فراغ smile072 smile054 smile054 تا بگویم شرح درد اشتیاق
کوه یخم من که رو آب شدم شناور
داغ حوادث میکنه آبم سراسر

(ابی)
این آخرین باره من ازت میخوام برگردی به خونه//این آخرین باره من ازت میخوام عاقل شی دیوونه...
(ابی+این آخرین باره...)

*و صدای متلاشی شدن شیشه شادی در شب...(سهراب سپهری)

*داداش وقتی داری خالی میندی حرفه ای خالی ببند!!! ما رو خر فرض نکن!!!

ما که رسوای جهانیم//غم عالم به پشم

نمایه کاربر
فروهر

عضویت : جمعه ۱۳۹۱/۶/۳۱ - ۲۲:۱۷


پست: 1086

سپاس: 107


تماس:

Re: در محضر مولانا

پست توسط فروهر »

بردیا2012 نوشته شده:سینه خواهم شرحه شرحه در فراغ smile072 smile054 smile054 تا بگویم شرح درد اشتیاق
چشم بسته غيب گفتيد.
عشق صیدیست که تیرت به خطا هم برود
لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند...

نمایه کاربر
*شارش*

نام: فاطمه غمكده

محل اقامت: بلبلان

عضویت : دوشنبه ۱۳۹۱/۶/۲۰ - ۱۱:۳۰


پست: 1076

سپاس: 595

جنسیت:

Re: در محضر مولانا

پست توسط *شارش* »

اندر دل بی وفا غم و ماتم باد
آنرا که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد


در عشق توام نصیحت و پند چه سود
زهراب چشیده ام مرا قند چه سود
گویند مرا که بند بر پاش نهید
دیوانه دل است پای بر بند چه سود


تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود اندر غم عشق
اما نه چنین زار که این بار افتاد smile022

نمایه کاربر
Angel!

عضویت : چهارشنبه ۱۳۸۹/۱۲/۱۸ - ۲۱:۴۳


پست: 2552

سپاس: 955

Re: در محضر مولانا

پست توسط Angel! »

نه مرادم نه مریدم
نه پیامم نه کلامم
نه سلامم نه علیکم
نه سپیدم نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته‌ام و بردۀ دینم
نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم
نه فرستادۀ پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم
چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم...

گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته و در پرده بگویــم
تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را
آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی
خودِ تو جان جهانی
گر نهانـی و عیانـی
تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی

تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی
تو خود اسرار نهانی

تو خود باغ بهشتی
تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی
به تو سوگند
که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی
نه که جُزئی
نه که چون آب در اندام سَبوئی
تو خود اویی بخود آی
تا در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی و
بجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـی
و گلِ وصل بـچیـنی....

این از مولانا هست جناب فریدونی؟

نمایه کاربر
فروهر

عضویت : جمعه ۱۳۹۱/۶/۳۱ - ۲۲:۱۷


پست: 1086

سپاس: 107


تماس:

Re: در محضر مولانا

پست توسط فروهر »

girl. نوشته شده:اندر دل بی وفا غم و ماتم باد
آنرا که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد


در عشق توام نصیحت و پند چه سود
زهراب چشیده ام مرا قند چه سود
گویند مرا که بند بر پاش نهید
دیوانه دل است پای بر بند چه سود


تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود اندر غم عشق
اما نه چنین زار که این بار افتاد smile022
آفرين.

نه اين بار خوشمان آمد.
عشق صیدیست که تیرت به خطا هم برود
لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند...

نمایه کاربر
فروهر

عضویت : جمعه ۱۳۹۱/۶/۳۱ - ۲۲:۱۷


پست: 1086

سپاس: 107


تماس:

Re: در محضر مولانا

پست توسط فروهر »

shahin najafi نوشته شده:نه مرادم نه مریدم
نه پیامم نه کلامم
نه سلامم نه علیکم
نه سپیدم نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته‌ام و بردۀ دینم
نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم
نه فرستادۀ پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم
چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم...

گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته و در پرده بگویــم
تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را
آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی
خودِ تو جان جهانی
گر نهانـی و عیانـی
تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی

تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی
تو خود اسرار نهانی

تو خود باغ بهشتی
تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی
به تو سوگند
که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی
نه که جُزئی
نه که چون آب در اندام سَبوئی
تو خود اویی بخود آی
تا در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی و
بجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـی
و گلِ وصل بـچیـنی....

این از مولانا هست جناب فریدونی؟
از كيست؟
عشق صیدیست که تیرت به خطا هم برود
لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند...

نمایه کاربر
Angel!

عضویت : چهارشنبه ۱۳۸۹/۱۲/۱۸ - ۲۱:۴۳


پست: 2552

سپاس: 955

Re: در محضر مولانا

پست توسط Angel! »

شما که اشعار مولانارا میخوانید خواستم بپرسم از ایشان است یا خیر؟

نمایه کاربر
فروهر

عضویت : جمعه ۱۳۹۱/۶/۳۱ - ۲۲:۱۷


پست: 1086

سپاس: 107


تماس:

Re: در محضر مولانا

پست توسط فروهر »

shahin najafi نوشته شده:نه مرادم نه مریدم
نه پیامم نه کلامم
نه سلامم نه علیکم
نه سپیدم نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته‌ام و بردۀ دینم
نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم
نه فرستادۀ پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم
چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم...

گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته و در پرده بگویــم
تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را
آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی
خودِ تو جان جهانی
گر نهانـی و عیانـی
تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی

تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی
تو خود اسرار نهانی

تو خود باغ بهشتی
تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی
به تو سوگند
که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی
نه که جُزئی
نه که چون آب در اندام سَبوئی
تو خود اویی بخود آی
تا در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی و
بجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـی
و گلِ وصل بـچیـنی....

این از مولانا هست جناب فریدونی؟

حال چند نكته را بايد به محضر شما برسانيم.

1.ما حال بي خدايان را 6 سال پيش گذرانديم.

2.كساني كه هيچ علمي نمي توانند از خود به دست آورند.و همه اش بعضي از كتاب هاي سنگين و قوانين بعضا افتضاح و خنده دار فيزيك را مطالعه كرده و چند مقاله نا چيز خوانده اند.به ما انگ بي سوادي مي زنند.و مي گويند. (هيچ كس مانند من نمي داند كه تو چه قدر نادان هستي).و ما در آن لحظه بايد بخنديم.آنان هيچ گونه علمي از خود ندارند.وهرچيزي كه مي گويند باز گوي كتاب است.

3.به حرف ديگران قانع نشويد.و خود به تحقيق و پژوهش بپردازيد.در آينده نه چندان دور به اين نتيجه خواهيد رسيد.چرا ما مي گوييم خدا هست.يا چرا آيين محمد بيابانگرد را قبول داريم.
عشق صیدیست که تیرت به خطا هم برود
لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند...

نمایه کاربر
فروهر

عضویت : جمعه ۱۳۹۱/۶/۳۱ - ۲۲:۱۷


پست: 1086

سپاس: 107


تماس:

Re: در محضر مولانا

پست توسط فروهر »

shahin najafi نوشته شده:شما که اشعار مولانارا میخوانید خواستم بپرسم از ایشان است یا خیر؟

كتاب مثنوي معنوي بسيار بزرگ است.و ابيات آن فراوان.ما كه همه را از حفظ نيستيم.

و هنوز به اين ابيات نرسيده ايم.
عشق صیدیست که تیرت به خطا هم برود
لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند...

نمایه کاربر
Angel!

عضویت : چهارشنبه ۱۳۸۹/۱۲/۱۸ - ۲۱:۴۳


پست: 2552

سپاس: 955

Re: در محضر مولانا

پست توسط Angel! »

اگر حال بحث داشتم که الان تالار فلسفه بودم !

فقط سوال پرسیدم که این شعر از مولاناست حافظ است از کیست سوال سختی که نبود و ربطی به چرندیاتی که تحویلم داده ای ندارد !
سپاس به جوابم رسیدم !

:shock:

نمایه کاربر
*شارش*

نام: فاطمه غمكده

محل اقامت: بلبلان

عضویت : دوشنبه ۱۳۹۱/۶/۲۰ - ۱۱:۳۰


پست: 1076

سپاس: 595

جنسیت:

Re: در محضر مولانا

پست توسط *شارش* »

ferydoni نوشته شده:
girl. نوشته شده:اندر دل بی وفا غم و ماتم باد
آنرا که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد


در عشق توام نصیحت و پند چه سود
زهراب چشیده ام مرا قند چه سود
گویند مرا که بند بر پاش نهید
دیوانه دل است پای بر بند چه سود


تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود اندر غم عشق
اما نه چنین زار که این بار افتاد smile022
آفرين.

نه اين بار خوشمان آمد.
مخلص شما هستيم smile022

نمایه کاربر
فروهر

عضویت : جمعه ۱۳۹۱/۶/۳۱ - ۲۲:۱۷


پست: 1086

سپاس: 107


تماس:

Re: در محضر مولانا

پست توسط فروهر »

smile072 smile072 smile072
مر بزرگي ورا گردن نهم.
منتي هم بر دل و بر تن نهم.
smile072 smile072 smile072
چون فتاد از روزن دل آفتاب.
ختم شد والله اعلم بالصواب.
smile072 smile072 smile072

مولانا جلال الدين محمد بلخي.
عشق صیدیست که تیرت به خطا هم برود
لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند...

ارسال پست