تو به من احترام میذاری منم به تو احترام میذارم چون میخوام یکی مثل تو باشم تو به من توهین میکنی من به تو توهین نمیکنم چون نمیخوام یکی مثل تو باشم در اصل نقطه ی پرگار من هستم پس به خاطر تو خودمو زیر سوال نمی برم.
احمقانه ترین اشتباهی که امکان دارد هر آدمی در زندگی اش بکند ، این است که پیش خودش فکر کند : " کسی که یک بار به او صدمه زده ، دوباره این کار را نخواهد کرد "
بعضی از آدمها ولت میکنن و میرن تازه بدهکارتم میکنن بهت میگن : تــــو منو نشناختی به اینا باید گفت: تو هنوز خودتم ، خودتو نشناختی چطور انتظار داری من بشناسمت...!
محله ما یک رفتگر دارد، صبح که با ماشین از درب خانه خارج می شوم سلامی گرم می کند و من هم از ماشین پیاده می شوم و دستی محترمانه به او می دهم، حال و احوال را می پرسد و مشغول کارش می شود. همسایه طبقه زیرین ما نیز دکتر جراح است، گاهی اوقات که درون آسانسور می بینمش سلامی می کنم و او فقط سرش را تکان می دهد و درب آسانسور باز نشده برای بیرون رفتن خیز می کند. به شخصه اگر روزی برای زنده ماندن نیازمند این دکتر شوم، جارو زدن سنگ قبرم به دست آن رفتگر، بشدت لذت بخش تر از طبابت آن دکتر برای ادامه حیاتم است. تحصیلات مطلقا هیچ ربطی به شعور افراد ندارد.
مهمترین سایزی که باید آدم بدونه سایز (دهنشه) تندگویی و قضاوت در مورد دیگران انتقاد نیست اسمش (توهینه) هر کار یا حرفی که در آخرش بگیم شوخی کردم ، شوخی نیست حمله به شخصیت اون فرد هست بازی کردن با احساسات مردم زرنگی نیست ، اسمش (هرزگی) هست خراب کردن یک نفر توی جمع جوک نیست اسمش (کمبود) هست به راهی که اکثر مردم میرن بیشتر شک کن، اغلب مردم فقط تقلید میکنن. از متمایز بودن نترس!
محله ما یک رفتگر دارد، صبح که با ماشین از درب خانه خارج می شوم سلامی گرم می کند و من هم از ماشین پیاده می شوم و دستی محترمانه به او می دهم، حال و احوال را می پرسد و مشغول کارش می شود. همسایه طبقه زیرین ما نیز دکتر جراح است، گاهی اوقات که درون آسانسور می بینمش سلامی می کنم و او فقط سرش را تکان می دهد و درب آسانسور باز نشده برای بیرون رفتن خیز می کند. به شخصه اگر روزی برای زنده ماندن نیازمند این دکتر شوم، جارو زدن سنگ قبرم به دست آن رفتگر، بشدت لذت بخش تر از طبابت آن دکتر برای ادامه حیاتم است. تحصیلات مطلقا هیچ ربطی به شعور افراد ندارد.
قورباغه به کانگورو گفت: من می توانم بپرم تو هم. پس اگر با هم ازدواج کنیم بچه مان می تواند از روی کوه ها بپرد، یک فرسنگ بپرد، و ما می توانیم اسمش را «قورگورو» بگذاریم. کانگورو گفت: «عزیزم» چه فکر جالبی من با خوشحالی با تو ازدواج می کنم اما درباره قورگورو بهتره اسمش را بگذاریم «کانباغه» هر دو سر «قورگورو» و «کانباغه» بحث کردند و بحث کردند. آخرش قورباغه گفت: برای من نه «قورگورو» مهمه نه «کانباغه» اصلا من دلم نمی خواهد با تو ازدواج کنم. کانگورو گفت: «بهتر» قورباغه دیگر چیزی نگفت کانگورو جست زد و رفت. آنها هیچوقت ازدواج نکردند، بچه ای هم نداشتند که بتواند از کوه ها بجهد یا یک فرسنگ بپرد. چه بد، چه حیف که نتوانستند فقط سر یک اسم توافق کنند. این قصه زیبا از شل سیلور استاین بار مفهومی مدیریتی جالبی دارد. پتانسیل موجود برای دستاوردهای بزرگ قربانی اختلاف نظرهای کوچک می شود.
آدمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد، به زودی موفق میگردد؛ ولی او می خواهد خوشبخت تر از دیگران باشد؛ و این بس مشکل است؛ زیرا او دیگران را خوشبخت تر از انچه هستند تصور میکند. <<شارل دو مونتسکیو>>