اعترافات جالب و خنده دار شما

مدیران انجمن: parse, javad123javad

نمایه کاربر
DARKENERGY

نام: Melina

محل اقامت: krj_teh

عضویت : پنج‌شنبه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ - ۱۳:۲۷


پست: 7031

سپاس: 4151

جنسیت:

تماس:

اعترافات جالب و خنده دار شما

پست توسط DARKENERGY »

سلام
خب اینجا من اعترافاتی رو قرار میدم که کاملا واقعی هستن و افراد خودشون در .... به اشتراک میذارن

---------------------------------
هرکسی هم دوست داشت اعتراف کنه اما خنده دار و جالب باشه و از خودتون باشه نه اینکه خیال پردازی باشه! smile021

* اگر اعترافی از خودم باشه حتما اولش میگم smile072 smile072

*

آنکه رفت، به حُرمت آنچه با خود برد حقِ بازگشت ندارد

*

آدمی که از آفتابِ صبح گرم نشه، از آفتاب غروب گرم نمیشه

نمایه کاربر
DARKENERGY

نام: Melina

محل اقامت: krj_teh

عضویت : پنج‌شنبه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ - ۱۳:۲۷


پست: 7031

سپاس: 4151

جنسیت:

تماس:

Re: اعترافات جالب و خنده دار شما

پست توسط DARKENERGY »

آقا من باید اعتراف کنم تا سن 15-16 سالگی شبا ک بیدار میشدم از ترس مردن اعضای خانوادم
مینشستم بالا سرشون تا ببینم شکمشون بالا پایین میره یا نه ! و خدایی نکرده نمرده باشن smile036
این بازی روزا هم اتفاق میافتاد و حتی آینه هم میگرفتم چند بار روی صورتشون تا از هــــــــــــــــــــا شون بفهمم و خیالم راحت بشه برم تخت بخوابم
یه بارم آجیم با دیدن من بالای سرش ، با جیغ بنفش همه رو بیدار کرد smile036
.

*

آنکه رفت، به حُرمت آنچه با خود برد حقِ بازگشت ندارد

*

آدمی که از آفتابِ صبح گرم نشه، از آفتاب غروب گرم نمیشه

نمایه کاربر
DARKENERGY

نام: Melina

محل اقامت: krj_teh

عضویت : پنج‌شنبه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ - ۱۳:۲۷


پست: 7031

سپاس: 4151

جنسیت:

تماس:

Re: اعترافات جالب و خنده دار شما

پست توسط DARKENERGY »

اعتراف می کنم سال پیش این هم اتاق ما برداشت شمارشو تو گوشیم به شماره همراه اول سیو کرد (ازش متنفرم smile039 ) بعد اس ام اس داد که مشترک گرامی شما برنده یه گوشی نوکیا شده اید و برای دریافت آن به نزدیک ترین مرکز خدمات امور مشترکین مراجعه کنید. من که نفهمیدم ولی پشت گوش انداختم، خلاصه کلی اصرار کرد خودش که برو. هیچی چشمتون روز بد نبینه مراجعه کردیم طرف مسئولش یه خانوم بود فقط داشت میزشو از خنده گاز میزد، خو به اینم میگن رفیق؟ smile039 اینم شد زندگی؟ smile039
.

*

آنکه رفت، به حُرمت آنچه با خود برد حقِ بازگشت ندارد

*

آدمی که از آفتابِ صبح گرم نشه، از آفتاب غروب گرم نمیشه

نمایه کاربر
DARKENERGY

نام: Melina

محل اقامت: krj_teh

عضویت : پنج‌شنبه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ - ۱۳:۲۷


پست: 7031

سپاس: 4151

جنسیت:

تماس:

Re: اعترافات جالب و خنده دار شما

پست توسط DARKENERGY »

اعتراف میکنم از دوم راهنمایی عاشق پسرداییم بودم ، خیلی آقا بود خداییش ! سال اول دانشگاه بودم که اومد خواستگاریم ، مامانم بهم گفته بود دخترباید سنگین باشه و این حرفا ! منم که کلن چشم وگوش بسته وتعطیل بودم !!!! smile036 یکی دو بارکه بهم زنگ زد البته با اطلاع خانواده ، بهم گفت خوشگل خانوم منم زاااارت گوشی رو قطع کردم که سنگینیم حفظ بشه مثلا!! smile040

*

آنکه رفت، به حُرمت آنچه با خود برد حقِ بازگشت ندارد

*

آدمی که از آفتابِ صبح گرم نشه، از آفتاب غروب گرم نمیشه

نمایه کاربر
DARKENERGY

نام: Melina

محل اقامت: krj_teh

عضویت : پنج‌شنبه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ - ۱۳:۲۷


پست: 7031

سپاس: 4151

جنسیت:

تماس:

Re: اعترافات جالب و خنده دار شما

پست توسط DARKENERGY »

اول راهنمایی بودم، منو کلاس زبان اسم نوشتن!
در حد یه کلم بروکلی ام زبان بلد نبودم! smile021
اون معلم احمقم تا اومد سر کلاس شروع کرد انگلیسی حرف زدن!منم هیچی حالیم نمی شد! فقط یه پیش زمینه داشتم که تو کلاس زبان گروه های سنی پایین تر با دست زدن و شعر خوندن و اینا زبان یاد میدن!
آقا ما نشستیم سر کلاس یهو معلم شروع کرد دستاشو بهم زدن و گفت close,close,close your book!
منم فکر کردم داره میگه دست بزنین smile039
شروع کردم با هیجان دست زدن!!! smile039
یهو دیدم همه با تعجب دارن نگاهم می کنن!
بنده خداها فکر کرده بودن خلم! smile031
این جوری شد که من از زبان متنفر شدم smile032
.

*

آنکه رفت، به حُرمت آنچه با خود برد حقِ بازگشت ندارد

*

آدمی که از آفتابِ صبح گرم نشه، از آفتاب غروب گرم نمیشه

نمایه کاربر
DARKENERGY

نام: Melina

محل اقامت: krj_teh

عضویت : پنج‌شنبه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ - ۱۳:۲۷


پست: 7031

سپاس: 4151

جنسیت:

تماس:

Re: اعترافات جالب و خنده دار شما

پست توسط DARKENERGY »

اعتراف میکنم کلاس اول که بودم یه روز از معلم اجازه گرفتم برم دسشویی ،در عین حال تشنه هم بودم ولی چون واسه دسشویی رفتن اجازه گرفته بودم فکر کردم نمیتونم آب بخورم smile026
وقتی رفتم تو کلاس اصلن ننشستم دم در وایسادم گفتم :اجازه ؟برم آب بخورم؟ smile039 smile039
قیافه معلم رو دیگه خودتون تصور کنید smile039

*

آنکه رفت، به حُرمت آنچه با خود برد حقِ بازگشت ندارد

*

آدمی که از آفتابِ صبح گرم نشه، از آفتاب غروب گرم نمیشه

نمایه کاربر
DARKENERGY

نام: Melina

محل اقامت: krj_teh

عضویت : پنج‌شنبه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ - ۱۳:۲۷


پست: 7031

سپاس: 4151

جنسیت:

تماس:

Re: اعترافات جالب و خنده دار شما

پست توسط DARKENERGY »

اعتراف می کنم بچه که بودم فکر می کردم
این برچسب های تبلیغاتی که روی در خونه ها می چسبونن یه چیزی توی مایه مدال ژنرالهاست !!!
هر کی بیشتر داشته باشه وضعش بهتره هی می رفتم برچسب همسایه ها رو می شمردم که یه وقت اضافه تر از ما نباشه !!!

*

آنکه رفت، به حُرمت آنچه با خود برد حقِ بازگشت ندارد

*

آدمی که از آفتابِ صبح گرم نشه، از آفتاب غروب گرم نمیشه

نمایه کاربر
DARKENERGY

نام: Melina

محل اقامت: krj_teh

عضویت : پنج‌شنبه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ - ۱۳:۲۷


پست: 7031

سپاس: 4151

جنسیت:

تماس:

Re: اعترافات جالب و خنده دار شما

پست توسط DARKENERGY »

12-13 ساله بودم بابام تلفن بیسیم خرید. منم که خیلی فضول (کنجکاو البته!!) بودم ببینم چیا داره بجای خوندن دستورالعمل ، با تلفن شروع کردم به ور رفتن. آقا یه دکمه روی قسمت اصلی تلفن بود که وقتی فشار میدادی قسمت گوشی زنگ میخورد(آلارم میداد) تا بتونی پیداش کنی.(قسمت اصلی تلفن رو گذاشته بودیم توی پذیرایی) اونروز بابام منتظر یه زنگ مهم بود. منم کرمم گرفته بود تا سر از کار این تلفن در بیارم. اون دکمه رو زدم گوشی زنگ خورد و بابام به خیال اینکه زنگ زدن وصل کرد و یکی دوبار الو گفت و قطع کرد. منم دوباره این کار رو تکرار کردم و کلی میخندیدم و خوشحال بودم که دارم اذیت میکنم!! که یهو بابام فهمید قضیه چیه اومد یه کشیده خوابوند زیر گوشم دوتا چرخ دور خودم زدم و یکی دیگه هم از دیوار خوردم. ولو شدم رو زمین و از بینیم خون اومد.
نتیجه گیری: موقعیت شناس باشیم.
.

*

آنکه رفت، به حُرمت آنچه با خود برد حقِ بازگشت ندارد

*

آدمی که از آفتابِ صبح گرم نشه، از آفتاب غروب گرم نمیشه

نمایه کاربر
DARKENERGY

نام: Melina

محل اقامت: krj_teh

عضویت : پنج‌شنبه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ - ۱۳:۲۷


پست: 7031

سپاس: 4151

جنسیت:

تماس:

Re: اعترافات جالب و خنده دار شما

پست توسط DARKENERGY »

اعتراف می کنم سوم راهنمایی بودم دختر همسایه مون که اونم سوم راهنمایی بود رو فرستادن پیش من باهاش ریاضی کار کنم
.....هر دو ریاضی افتادیم
smile055 smile055

*

آنکه رفت، به حُرمت آنچه با خود برد حقِ بازگشت ندارد

*

آدمی که از آفتابِ صبح گرم نشه، از آفتاب غروب گرم نمیشه

نمایه کاربر
DARKENERGY

نام: Melina

محل اقامت: krj_teh

عضویت : پنج‌شنبه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ - ۱۳:۲۷


پست: 7031

سپاس: 4151

جنسیت:

تماس:

Re: اعترافات جالب و خنده دار شما

پست توسط DARKENERGY »

6 سالم بود که آبله مرغون گرفتم از بابا پرسیدم چرا من آبله مرغون گرفتم گفت چون رفتی تو کوچه بازی کردی آلوده بوده منم همون شب یه جمله از یه فیلم یاد گرفتم همین که این آبله ها خارشش زیاد میشد میرفتم با گریه به مامانم میگفتم چرا من و به این دنیای کثیف آوردی؟؟؟؟! بعدشم مثل شخصیت فیلمه دستم و میذاشتم رو پیشونیم و زار زار گریه میکردم بعد اشکام میخورد به آبله ها دیگه شیک گریه نمیکردم نعره میزدم مامانم میبردم زیر دوش آب سرد تا شب 10 بار سناریو تکرار میشد و من حس میکردم در حقم ظلم شده!! smile027

*

آنکه رفت، به حُرمت آنچه با خود برد حقِ بازگشت ندارد

*

آدمی که از آفتابِ صبح گرم نشه، از آفتاب غروب گرم نمیشه

نمایه کاربر
DARKENERGY

نام: Melina

محل اقامت: krj_teh

عضویت : پنج‌شنبه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ - ۱۳:۲۷


پست: 7031

سپاس: 4151

جنسیت:

تماس:

Re: اعترافات جالب و خنده دار شما

پست توسط DARKENERGY »

یادمه توی بهمن سال پیش دانشگاهیم بود ،
مدرسه دور باعث شده بود سرویس ساعت 6صبح بیاد دنبالم که زمستونا هوا اون موقع تاریک بود و وقتی من می رفتم بقیه هنوز خواب بودن !
یه روزایی به خاطر امتحان یا تکلیف های مونده ساعت گوشیم رو واسه 4صبح می ذاشتم که بیدار بشم و کارامو بکنم !

یه روز صبح ساعت زنگ زد، منم اون شب سرماخورده بودم و اصلا حالم خوب نبود ،با گیجی و چلسیدگی(cholosidegi=حال خراب و له) پا شدم و طبق روال هر روز آماده شدم و رفتم پایین دم در ...

یکم گذشت ، هی با خودم می گفتم امروز چرا اینقدر خلوته ! smile024 عجب صبح وحشتناکیه! smile035
یه نیم ساعتی توی سرما و تاریکی وایستادم و تازه عصبانی از اینکه چرا سرویس لعنتی نمیاد اصن هوا چرا یکم روشن نمی شه مردم کجان !
حالا اینقدر گیج بودم که یک بار هم ساعتو نگاه نکردم تو این مدت
بعد نیم ساعت ساعتو نگاه کردم میبینم 4:45 صبحه درم بسته همه ام خواب !! smile039
خلاصه با یه استرس و ترسی کلیدمو پیدا کردم و مثل دزدا آروم برگشتم توی خونه !
شانس آوردم قبل نگاه کردن به ساعت زنگ نزدم به راننده سرویسه smile036
.

*

آنکه رفت، به حُرمت آنچه با خود برد حقِ بازگشت ندارد

*

آدمی که از آفتابِ صبح گرم نشه، از آفتاب غروب گرم نمیشه

نمایه کاربر
DARKENERGY

نام: Melina

محل اقامت: krj_teh

عضویت : پنج‌شنبه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ - ۱۳:۲۷


پست: 7031

سپاس: 4151

جنسیت:

تماس:

Re: اعترافات جالب و خنده دار شما

پست توسط DARKENERGY »

بچه که بودم عاشق خوردن ناخونام بودم ، یادمه رحم نمیکردم بهشون ، هم دستام ، هم جفت پاهام فک کنین ، پاهام ، خدا رحمت کنه بابا بزرگم رو ، ناخونای خودم که تموم میشد التماسش میکردم تروخدا یه ذره فقط یه ذره ناخوناتو بده من بجوم!! smile039 خدا بیامرز هیچوقت زیربار نرفت smile037

*

آنکه رفت، به حُرمت آنچه با خود برد حقِ بازگشت ندارد

*

آدمی که از آفتابِ صبح گرم نشه، از آفتاب غروب گرم نمیشه

نمایه کاربر
DARKENERGY

نام: Melina

محل اقامت: krj_teh

عضویت : پنج‌شنبه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ - ۱۳:۲۷


پست: 7031

سپاس: 4151

جنسیت:

تماس:

Re: اعترافات جالب و خنده دار شما

پست توسط DARKENERGY »

یه بار سال اول دبیرستان بودم.امتحان ریاضی داشتیم نخونده بودم.وقتی زنگ خورد میخواست برگه هارو بگیره بچه ها رفتن دورش شلوغ شد منم برگمو گذاشتم توی کیفم اومدم بیرون.
دیدم زنگه بعد گفت پالاش(من) و نماینده کلاس برن خانوم فلانی کارشون داره.من رفتم نماینده نیومد.
حالا من با استرس رفتم پیشش بش میگم بله خانوم؟؟.
حالا اون داره میگه نماینده کجاس؟؟ من گفتم کدوم برگه خانوم برگم که پیش شماس
هیچی دیگه دبیر مرده بود از خنده.گفت برو اشکال نداره. smile039
.

*

آنکه رفت، به حُرمت آنچه با خود برد حقِ بازگشت ندارد

*

آدمی که از آفتابِ صبح گرم نشه، از آفتاب غروب گرم نمیشه

نمایه کاربر
DARKENERGY

نام: Melina

محل اقامت: krj_teh

عضویت : پنج‌شنبه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ - ۱۳:۲۷


پست: 7031

سپاس: 4151

جنسیت:

تماس:

Re: اعترافات جالب و خنده دار شما

پست توسط DARKENERGY »

آغا یروز با مامانم رفته بودیم مراسم ختم یکی از آشناهای دورمون
بعد موقع برگشتن مامانم اومد تسلیت بگه، برگشت گفت خدا مرگتون بده (بجای خدا صبرتون بده و مرگ حقه)
هیچی دیگه از خجالت نمیدونم چجوری ازاونجا فرار کردیم ...
همین حرف مامانم باعث شده اون بنده خداها خندشون بگیره ویذره حال و هواشون عوض بشه، بهله !!!
smile027 smile027

*

آنکه رفت، به حُرمت آنچه با خود برد حقِ بازگشت ندارد

*

آدمی که از آفتابِ صبح گرم نشه، از آفتاب غروب گرم نمیشه

نمایه کاربر
DARKENERGY

نام: Melina

محل اقامت: krj_teh

عضویت : پنج‌شنبه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ - ۱۳:۲۷


پست: 7031

سپاس: 4151

جنسیت:

تماس:

Re: اعترافات جالب و خنده دار شما

پست توسط DARKENERGY »

با دوستم رفته بودم کفش بخرم قیمت حدود 100 تومن بود با فروشنده کل کل تخفیف راه انداخته بودم یارو هم کوتاه نمیومد و گفت فقط پنج هزارتومن تخفیف میده منم عصبانی گفتم داداش پنج تومن پول یه آدامسه که، یارو گفت ببینم شما آدامس چی مصرف میکنید؟ منم گفتم ریلکس، اورال بی، یارو گفت معلومه که همیشه مصرف میکنی! smile034
رفیقم زد بغلم گفت احمق اوربیته نه اورال بی smile029
هیچی دیگه کفشها رو بدون تخفیف خریدم و لام تا کام باز نکردم دهنمو smile024

*

آنکه رفت، به حُرمت آنچه با خود برد حقِ بازگشت ندارد

*

آدمی که از آفتابِ صبح گرم نشه، از آفتاب غروب گرم نمیشه

ارسال پست