اعترافات جالب و خنده دار شما
- DARKENERGY
نام: Melina
محل اقامت: krj_teh
عضویت : پنجشنبه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ - ۱۳:۲۷
پست: 7031-
سپاس: 4151
- جنسیت:
تماس:
اعترافات جالب و خنده دار شما
سلام
خب اینجا من اعترافاتی رو قرار میدم که کاملا واقعی هستن و افراد خودشون در .... به اشتراک میذارن
---------------------------------
هرکسی هم دوست داشت اعتراف کنه اما خنده دار و جالب باشه و از خودتون باشه نه اینکه خیال پردازی باشه!
* اگر اعترافی از خودم باشه حتما اولش میگم
خب اینجا من اعترافاتی رو قرار میدم که کاملا واقعی هستن و افراد خودشون در .... به اشتراک میذارن
---------------------------------
هرکسی هم دوست داشت اعتراف کنه اما خنده دار و جالب باشه و از خودتون باشه نه اینکه خیال پردازی باشه!
* اگر اعترافی از خودم باشه حتما اولش میگم
- DARKENERGY
نام: Melina
محل اقامت: krj_teh
عضویت : پنجشنبه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ - ۱۳:۲۷
پست: 7031-
سپاس: 4151
- جنسیت:
تماس:
Re: اعترافات جالب و خنده دار شما
آقا من باید اعتراف کنم تا سن 15-16 سالگی شبا ک بیدار میشدم از ترس مردن اعضای خانوادم
مینشستم بالا سرشون تا ببینم شکمشون بالا پایین میره یا نه ! و خدایی نکرده نمرده باشن
این بازی روزا هم اتفاق میافتاد و حتی آینه هم میگرفتم چند بار روی صورتشون تا از هــــــــــــــــــــا شون بفهمم و خیالم راحت بشه برم تخت بخوابم
یه بارم آجیم با دیدن من بالای سرش ، با جیغ بنفش همه رو بیدار کرد
.
مینشستم بالا سرشون تا ببینم شکمشون بالا پایین میره یا نه ! و خدایی نکرده نمرده باشن
این بازی روزا هم اتفاق میافتاد و حتی آینه هم میگرفتم چند بار روی صورتشون تا از هــــــــــــــــــــا شون بفهمم و خیالم راحت بشه برم تخت بخوابم
یه بارم آجیم با دیدن من بالای سرش ، با جیغ بنفش همه رو بیدار کرد
.
- DARKENERGY
نام: Melina
محل اقامت: krj_teh
عضویت : پنجشنبه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ - ۱۳:۲۷
پست: 7031-
سپاس: 4151
- جنسیت:
تماس:
Re: اعترافات جالب و خنده دار شما
اعتراف می کنم سال پیش این هم اتاق ما برداشت شمارشو تو گوشیم به شماره همراه اول سیو کرد (ازش متنفرم ) بعد اس ام اس داد که مشترک گرامی شما برنده یه گوشی نوکیا شده اید و برای دریافت آن به نزدیک ترین مرکز خدمات امور مشترکین مراجعه کنید. من که نفهمیدم ولی پشت گوش انداختم، خلاصه کلی اصرار کرد خودش که برو. هیچی چشمتون روز بد نبینه مراجعه کردیم طرف مسئولش یه خانوم بود فقط داشت میزشو از خنده گاز میزد، خو به اینم میگن رفیق؟ اینم شد زندگی؟
.
.
- DARKENERGY
نام: Melina
محل اقامت: krj_teh
عضویت : پنجشنبه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ - ۱۳:۲۷
پست: 7031-
سپاس: 4151
- جنسیت:
تماس:
Re: اعترافات جالب و خنده دار شما
اعتراف میکنم از دوم راهنمایی عاشق پسرداییم بودم ، خیلی آقا بود خداییش ! سال اول دانشگاه بودم که اومد خواستگاریم ، مامانم بهم گفته بود دخترباید سنگین باشه و این حرفا ! منم که کلن چشم وگوش بسته وتعطیل بودم !!!! یکی دو بارکه بهم زنگ زد البته با اطلاع خانواده ، بهم گفت خوشگل خانوم منم زاااارت گوشی رو قطع کردم که سنگینیم حفظ بشه مثلا!!
- DARKENERGY
نام: Melina
محل اقامت: krj_teh
عضویت : پنجشنبه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ - ۱۳:۲۷
پست: 7031-
سپاس: 4151
- جنسیت:
تماس:
Re: اعترافات جالب و خنده دار شما
اول راهنمایی بودم، منو کلاس زبان اسم نوشتن!
در حد یه کلم بروکلی ام زبان بلد نبودم!
اون معلم احمقم تا اومد سر کلاس شروع کرد انگلیسی حرف زدن!منم هیچی حالیم نمی شد! فقط یه پیش زمینه داشتم که تو کلاس زبان گروه های سنی پایین تر با دست زدن و شعر خوندن و اینا زبان یاد میدن!
آقا ما نشستیم سر کلاس یهو معلم شروع کرد دستاشو بهم زدن و گفت close,close,close your book!
منم فکر کردم داره میگه دست بزنین
شروع کردم با هیجان دست زدن!!!
یهو دیدم همه با تعجب دارن نگاهم می کنن!
بنده خداها فکر کرده بودن خلم!
این جوری شد که من از زبان متنفر شدم
.
در حد یه کلم بروکلی ام زبان بلد نبودم!
اون معلم احمقم تا اومد سر کلاس شروع کرد انگلیسی حرف زدن!منم هیچی حالیم نمی شد! فقط یه پیش زمینه داشتم که تو کلاس زبان گروه های سنی پایین تر با دست زدن و شعر خوندن و اینا زبان یاد میدن!
آقا ما نشستیم سر کلاس یهو معلم شروع کرد دستاشو بهم زدن و گفت close,close,close your book!
منم فکر کردم داره میگه دست بزنین
شروع کردم با هیجان دست زدن!!!
یهو دیدم همه با تعجب دارن نگاهم می کنن!
بنده خداها فکر کرده بودن خلم!
این جوری شد که من از زبان متنفر شدم
.
- DARKENERGY
نام: Melina
محل اقامت: krj_teh
عضویت : پنجشنبه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ - ۱۳:۲۷
پست: 7031-
سپاس: 4151
- جنسیت:
تماس:
Re: اعترافات جالب و خنده دار شما
اعتراف میکنم کلاس اول که بودم یه روز از معلم اجازه گرفتم برم دسشویی ،در عین حال تشنه هم بودم ولی چون واسه دسشویی رفتن اجازه گرفته بودم فکر کردم نمیتونم آب بخورم
وقتی رفتم تو کلاس اصلن ننشستم دم در وایسادم گفتم :اجازه ؟برم آب بخورم؟
قیافه معلم رو دیگه خودتون تصور کنید
وقتی رفتم تو کلاس اصلن ننشستم دم در وایسادم گفتم :اجازه ؟برم آب بخورم؟
قیافه معلم رو دیگه خودتون تصور کنید
- DARKENERGY
نام: Melina
محل اقامت: krj_teh
عضویت : پنجشنبه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ - ۱۳:۲۷
پست: 7031-
سپاس: 4151
- جنسیت:
تماس:
Re: اعترافات جالب و خنده دار شما
اعتراف می کنم بچه که بودم فکر می کردم
این برچسب های تبلیغاتی که روی در خونه ها می چسبونن یه چیزی توی مایه مدال ژنرالهاست !!!
هر کی بیشتر داشته باشه وضعش بهتره هی می رفتم برچسب همسایه ها رو می شمردم که یه وقت اضافه تر از ما نباشه !!!
این برچسب های تبلیغاتی که روی در خونه ها می چسبونن یه چیزی توی مایه مدال ژنرالهاست !!!
هر کی بیشتر داشته باشه وضعش بهتره هی می رفتم برچسب همسایه ها رو می شمردم که یه وقت اضافه تر از ما نباشه !!!
- DARKENERGY
نام: Melina
محل اقامت: krj_teh
عضویت : پنجشنبه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ - ۱۳:۲۷
پست: 7031-
سپاس: 4151
- جنسیت:
تماس:
Re: اعترافات جالب و خنده دار شما
12-13 ساله بودم بابام تلفن بیسیم خرید. منم که خیلی فضول (کنجکاو البته!!) بودم ببینم چیا داره بجای خوندن دستورالعمل ، با تلفن شروع کردم به ور رفتن. آقا یه دکمه روی قسمت اصلی تلفن بود که وقتی فشار میدادی قسمت گوشی زنگ میخورد(آلارم میداد) تا بتونی پیداش کنی.(قسمت اصلی تلفن رو گذاشته بودیم توی پذیرایی) اونروز بابام منتظر یه زنگ مهم بود. منم کرمم گرفته بود تا سر از کار این تلفن در بیارم. اون دکمه رو زدم گوشی زنگ خورد و بابام به خیال اینکه زنگ زدن وصل کرد و یکی دوبار الو گفت و قطع کرد. منم دوباره این کار رو تکرار کردم و کلی میخندیدم و خوشحال بودم که دارم اذیت میکنم!! که یهو بابام فهمید قضیه چیه اومد یه کشیده خوابوند زیر گوشم دوتا چرخ دور خودم زدم و یکی دیگه هم از دیوار خوردم. ولو شدم رو زمین و از بینیم خون اومد.
نتیجه گیری: موقعیت شناس باشیم.
.
نتیجه گیری: موقعیت شناس باشیم.
.
- DARKENERGY
نام: Melina
محل اقامت: krj_teh
عضویت : پنجشنبه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ - ۱۳:۲۷
پست: 7031-
سپاس: 4151
- جنسیت:
تماس:
Re: اعترافات جالب و خنده دار شما
اعتراف می کنم سوم راهنمایی بودم دختر همسایه مون که اونم سوم راهنمایی بود رو فرستادن پیش من باهاش ریاضی کار کنم
.....هر دو ریاضی افتادیم
.....هر دو ریاضی افتادیم
- DARKENERGY
نام: Melina
محل اقامت: krj_teh
عضویت : پنجشنبه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ - ۱۳:۲۷
پست: 7031-
سپاس: 4151
- جنسیت:
تماس:
Re: اعترافات جالب و خنده دار شما
6 سالم بود که آبله مرغون گرفتم از بابا پرسیدم چرا من آبله مرغون گرفتم گفت چون رفتی تو کوچه بازی کردی آلوده بوده منم همون شب یه جمله از یه فیلم یاد گرفتم همین که این آبله ها خارشش زیاد میشد میرفتم با گریه به مامانم میگفتم چرا من و به این دنیای کثیف آوردی؟؟؟؟! بعدشم مثل شخصیت فیلمه دستم و میذاشتم رو پیشونیم و زار زار گریه میکردم بعد اشکام میخورد به آبله ها دیگه شیک گریه نمیکردم نعره میزدم مامانم میبردم زیر دوش آب سرد تا شب 10 بار سناریو تکرار میشد و من حس میکردم در حقم ظلم شده!!
- DARKENERGY
نام: Melina
محل اقامت: krj_teh
عضویت : پنجشنبه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ - ۱۳:۲۷
پست: 7031-
سپاس: 4151
- جنسیت:
تماس:
Re: اعترافات جالب و خنده دار شما
یادمه توی بهمن سال پیش دانشگاهیم بود ،
مدرسه دور باعث شده بود سرویس ساعت 6صبح بیاد دنبالم که زمستونا هوا اون موقع تاریک بود و وقتی من می رفتم بقیه هنوز خواب بودن !
یه روزایی به خاطر امتحان یا تکلیف های مونده ساعت گوشیم رو واسه 4صبح می ذاشتم که بیدار بشم و کارامو بکنم !
یه روز صبح ساعت زنگ زد، منم اون شب سرماخورده بودم و اصلا حالم خوب نبود ،با گیجی و چلسیدگی(cholosidegi=حال خراب و له) پا شدم و طبق روال هر روز آماده شدم و رفتم پایین دم در ...
یکم گذشت ، هی با خودم می گفتم امروز چرا اینقدر خلوته ! عجب صبح وحشتناکیه!
یه نیم ساعتی توی سرما و تاریکی وایستادم و تازه عصبانی از اینکه چرا سرویس لعنتی نمیاد اصن هوا چرا یکم روشن نمی شه مردم کجان !
حالا اینقدر گیج بودم که یک بار هم ساعتو نگاه نکردم تو این مدت
بعد نیم ساعت ساعتو نگاه کردم میبینم 4:45 صبحه درم بسته همه ام خواب !!
خلاصه با یه استرس و ترسی کلیدمو پیدا کردم و مثل دزدا آروم برگشتم توی خونه !
شانس آوردم قبل نگاه کردن به ساعت زنگ نزدم به راننده سرویسه
.
مدرسه دور باعث شده بود سرویس ساعت 6صبح بیاد دنبالم که زمستونا هوا اون موقع تاریک بود و وقتی من می رفتم بقیه هنوز خواب بودن !
یه روزایی به خاطر امتحان یا تکلیف های مونده ساعت گوشیم رو واسه 4صبح می ذاشتم که بیدار بشم و کارامو بکنم !
یه روز صبح ساعت زنگ زد، منم اون شب سرماخورده بودم و اصلا حالم خوب نبود ،با گیجی و چلسیدگی(cholosidegi=حال خراب و له) پا شدم و طبق روال هر روز آماده شدم و رفتم پایین دم در ...
یکم گذشت ، هی با خودم می گفتم امروز چرا اینقدر خلوته ! عجب صبح وحشتناکیه!
یه نیم ساعتی توی سرما و تاریکی وایستادم و تازه عصبانی از اینکه چرا سرویس لعنتی نمیاد اصن هوا چرا یکم روشن نمی شه مردم کجان !
حالا اینقدر گیج بودم که یک بار هم ساعتو نگاه نکردم تو این مدت
بعد نیم ساعت ساعتو نگاه کردم میبینم 4:45 صبحه درم بسته همه ام خواب !!
خلاصه با یه استرس و ترسی کلیدمو پیدا کردم و مثل دزدا آروم برگشتم توی خونه !
شانس آوردم قبل نگاه کردن به ساعت زنگ نزدم به راننده سرویسه
.
- DARKENERGY
نام: Melina
محل اقامت: krj_teh
عضویت : پنجشنبه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ - ۱۳:۲۷
پست: 7031-
سپاس: 4151
- جنسیت:
تماس:
Re: اعترافات جالب و خنده دار شما
بچه که بودم عاشق خوردن ناخونام بودم ، یادمه رحم نمیکردم بهشون ، هم دستام ، هم جفت پاهام فک کنین ، پاهام ، خدا رحمت کنه بابا بزرگم رو ، ناخونای خودم که تموم میشد التماسش میکردم تروخدا یه ذره فقط یه ذره ناخوناتو بده من بجوم!! خدا بیامرز هیچوقت زیربار نرفت
- DARKENERGY
نام: Melina
محل اقامت: krj_teh
عضویت : پنجشنبه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ - ۱۳:۲۷
پست: 7031-
سپاس: 4151
- جنسیت:
تماس:
Re: اعترافات جالب و خنده دار شما
یه بار سال اول دبیرستان بودم.امتحان ریاضی داشتیم نخونده بودم.وقتی زنگ خورد میخواست برگه هارو بگیره بچه ها رفتن دورش شلوغ شد منم برگمو گذاشتم توی کیفم اومدم بیرون.
دیدم زنگه بعد گفت پالاش(من) و نماینده کلاس برن خانوم فلانی کارشون داره.من رفتم نماینده نیومد.
حالا من با استرس رفتم پیشش بش میگم بله خانوم؟؟.
حالا اون داره میگه نماینده کجاس؟؟ من گفتم کدوم برگه خانوم برگم که پیش شماس
هیچی دیگه دبیر مرده بود از خنده.گفت برو اشکال نداره.
.
دیدم زنگه بعد گفت پالاش(من) و نماینده کلاس برن خانوم فلانی کارشون داره.من رفتم نماینده نیومد.
حالا من با استرس رفتم پیشش بش میگم بله خانوم؟؟.
حالا اون داره میگه نماینده کجاس؟؟ من گفتم کدوم برگه خانوم برگم که پیش شماس
هیچی دیگه دبیر مرده بود از خنده.گفت برو اشکال نداره.
.
- DARKENERGY
نام: Melina
محل اقامت: krj_teh
عضویت : پنجشنبه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ - ۱۳:۲۷
پست: 7031-
سپاس: 4151
- جنسیت:
تماس:
Re: اعترافات جالب و خنده دار شما
آغا یروز با مامانم رفته بودیم مراسم ختم یکی از آشناهای دورمون
بعد موقع برگشتن مامانم اومد تسلیت بگه، برگشت گفت خدا مرگتون بده (بجای خدا صبرتون بده و مرگ حقه)
هیچی دیگه از خجالت نمیدونم چجوری ازاونجا فرار کردیم ...
همین حرف مامانم باعث شده اون بنده خداها خندشون بگیره ویذره حال و هواشون عوض بشه، بهله !!!
بعد موقع برگشتن مامانم اومد تسلیت بگه، برگشت گفت خدا مرگتون بده (بجای خدا صبرتون بده و مرگ حقه)
هیچی دیگه از خجالت نمیدونم چجوری ازاونجا فرار کردیم ...
همین حرف مامانم باعث شده اون بنده خداها خندشون بگیره ویذره حال و هواشون عوض بشه، بهله !!!
- DARKENERGY
نام: Melina
محل اقامت: krj_teh
عضویت : پنجشنبه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ - ۱۳:۲۷
پست: 7031-
سپاس: 4151
- جنسیت:
تماس:
Re: اعترافات جالب و خنده دار شما
با دوستم رفته بودم کفش بخرم قیمت حدود 100 تومن بود با فروشنده کل کل تخفیف راه انداخته بودم یارو هم کوتاه نمیومد و گفت فقط پنج هزارتومن تخفیف میده منم عصبانی گفتم داداش پنج تومن پول یه آدامسه که، یارو گفت ببینم شما آدامس چی مصرف میکنید؟ منم گفتم ریلکس، اورال بی، یارو گفت معلومه که همیشه مصرف میکنی!
رفیقم زد بغلم گفت احمق اوربیته نه اورال بی
هیچی دیگه کفشها رو بدون تخفیف خریدم و لام تا کام باز نکردم دهنمو
رفیقم زد بغلم گفت احمق اوربیته نه اورال بی
هیچی دیگه کفشها رو بدون تخفیف خریدم و لام تا کام باز نکردم دهنمو