هنر نقاشی
Re: هنر نقاشی
برزخ اونجاییه که نمی دونی باید امیدوار باشی یا ناامید
توی پیاده رو های شلوغ و پر نور قدم میزنی ولی ذهنت یجای دیگه خلوت کرده ... و تو از همه تنه میخوری
توی پیاده رو های شلوغ و پر نور قدم میزنی ولی ذهنت یجای دیگه خلوت کرده ... و تو از همه تنه میخوری
Who Knows? Only Time...
Re: هنر نقاشی
خیابونای شهر, بعضی از نیمه شب ها بجز تو همدمی ندارند ... چقدر نیمه شب ها شهر لخت و بی ریاست
انگار قرن هاست که نسل انسان ها منقرض شده ... آشغال ها سر کوچه ها ... گربه ها و موش ها ...
پیاده باشی یا توی ماشین به یه اندازه احساس ترس میکنی ... ترسی که به این تنهایی بی حس کمی هیجان میده
اگه لحظه ای آهنگو قطع کنی سکوتی مرگ آور بهت هجوم میاره ... یهو پیرمردی کنار جاده ظاهر میشه که آتیشی روشن کرده و نشسته
میزنی کنار ... حتی حوصله ی جواب سلام دادن هم نداره! ... کمی کنارش میشینی ... انگار با همین سکوت کلی با هم درددل کردید!
پارک میکنی و پیاده راه میافتی ...تا توی پارک پیاده میری ... صدای رودخونه مدهوشت میکنه ... برای لحظاتی همه چی فراموشت میشه
انگار رفتی توی کما ... چشماتو می بندی که آرامش بگیری ولی همچنان ترس اینکه یه دیوونه تر از خودت بیاد و بلایی سرت بیاره باعث میشه هی چشماتو باز کنی و نتونی این لذتو ابدی کنی... بر میگیردی ... پیرمرد رفته... کم کم جاروکش ها رو می بینی ... آره داره صبح میشه...وقت خوابه!
انگار قرن هاست که نسل انسان ها منقرض شده ... آشغال ها سر کوچه ها ... گربه ها و موش ها ...
پیاده باشی یا توی ماشین به یه اندازه احساس ترس میکنی ... ترسی که به این تنهایی بی حس کمی هیجان میده
اگه لحظه ای آهنگو قطع کنی سکوتی مرگ آور بهت هجوم میاره ... یهو پیرمردی کنار جاده ظاهر میشه که آتیشی روشن کرده و نشسته
میزنی کنار ... حتی حوصله ی جواب سلام دادن هم نداره! ... کمی کنارش میشینی ... انگار با همین سکوت کلی با هم درددل کردید!
پارک میکنی و پیاده راه میافتی ...تا توی پارک پیاده میری ... صدای رودخونه مدهوشت میکنه ... برای لحظاتی همه چی فراموشت میشه
انگار رفتی توی کما ... چشماتو می بندی که آرامش بگیری ولی همچنان ترس اینکه یه دیوونه تر از خودت بیاد و بلایی سرت بیاره باعث میشه هی چشماتو باز کنی و نتونی این لذتو ابدی کنی... بر میگیردی ... پیرمرد رفته... کم کم جاروکش ها رو می بینی ... آره داره صبح میشه...وقت خوابه!
Who Knows? Only Time...
Re: هنر نقاشی
by Osam Hajjaj
این هنرمند اردنی این کارو حدود یک هفته پیش منتشر کرده و تا حالا با تهدیدها و ناسزاهای زیادی روبرو شده ولی در جوابشون گفته:
این ترسوها منو متوقف نخواهند کرد.من هنوز به آزادی عقیده و آزادی بیان معتقدم.
----
فکر کردم خوبه از این به بعد برای تنوع هم که شده کارتون ها و کاریکاتورهای جالب هم بزاریم ..
Who Knows? Only Time...
Re: هنر نقاشی
سنگ فرش های پیاده رو ها میدونند شبا جوری از روشون رد میشم انگار تو هم کنارمی.. .
Who Knows? Only Time...
Re: هنر نقاشی
میخوام کاری کنم که تمام تلخی های گذشته ها از یادمون بره...
وقتش رسیده که زندگی کردن را شروع کنیم...
.
.
.
The Kiss
hyper realistic painting by :Christiane Vleugels
وقتش رسیده که زندگی کردن را شروع کنیم...
.
.
.
The Kiss
hyper realistic painting by :Christiane Vleugels
شما دسترسی جهت مشاهده فایل پیوست این پست را ندارید.
Who Knows? Only Time...
Re: هنر نقاشی
وقتی پی میبری که چند ماه سرکار بودی , باید یه توجیهی برای خودت پیدا کنی تا جلوی سرزنش کردن خودتو بگیری
سرزنش هایی که بخاطر از دست دادن فرصت ها , اتلاف زمان ,امیدهای کاذب و خیلی چیزای دیگه بهت هجوم میارند
اولش سعی میکنی از زیر این سرزنش ها فرار کنی , خودتو به بیخیالی میزنی , خودتو به کارهای بی اهمیت مشغول میکنی, از بحث کردن درباره ی خزعبلات گرفته تا انجام کارهای یدیِ سخت... تا از دست سرزنش های خودت خلاص بشی ... ولی کم کم واقعیت خودشو بهت تحمیل میکنه و مجبورت میکنه که بپذیری که اشتباه میکردی...
اینکه زندگیتو روی گزینه ی اشتباهی شرط بستی و شرطو باختی و زمان هم هیچ کمکی نمیکنه , اگه انتخابت درست بود باید بهت نشون میداد که انتخاب درستی بوده ولی اینطور نشد و اون قطره های آخر امیدت هم بخار میشه و میپره
بله "اشتباهت این بود که سکوتو به نفع خودت ترجمه کردی" ... دنیا برای مدت کوتاهی روی سرت خراب میشه
اما کم کم بخودت میای و خودتو اینطور دلداری میدی که "بلاخره همه اشتباه میکنن" , "دنیا که به آخر نرسیده" , "این همه گزینه دور و برت "...آره زندگی هنوز ادامه داره ... باید بلند شی و از لای این خرابی ها همه چی رو از اول شروع کنی ... آرزوهای قبلیتو فراموش کنی و آرزوهای تازه خلق کنی ...
زندگیت یه نفس دوباره میکشه ... هنر به کمکت میاد و روانتو نوازش میده ... منطق برات مسائلو بی اهمیت میکنه و بهت آرامش میده ... طبیعت وجودتو تازه میکنه و تو رو دوباره به زندگی برمیگردونه ... بله این زندگی با اون خیلی بهتر بود ولی خب اینطور نشد و باید بی اون هم همونقدر خوب باشه...
سرزنش هایی که بخاطر از دست دادن فرصت ها , اتلاف زمان ,امیدهای کاذب و خیلی چیزای دیگه بهت هجوم میارند
اولش سعی میکنی از زیر این سرزنش ها فرار کنی , خودتو به بیخیالی میزنی , خودتو به کارهای بی اهمیت مشغول میکنی, از بحث کردن درباره ی خزعبلات گرفته تا انجام کارهای یدیِ سخت... تا از دست سرزنش های خودت خلاص بشی ... ولی کم کم واقعیت خودشو بهت تحمیل میکنه و مجبورت میکنه که بپذیری که اشتباه میکردی...
اینکه زندگیتو روی گزینه ی اشتباهی شرط بستی و شرطو باختی و زمان هم هیچ کمکی نمیکنه , اگه انتخابت درست بود باید بهت نشون میداد که انتخاب درستی بوده ولی اینطور نشد و اون قطره های آخر امیدت هم بخار میشه و میپره
بله "اشتباهت این بود که سکوتو به نفع خودت ترجمه کردی" ... دنیا برای مدت کوتاهی روی سرت خراب میشه
اما کم کم بخودت میای و خودتو اینطور دلداری میدی که "بلاخره همه اشتباه میکنن" , "دنیا که به آخر نرسیده" , "این همه گزینه دور و برت "...آره زندگی هنوز ادامه داره ... باید بلند شی و از لای این خرابی ها همه چی رو از اول شروع کنی ... آرزوهای قبلیتو فراموش کنی و آرزوهای تازه خلق کنی ...
زندگیت یه نفس دوباره میکشه ... هنر به کمکت میاد و روانتو نوازش میده ... منطق برات مسائلو بی اهمیت میکنه و بهت آرامش میده ... طبیعت وجودتو تازه میکنه و تو رو دوباره به زندگی برمیگردونه ... بله این زندگی با اون خیلی بهتر بود ولی خب اینطور نشد و باید بی اون هم همونقدر خوب باشه...
Who Knows? Only Time...
Re: هنر نقاشی
by Paula Leimane
- رنجش، احساسی همراه با گله و شکایت و برچسب زدنِ ذهنی به مردم است که حتی به "من درون" نیروی بیشتری می بخشد. رنجش به مفهوم آزردگی، اوقات تلخی و مورد ستم و توهین قرار گرفتن است. شما از زیاده خواهی، ناراستی، نادرستی، و رفتار مردم – کاری که در گذشته انجام داده اند، حرفی که در گذشته زده اند و کاری که باید انجام می دادند و ندادند- به خشم می آیید. "من درون" شیفتۀ این موضوعات است و به جای اینکه ناآگاهیِ دیگران را نادیده بگیرد، آن را بصورتِ هویتِ آنها در می آورد. چه کسی برای دیگران هویت سازی می کند؟ "منِ درون". ناآگاهیِ شما.
گاهی خطایی که در دیگران می بینید، حتی به هیچ رو وجود ندارد. اینها همه تعبیرهای نادرست و فراافکنی های ذهنِ شرطی شده برای دیدنِ دشمنان است تا خود را درست تر و برتر بنمایاند. در مواقعِ دیگر شاید خطایی روی داده باشد، اما شما با دقیق شدن به این اشتباه، آن را تا حدِ حذفِ همۀ چیزهای دیگر بزرگ میکنید. با این رفتار در واقع به آنچه در دیگری حساسیت نشان می دهید، به تقویتِ همان در خود می پردازید.
اکهارت تله
Who Knows? Only Time...
Re: هنر نقاشی
q2w2hddjb نوشته شده:خیابونای شهر, بعضی از نیمه شب ها بجز تو همدمی ندارند ... چقدر نیمه شب ها شهر لخت و بی ریاست
انگار قرن هاست که نسل انسان ها منقرض شده ... آشغال ها سر کوچه ها ... گربه ها و موش ها ...
پیاده باشی یا توی ماشین به یه اندازه احساس ترس میکنی ... ترسی که به این تنهایی بی حس کمی هیجان میده
....
[ تصویر ]
آره واقعا حس قشنگیه ...
Re: هنر نقاشی
بانوی شالوت
اثر جان ولیام واترهاوس
الهام گرفته شده از یه شعر رمانتیک از آلفرد تنی سون
داستان از این قراره که یه دختره طلسم شده بالای یه برجی توی جزیره ایی به اسم شالوت زندگی میکنه
طلسم جوریه که اگه دختر مستقیم به بیرون نگاه کنه میمیره برای همین اون از یه آیینه استفاده میکنه و بازتاب بیرون رو توی آینه تماشا میکرده
دختر هر روز عادت داشته که هرچی رو که میبینه روی قالیچه ببافه
تا اینکه تو یه روز پاییزی یه شوالیه جذاب و میبینه و عاشقش میشه واسه همین مسقیما به بیرون نگاه میکنه تا ببینش،و از قدرت طلسم یه طوفانی ایجاد میشه و دختر میفهمه قراره بمیره،قلعه رو ترک میکنه و یه قایق پیدا میکنه اسمشو روش حک میکنه ...چند روز بعد هم مردم جنازشو روی قایق پیدا میکنن
اثر جان ولیام واترهاوس
الهام گرفته شده از یه شعر رمانتیک از آلفرد تنی سون
داستان از این قراره که یه دختره طلسم شده بالای یه برجی توی جزیره ایی به اسم شالوت زندگی میکنه
طلسم جوریه که اگه دختر مستقیم به بیرون نگاه کنه میمیره برای همین اون از یه آیینه استفاده میکنه و بازتاب بیرون رو توی آینه تماشا میکرده
دختر هر روز عادت داشته که هرچی رو که میبینه روی قالیچه ببافه
تا اینکه تو یه روز پاییزی یه شوالیه جذاب و میبینه و عاشقش میشه واسه همین مسقیما به بیرون نگاه میکنه تا ببینش،و از قدرت طلسم یه طوفانی ایجاد میشه و دختر میفهمه قراره بمیره،قلعه رو ترک میکنه و یه قایق پیدا میکنه اسمشو روش حک میکنه ...چند روز بعد هم مردم جنازشو روی قایق پیدا میکنن
"And down the rivers dim expanse."
Like some bold seer in a trance,
Seeing all his own mischance --
With a glassy countenance
Did she look to Camelot.
And at the closing of the day
She loosed the chain, and down she lay;
The broad stream bore her far away,
The Lady of Shalott
it is a tale told by an idiot, full of sound and fury, signifying nothing.