بسم الله الرحن الرحیم
به سال 385 ه. ق در ده حارث آباد بيهق(سبزوار قديم) کودکی به جهان آمد که نامش را ابوالفضل محمد نهادند. پدر
که حسین نامیده میشد، کودک را به سالهای نخستین در قصبه بیهق و سپس، در شهر نیشابور به دانشاندوزی گماشت.
ابوالفضل که از دریافت و هوشمندی ویژهای برخوردار بود و به کار نویسندگی عشق میورزید، در جوانی از نشابور به
غزنین رفته (حدود 412 هـ.ق)، جذب کار دیوانی گردید و با شایستگی و استعدادی که داشت به زودی به دستیاری خواجه
ابونصر مشکان گزیده شد که صاحب دیوان رسالت محمود غزنوی بود و خود از دبیران نام آور روزگار. این استاد تا
هنگام مرگ لحظه ای بیهقی را از خود جدا نساخت و چندان گرامی و نزدیکش میداشت که حتی نهفته ترین اسرار
دستگاه غزنویان را نیز با وی در میان مینهاد، و این خود بعدها کارمایه گرانبهایی برای تاریخ بیهقی گردید، چنانکه
رویدادهایی را که خود شاهد و ناظر نبوده از قول استاد فرزانه خویش نقل کرده که پیوسته «در میان کار» بوده است و
در درستی و خرد بیهمتا.
پس از محمود، بیهقی در پادشاهی کوتاه مدت امیر محمد (پسر کهتر محمود) دبیر دیوان رسالت بود و شاهد دولت
مستعجل وی؛ و آنگاه که ستاره اقبال مسعود درخشیدن گرفت، نظاره گر لحظه به لحظه اوج و فرود زندگانی او بود، و هم
از این تماشای عبرت انگیز است که تاریخ خویش را چونان روزشمار زندگی این پادشاه و آیینه تمام نمای دوران وی
فراهم آورده است. پس از در گذشت بونصر مشکان (431 هـ.ق) سلطان مسعود، بیهقی را برای جانشین استاد از هر
جهت شایسته ولی«سخت جوان» دانسته ــ هر چند که وی در این هنگام چهل و شش ساله بوده است ـــ از این رو بو
سهل زوزنی سالخورده را جایگزین آن آزادمرد کرد و بیهقی را بر شغل پیشین نگاه داشت. ناخشنودی بیهقی از همکاری
با این رئیس بدنهاد، در کتاب وی منعکس است، تا آنجا که تصمیم به استعفا گرفته است، ولی سلطان مسعود او را به
پشتیبانی خود دلگرم کرده و به ادامه کار واداشته است.
پس از کشته شدن مسعود (432 هـ.ق) بیهقی همچون میراثی گرانبها، پیرایه دستگاه پادشاهی فرزند وی (مودود) گردید،
و پس از آنکه نوبت فرمانروایی به عبدالرشید ـ پسر دیگری از محمود غزنوی ـ رسید، بیهقی چندان در کوره روزگار
گداخته شده بود که در خور شغل خطیر صاحبدیوانی رسالت گردد. اما دیری نپایید که در اثر مخالفت و سخن چینیهای
غلام فرومایه ولی کشیده ای از آن سلطان، از کار بر کنار گردید، و سلطان دست این غلام را در بازداشت بیهقی و غارت
خانه وی باز گذارد. بیهقی سر گذشت دردناک این دوره از زندگی خود را در تاریخ مفصل خود آورده بوده است که این
بخش از نوشته های وی جزو قسمتهای از دست رفته کتاب است، ولی خوشبختانه عوفی در فصل نوزدهم از باب سوم
«جوامع الحکایات» این داستان را نقل {به معنا} کرده است:
هنگامی که سلطان عبدالرشید غزنوی، به دست غلامی از غلامان شورشی (طغرل کافر نعمت) کشته شد (444 هـ.ق) با
دگرگون شدن اوضاع، بیهقی از زندان رهایی یافت، ولی با آنکه زمان چیرگی غلام به حکومت رسیده، پنجاه روزی بیش
نپاییده و به قول صاحب «تاریخ بیهق» بار دیگر «ملکبا محمودیان افتاد»، بیهقی دیگر به پذیرفتن شغل و مقام درباری
گردن ننهاد و کنج عافیت گزید و گوشه گیری اختیار کرد.
زمان تالیف کتاب:
بیهقی که دیگر به روزگار پیری و فرسودگی رسیده و در زندگی خود و پیرامونیان خویش فراز و نشیبهای بسیار دیده
بود، زمان را برای گردآوری و تنظیم یادداشتهای خود مناسب یافته و از سال 448 هـ .ق به تألیف تاریخ پردازش خود
پرداخت و به سال 451 این کار را به انجام رسانید، یعنی اندکی پس از درگذشت فرخزاد بن مسعود و آغاز پادشاهی
سلطان ابراهیم بن مسعود(جلدـ 451، ف 492)
مرگ بیهقی:
بیهقی هشتاد و پنج سال زیسته و به تصریح ابوالحسن بیهقی در«تاریخ بیهق» به سال 470 هـ.ق در گذشته است و به
این ترتیب نوزده سال پس از اتمام تاریخ خویش زنده بوده و هرگاه به اطلاعات تازه ای در زمینه کار خود دسترسی
مییافته، آن را به متن کتاب میافزوده است.
نام کتاب:
کتابی که امروز به نام «تاریخ بیهقی» میشناسیم، در آغاز «تاریخ ناصری» خوانده میشده است به دو احتمال: نخست بهاعتبار لقب سبکتگین(پدر محمود غزنوی) که ناصرالدین است و این کتاب تاریخ خاندان و فرزندان و فرزندزادگان وی بوده، و دیگر لقب سلطان مسعود که «ناصرالدین الله» بوده است. به هر حال کتاب به نامهای دیگری نیز نامیده میشده،
از این قرار:
تاریخ آل ناصر، تاریخ آل سبکتگین، جامع التواریخ، جامع فی تاریخ سبکتگین و سرانجام تاریخ بیهقی، که گویا بر اثر بی
توجهی به نام اصلی آن (تاریخ ناصری) به این نامها شهرت پیدا کرده بوده است. بخش موجود تاریخ بیهقی را «تاریخ
مسعودی» نیز میخوانند از جهت آنکه تنها رویدادهای دوره پادشاهی مسعود را در بر دارد.
تاریخ بیهقی' یا تاریخ مسعودی نام کتابی نوشتهٔ ابوالفضل بیهقی است که موضوع اصلی آن تاریخ پادشاهی مسعود غزنوی پسر سلطان محمود غزنوی است. این کتاب علاوه بر تاریخ غزنویان، قسمتهایی درباره تاریخ صفاریان،
سامانیان و دوره پیش از پادشاهی محمود غزنوی دارد. نسخه اصلی کتاب حدود ۳۰ جلد بوده [۱] که به دستور سلطان مسعود بخش زیادی از آن از بین رفتهاست. --> و از این کتاب امروزه مقدار کمی (حدود پنج مجلد) بر جای ماندهاست.
نام کتاب
برخی این کتاب را «تاریخ ناصری» نامیدهاند، از جمله ابن فندق بیهقی که در سال ۴۹۰ ه. ق. در منطقهٔ بیهق به دنیا
آمده و بسیاری دیگر پس از او. برای این نامگذاری دو احتمال موجود است: نخست به اعتبار لقب سبکتگین (پدر محمود
غزنوی) که ناصرالدین است و این کتاب تاریخ خاندان و فرزندان و فرزندزادگان وی بوده و دیگر لقب سلطان مسعود که
«ناصرالدین الله» بودهاست.[۲].
به هر حال کتاب به نامهای دیگری نیز خوانده میشده، از جمله: تاریخ آل ناصر، تاریخ آل سبکتگین، جامع التواریخ،
جامع فی تاریخ سبکتگین و سرانجام تاریخ بیهقی که گویا بر اثر بیتوجهی به نام اصلی آن (تاریخ ناصری) به این نامها
شهرت پیدا کرده بودهاست[نیازمند منبع]
بخش موجود تاریخ بیهقی را «تاریخ مسعودی» نیز میخوانند از آن جهت که قسمتهای بازماندهٔ آن بیشتر رویدادهای
دوره پادشاهی سلطان مسعود غزنوی را در بر دارد.[۳]
دورهی تاریخی و متون به جا مانده
با این که بسیاری از مورخان بر این عقیده بودهاند که تاریخ بیهقی، دورهٔ حکومت غزنویان را در بر میگیرد، از متن
کتاب مشخص میشود که بیهقی بازگویی وقایع را از سال ۴۰۹ آغاز کرده و تا کمی پیش از مرگش حدود سال ۴۷۰ ادامه
داده.[۴] البته روایاتی مربوط به پیش از سال ۴۰۹ هم در کتاب هست (حتی برخی از اهم حوادث تاریخی پس از اسلام را
که عمدتاً در خراسان و شرق ایران رخ داده) ولی بیهقی این وقایع را عمدتاً به نقل از دیگران آوردهاست. مثلاً «باب
خوارزم» به نقل از استاد ابوریحان بیرونی و دوران کودکی مسعود به نقل از «خواجه عبدالغفار» نقل شدهاست.
چیزی که امروز از تاریخ بیهقی به جا مانده با برگهایی از مجلد پنجم آغاز میشود و به مجلد دهم ختم میشود و محدودهٔ
وقایع آن به شرح حوادث پس از مرگ سلطان محمود غزنوی (سال ۴۲۱) تا فرار سلطان مسعود غزنوی به هند (۴۳۲)
محدود میشود، به علاوهٔ «باب خوارزم» که از زمان سلطنت سلطان محمود است.[۵]
تاریخ بیهقی هرچند از غزنویان جانبداری میکند[نیازمند منبع]، با این حال بهتر از هر کتاب دیگری اشتباهات و اشکالات
حکومت آنان را نشان میدهد، افزون بر این، اطلاعات بسیار ارزشمندی در مورد چند و چون زندگی در آن روزگار و
ارزشها و اعتقادات آنان در اختیار میگذارد.
خلاصه ی کتاب:
جلد پنجم
ابتدای این فصل از کتاب موجود نیست و با نامه بزرگان دولت امیر محمد برادر سلطان مسعود به او شروع میشود، که
در آن به توضیح اوضاع امیر محمد در قلعه کوهتیز پرداختهاند و اینکه بعد از خلع او در غزنین شادی برپا شدهاست. پس
از آن از جانب سلطان مسعود نامهای به حاجب بزرگ علی قریب داده میشود که در آن گفته شده که تمام بزرگان و
لشکریان به پیش او بیایند و در نامه دیگری به خط خودش تذکر میدهد که به خانواده امیر محمد آزار نرسانند. پس از
این نامه بزرگان کسور فوج فوج به سمت هرات حرکت میکنند.
پس از آن بیهقی به ذکر کارهای سلطان مسعود در زمان سلطنت برادرش میپردازد که هنگام مرگ سلطان محمود، او در
سپاهان بود و میخواست که سپاهسالار تاش فراش را به سوی همدان گسیل کند که خبر به او میرسد که حاجب بزگ علی
میخواهد امیر محمد را از گوزگانان بیاورد و به سلطنت برساند و ادامه ماجرا را از قوا طاهر ذبیر بیان میکند که نامهای
از طرف عمه سلطان مسعود به او میرسد که خبر مرگ سلطان محمود و اوضاع غزنین را به او میگوید و او را تشویق
میکند که برای به دست آوردن حکومت تلاش کند. مسعود نیز سپاهسالاران را جمع میکند و قرار را برنی میگذارد که
پسر کاکو را تهدید کند تا صلح کند و پس از آن راهی خراسان شود.
فردای آن روز عزای سلطان محمود به مدت سه روز برگزار میشود و در همان رمان نامهای از جانب خلیفه برای
شفاعت پسر کاکو به مسعود میرسد که با توجه به این نامه و سه روز نامه نگاری با پسر کاکو، قرار بران شد که پسر
کاکو به عنوان نماینده سلطان مسعود در سپاهان باشد و هر سال نیز در نوروز و مهرگان برای او خراج بفرستد.
بعد از این ماجرا سلطان مسعود به سمت ری حرکت میکند و در کنار شهر خیمه میزند. در آنجا سفیری را به طرف
غزنین میفرستد تا با امیر محمد در مورد سلطنت به گفتگو بنشیند. در همان زمان نامهای از خلیفه القادر بالله به رسم
تعزیت و تهنیت به او میرسد که در آن از طرف خلیفه به او گفته میشود که به سمت خراسان برود تا در کار مملکت
گسلی پدید نیاید. سلطان مسعود فرمان میدهد که نامه را در شهرهای مختلف بخوانند تا ولیعهدی او مشخص شود.
همچنین هم زمان با این نامه، نامههای دیگری از غزنین به مسعود میرسد که در آن متعهد میشدند که زمانی که لشکر
او به خراسان برسد به او ملحق میشوند. با مشاهده این نامه سران لشکر برای مشورت جمع میشوند و قرار بر این
میشود که به سرعت به سمت نیشابور حرکت کنند و کسی را به شحنگی ری برگزینند که سلطان مسعود، حسن سلیمان
را بر میگزیند.
پس از انجام مراسم معرفی حسن سلیمان به مردم ری لشکر به سمت دامغان حرکت میکند که در آنجا بوسهل زوزنی به
آنها میرسد. بوسهل زوزنی که از قلعهای که در آن زندانی بود فرار کرده بود، یکشبه تبدیل به وزیر سلطان مسعود
میشود و از قدرت طاهر دبیر و دیگران کاسته میشود.
در راه دامغان به نییشابور رکابداری که از جانب سلطان محمود به سمت پسر کاکو همراه یا خلعت و نامهای مبنی بر عاق
شدن مسعود فرستاده شده بود، به سلطان مسعود میرسد و میگوید که او این نامهها را به فرمان حاجب غازی به سپاهان
نبردهاست و پس از شنیدن حرکت لشکر از ری به سمت آنها حرکت کردهاست. سلطان مسعود فرمان میدهد که نامهها را
پاره کنند.
در همین رابطه و بزرگداشت بوسهل زوزنی به وسیله سلطان مسعود، بیهقی حکایتی را در رابطه با داستان جنگ مأمون
و امین عباسی بر سر خلافت و رفتار فضل ربیع در این رابطه، ذکر میکند.
پس از آن سلطان مسعود به بیهق میرسد و حاجب غازی به استقبال او میآید و از آنجا به نیشابور حرکت میکنند و در
باغ شادیاخ حسنک وزیر منزل میکنند. فردای آن روز که بزرگان نیشابور در کنار مسعود جمع میشوند، به دستور او
قوانین حسنک وزیر برچیده میشود و زندانیها آزاد میشوند.
در همین هنگام نامهای از ری میرسد که حملهای از طرف بازماندگان ال بویه توسط مردم ری و سپاه حسن سلیمان دفع
شد و همچنین رسولی از طرف خلیفه به نیشابور میآید که از طرف خلیفه، خلعت امیری را به او میدهد و دستور میدهد
که به نام امیر مسعود در شهرهای مختلف خطبه بخوانند.
امیر مسعود بهسمت هرات حرکت میکند و در آتجا عید رمضان را برگزار میکند و پس از پنج شش ماه به شراب خواری
میپردازد. در همان زمان منگیتراک (برادر علی قریب) هرات میرسد و نامهای را مبنی بر توقیف امیر محمد تحویل
میدهد. سلطان مسعود نامهای به حاجب بزرگ علی میرسد که خود و لشکر به سمت هرات حرکت کنند. علی قریب نیز
دستور حرکت لشکریان را میدهد و میگوید که خود با لشکر هند به سمت شلطان مسعود حرکت میکند. همچنین قبل از
حرکت لشکر به فرمان بوسهل زوزنی حسنک وزیر ار به هرات فرستادند.
بیهقی در اینجا به نقل از بونصر مشکان، حرفهای حاجب بزرگ علی را بیان میکند که به او گفته بود که ملاطفات و
نامههای مهرآمیز سلطان مسعوود حیلهای بیش نیست و دیگران نمیگذارند که من در این مفام باقی بمانم و من میتوانم
که از راه سیستان با لشکر هند به سمت کرمان و اهواز حرکت کنم و تا بغداد هم پیش بروم، اما به خاطر این که سلطان
محمود را ببرزگ بدارم این کار را نمیکنم و تنها اشتباه کار من این بود که خیلی زود محمد را به عنوان جانشین معرفی
کردم و سپس ابوالفضل بیهقی خبر از نامهای از طرف علی قریب به پسر میدهد که در آن با او خداحافظب کرده و احتمال
مرگ خود را دادهاست. لشکر و بزرگان حکومت به هرات میرسند که در آنجا بی توجهی سلطان مسعود به بزرگان دوران
سلطان محمود (محمودیان)، من جمله بونصر مشکان، قابل توجه است. پس از آن خبر رسیدن حاجب بزرگ علی و لشکر
هند میرسد. از او استقبال به عمل میآید و د رمجلسی در حضور سلطان مسعود، آلتوناش وساطت حاجب علی قریب را
میکند. سلطان از علی قریب وضعیت امیر محمد را می پرسد و از وضعیت حقوق لشکریان از او سوال میکند.
در همان شب علی قریب و برادرش را دستگیر میکنندو ابوالفضل بیهقی درباره نااهلی روزگار ابیاتی از عتابی، پسر
رومی و رودکی را به شهادت میآورد و عاقبت علی قریب را به سرانجام ابومسلم راسانی تشبیه میکند. اموال علی قریب
غارت میشود و سلطان مسعود در پیغامی به آلتوناش، خطای قریب را در به سلطنت رساندن امیر محمد گوشزد میکند و
ادامه میگوید که او را به کشتن نخواهد داد و تنها در جایی زندانی میکند.
آلتوناش در جواب سلطان خود را بنده فرمانبردار می خواند، اما بیار ترسیده بود و در صحبتی با مسعدی گفته بود که
سلطان مسعود مرا هم از دسته محمودیان میداند. بونصر مشکان هم که از صحبت نکردن شاه با خود ناراحت بود، به
آلتوناش پیشنهاد میکند که به خوارزمشاه برگردد و یکی از فرزندان خود را به جای خود بگمارد.
سلطان مسعود، سپاه سالار غازی را والی بلخ و سمنگان میکند. در این احوال، روزگار بر محمودیان همچنان سخت بود
و بدتر از همه انها حسنک وزیر بود که بوسهل زوزنی اورا به دست نوکر خویش سپرده بود تا عذابش دهدو از آن طرف
قاصدی را به قلعهای که خواجه احمد حسن در ان بود، می فرستد تا او را به بلخ بیاورند، زیرا که در روزگار سلطان
محمود از او دفاع کرده بود.
سلطان مسعود بونصر مشکان را به ریاست دیوان رسالت برمی گزیند و در مقابل بوسهل زوزنی از او دفاع میکند و برای
کارهای مختلف از بونصر مشورت می خواهد. در اینجا بیهقی به مشکلات مقابل سلطان مسعود اشاره میکند که عبارت
بودند از علی تگین و ترکمانان.
سپس بیهقی در بخش دیگری به احوالات امیر محمد در قلعه کوهتیز ممی پردازد و تاریخ را از آنجا که لشکر از تگیناباد
به سمت هرات حرکت کرد از قول غبدالرحمن فوال، ادامه میدهد: که او و دیگر خدمتگزارن امیر محمد منتظر فراخوان
سلطان مسعود بودند و حاجب بگتگین در آنجا به خوبی از آنان پذیرایی میکرد و امیر مخند در اکثر مواقع مشغول
شزابخواری بوده است و از قاصدی میگوید که خبر فرار کردن بوبکر دبیر ار به امیر محمد میدهد که امیر محمد هم
بسیار شاد میشود.
دیگر روز قاصدی از سلطان مسعود نزد حاجب بگتگین میآید و از آن به بعد او اجازه ملاقات کسی را به امیر محمد
نمیدهد و چون دلیل آن را می پرسد ، میگوید که قرار است که معتمدی از طرف سلطان مسعود به نزد او بیابد و جای
نگرانی نیست.
معتمد که به او احند طشت دار میگفتند به امیر محمد میگوید که سلطان زمستان را در بلخ خواهد بود و برای بهار به
غزنین میرود و در آنجا او را ملاقات خواهد کرد و از او نسخه آنچه را که از خزانه برداشت کرده است را می خواهد و
میخواهد که هر آنچه را تا این مدت از خزانه برداشته است به حاجب بگتگین بازگرداند. طی دو روز این کار انجام شد و
روز سوم امیر محمد را به قلعه مندیش بردند. پس از بیان این ماجرا و آوردن اشعاری که عبدالرحمن قوال اآنها را خوانده
بود، بیهقی به ادامه تاریخ باز میگردد.
سلطان مسعود با توجه به مشورت بونصر مشکان نامهای عربی به خلیفه و نامهای پارسی قدرخان می فرستد تا مشکلش
با قدرخان رفع شود که نامه قدرخان در کتاب آمده است که در آن پس از بیان تمام وقایعی که پس از مرگ سلطان محمود
به وقوع پیوسته از قدرخان می خواهد که با او صلح کند و برای این کار ابوالقاسم حصیری و بوطاهر تبانی را به رسولی
خود نزد وا می فرستد.
در این احوال آلتوناش نگران بود که سلطان با او چگونه رفتار میکند، اما او در همه جا از آلتوناش تعریف میکند و می
کوید که باید سریعتر آلتوناش به خوارز برود تا در کار آنجا خللی پدید نیاید و همچنین بونصر مشکان هم وساطت او را
نزذ مسعود کرد که او پاسخ داد که می خواستم در بلخ او را روانه خوارزم کنم اما در پاریاب او را به آنجا می فرستم و
آلتوناش چون چنین شنید پاسخ داد که من دیگر پیر شده ام و می خواستم که از لشکر دست بکشم و نزد امیر در غزنین
باشم اما در هر حال فرمانبدار امیر هستم.
فردای آنروز در پاریاب به آلتوناش خلعت میدهند و به او اجازه داده میشود که فردا به خوارزم برود. شبانگاه آلتوناش
معتمدی را به نزد بونصر می فرستد که من فردا به خوارزم می روم و تا هنگامی که به آنجا نرسم هیچ دستوری را انجام
نمی دهم زیرا که از اطرافیان این پادشاه هراس دارم و همان شب بدون سروصدا آنجا را ترک میکند. در همان موقع به
گوش سلطان مسعود می رسانند که نباید بگذاری که آلتوناش از پیش تو برود و او عبذوس را به پیش او می فرستد، اما
آلتوناش عذری می تراشد و باز نمیگردد.
هنگامی که عبدوس دست خالی باز میگردد، همگان می فهمند که آلتوناش با ترس آنجا را ترک کرد و مسعود این
موضوع را به بونصر باز می گوید که بونصر شفاعت آلتوناش را میکند. سلطان از او می خواهد که نامهای در عذر
خواستن او بنویسد که بونصر نیز این کار را انجام میدهد و آلتواش نیز به خوبی این نامه را پاسخ میدهد که سبب
خوشحالی سلطان میشود.
فردای آن روز نامهای از آلتوناش به بونصر مشکان میرسد که دشمنان این سلطان را از منن هراسان کرده انئد اما من
از او فرمانبرداری می کنم اما هرگز به پیش او نمی آیم که بونصر این نامه را به مسعود نشان میدهد.
در این احوال خواجه احمد حسن به درگاه سلطان مسعود میرسد و همچنین مقادیری از خزانه که امیر محمد برداشته بود،
باز گزدانده می شو و حاجب برگ علی را به قلعه کُرک فرستادند، تا اینکه سلطان مسعود به بلخ رسید.
ویژگی های کتاب:
1) ارزش تاریخی و مستند بودن
از ویژگیهای تاریخنویسی تاریخ بیهقی که تا قبل از آن سابقه نداشتهاست، مستندبودن وقایع ذکرشدهاست. این کتاب در
شرح جزییات وقایع، اثری بی نظیر است.[نیازمند منبع] چنانچه خود بیهقی مینویسد:
« سخنی نرانم تا خوانندگان این تصنیف گویند شرم باد این پیر را. »
« غرض من آن است که تاریخ پایهای بنویسم و بنایی بزرگ افراشته گردانم، چنان که ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند. »
تا پیش از آن، کتابهای تاریخ، محدود بودند به یادداشتهای روزانهٔ پراکندهٔ مورخانی که معمولاً دبیران پادشاه بودند و
مسلماً در نوشتن آنها، جانبداری زیادی صورت میدادند. در این بین، بیهقی با پیشگرفتن شیوهای علمی در
تاریخنویسی، تحول مهمی را در این زمینه به وجود آورد.
سبک ادبی و نگارش:
سبک بیهقی در نثر را تقلیدی از سبک استادش بونصر مُشکان میدانند که بنا بر جبر زمانه چیزی بین زبان ساده و
مرسل که تا قرن چهارم در خراسان رایج بود و شیوهٔ دارای حشو اطناب و صنعتپردازانهای و سرشار از استشهاد و
تمثیل است که در عراق رایج بود و با نفوذ ادبیات تازی ناچار بر سبک اول غلبه کرد.[۶] این سبک نگارش را بینابین
مینامند. این را هم باید در نظر داشت که بیهقی از آنجا که در خدمت پادشاهان غزنوی بود نمیتوانست به صراحت بد کار
آنان را بگوید و ناگزیر به ایهام و ابهام در سخن بود.[۷] محمد تقی بهار در کتاب سبک شناسی مشخصات نثر مشکان و
بیهقی را این طور برمیشمارد:
• اطناب: در مقابل ایجاز که از مشخصههای دورهٔ اول نثر فارسی است، و نه به معنی استفاده از متردفات که در این نثر دیده نمیشود.
• توصیف: وقایع با استفاده از الفاظ و اصطلاحات تازه و جملههای پیدرپی به شیوهای صحنه پردازانه و شاعرانه وصف میشوند
« و چون بگفتی سنگ منجنیق بود که در آبگینه خانه انداختی[۸]
»
در زیر قسمتی از کتاب را میبینیم که نویسنده وضع ظاهری حسنک را توصیف میکند. توصیف به قدری دقیق است که
خواننده حسنک را روبروی خود میبیند.
« روزی که حسنک وزیر را به دیوان بردند، حسنک پیدا آمد، بی بند، جبهای داشت حبری رنگ با سیاه میزد،
خلق گونه و دراعه و ردایی سخت پاکیزه و دستاری نشابوری مالیده و موزهٔ میکاییلی نو در پای و موی سر
مالیده، زیر دستار پوشیده کرده اندک مایه پیدا میبود. »
• استشهاد و تمثیل: استفاده از اشعار و نوشتههای دیگران در متن که تقلیدی از نثر فنی عرب است و در متون قبلی دیده نمیشود.
• تقلید از نثر تازی: استفاده از لغات عربی، کلمات منون (تنویندار)، تغییر ساختار جمله و استفاده از قیدها به سبک عربی
« محال باشد چیزی نبشتن که به ناراست ماند[۹]
»
• حذف افعال و یا قسمتی از جمله به قرینه: افعال تکراری، بار آخر آورده میشوند و در دفعات قبل به قرینه حذف میشوند.
• شیوهٔ جدید در استعمال افعال: استفاده از وجه اخباری استمراری به جای وجه التزامی؛ آوردن فعل ماضی به جای مضارع برای تأکید؛ استفاده از مصدر مرخم.
• جمع بستن ضمایرو صفات
• استفاده از لغات و امثال و عبارات فارسی
• استعمال لغات تازی [۱۰]
نمونه ای از نثر:
این قسمت در شرح آغاز وزارت خواجه احمد حسن برای سلطان مسعود غزنوی و خلعت دادن اوست:
« دیگر روز بدرگاه آمدی و با خلعت نبود، که برعادتِ روزگار گذشته قبایی ساخته کرد و دستاری نشابوری یا
قاینی، که این مهتر را رضیالله عنه با این جامهها دیدندی بهروزگار. و از ثقاتِ او شنیدم، چو بوابراهیم قاینی
کدخدایش و دیگران، که بیست و سی قبا بود او را یکرنگ که یک سال میپوشیدی و مردمان چنان دانستندی
که یک قباست و گفتندی: سبحان الله! این قبا از حال بنگردد؟ اینت منکَر و بجِد مردی! و مردیها و جِدهای او
را اندازه نبود، و بیارم پس از این بهجای خویش و چون سال سپری شد بیست و سی قبای دیگر راست کرده
به جامهخانه دادندی.
این روز چون بهخدمت آمد و بار بگسست سلطان مسعود رضیالله عنه خلوت کرد با وزیر و آن خلوت تا نماز
پیشین بکشید، وگروهی از بیم خشک میشدند، و طبلی بود که زیر گلیم میزدند و آواز پس از آن برآمد و
منکر برآمد، نه آن که من و یا جز من بران واقف گشتندی بدانچه رفت در آن مجلس، اما چون آثار ظاهر
میشد از آنچه گروهی ز شغلها فرمودند و خلعتها دادند و گروهی را برکندند و قفا بدریدند و کارها پدید آمد
خردمندان دانستند که آن همه نتیجهٔ آن یک خلوت است.[۱۱]
»
نسخه ها ی خطی بیهقی:
نوشتار اصلی: نسخههای خطی تاریخ بیهقی
در میان نسخههای تاریخ بیهقی، نسخههای معدودی -از روی شواهد و قرائن- متعلق به سدههای نهم یا دهم هجری است
ولی بیشتر نسخهها متعلق به سالهای بعد از هزار یا هزار و صد هجری (به ویژه سده سیزدهم) است. مشخص است که
این فاصلهٔ زمانی و عدم تخصص و گاهی تعهد کاتبان و ناسخان باعث تغییر بسیاری از مطالب کتاب تاریخ بیهقی در این
نسخهها گشته است.
از دستکاریهای نسخههای جدید باید به نوسازی زبان تاریخ بیهقی اشاره کرد چنانکه زبان قدیمی آن را به زبان روزگار
خود بازگرداندهاند. برای مثال به تغییرات زیر میتوان اشاره کرد:
ددیگر: ودیگر همگنان: همگان نبشتن: نوشتن افتیدن: افتادن دشمنایگی: دشمنانگی
تصحیح کتاب
تاریخ بیهقی را علیاکبر فیاض -بنیانگذار دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه مشهد- پس از ۲۵ سال پژوهش و
مطالعه، تصحیح کرده است. البته پیش از چاپ کتاب ایشان درگذشت و رموز حروف لاتینی که وی برای نشان دادن
علامت اختصاری نسخهها در پایین صفحات آورده بود مشخص نشد. همچنین به جای مقدمهٔ کتاب، مقالهٔ وی با عنوان
«نسخههای خطی تاریخ بیهقی» چاپ شد.
ابوالفضل بیهقی
- amin sadeghi
نام: amin sadeghi
عضویت : جمعه ۱۳۹۲/۱/۳۰ - ۱۹:۳۱
پست: 101-
سپاس: 79
- جنسیت:
ابوالفضل بیهقی
دکتر علی شریعتی:
خدیا به من کمک کن تا قبل از آنکه در مورد راه رفتن کسی قضاوت کنم کمی با کفش های او راه بروم.