مکعب و کعبه

مدیران انجمن: parse, javad123javad

نمایه کاربر
2ba

محل اقامت: كرمان

عضویت : چهارشنبه ۱۳۸۷/۴/۲۶ - ۱۵:۰۰


پست: 316

سپاس: 59

جنسیت:

تماس:

Re: مکعب و کعبه

پست توسط 2ba »

3. آیه 55 سوره الانفال (8:55)

إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِینَ كَفَرُوا فَهُمْ لا یؤْمِنُونَ

هر آینه بدترین جنبندگان در نزد خدا آنهایند که کافر شده اند و ایمان نمی آورند : (ترجمه آیتی)

«بدترین جانوران نزد خدا آنان هستند كه كافر شدند و در اثر لجاجت بر كفر خود ایمان ابدا نخواهند آورد»(الهی قمشه ای)

إِنَّ شرَّ الدَّوَاب عِندَ اللَّهِ الَّذِینَ كَفَرُوا فَهُمْ لا یؤْمِنُونَ(55)
الَّذِینَ عَهَدت مِنهُمْ ثمَّ ینقُضونَ عَهْدَهُمْ فى كلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا یتَّقُونَ(56)
فَإِمَّا تَثْقَفَنهُمْ فى الْحَرْبِ فَشرِّدْ بِهِم مَّنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ یذَّكرُونَ(57)
وَ إِمَّا تخَافَنَّ مِن قَوْمٍ خِیانَةً فَانبِذْ إِلَیهِمْ عَلى سوَاءٍ إِنَّ اللَّهَ لا یحِب الخَْائنِینَ(58)
وَ لا یحْسبنَّ الَّذِینَ كَفَرُوا سبَقُوا إِنهُمْ لا یعْجِزُونَ(59)
ترجمه :55 - بدترین جنبندگان نزد خدا كسانى هستند كه راه كفر پیش گرفتند و ایمان نمى آورند.
56 - كسانى كه با آنها پیمان بستى سپس هر بار عهد خود را مى شكنند و (از پیمان شكنى و خیانت) پرهیز ندارند.
57 - اگر آنها را در (میدان) جنگ بیابى آنچنان به آنها حمله كن كه جمعیتهائى كه پشت سر آنها هستند پراكنده شوند، شاید متذكر گردند (و عبرت گیرند).
58 - و هر گاه (با ظهور نشانه هائى) از خیانت گروهى بیم داشته باشى (كه عهد خود را شكسته حمله غافلگیرانه كنند) به طور عادلانه به آنها اعلام كن (كه پیمانشان لغو شده است) زیرا خداوند خائنان را دوست نمیدارد.
59 - و آنها كه راه كفر پیش گرفتند تصور نكنند (با این اعمال) پیروز مى شوند (و از قلمرو كیفر ما بیرون مى روند) آنها هرگز ما را عاجز نخو

تفسیر نمونه جلد 7 صفحه 216
تفسیر :
شدت عمل در برابر پیمانشكنان در این آیات به گروه دیگرى از دشمنان اسلام كه در طول تاریخ پر ماجراى پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) ضربات سختى بر مسلمین وارد كردند و سرانجام نتیجه دردناك آنرا چشیدند اشاره مى كند.
این گروه همان یهود مدینه بودند كه مكرر با پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) پیمان بستند و پیمان خویش را ناجوانمردانه شكستند.
این آیات روش محكمى را كه پیامبر با این گروه پیمانشكن باید در پیش گیرد بیان مى كند، روشى كه مایه عبرت دیگران و رفع خطر این گروه گردد.
نخست آنها را بی ارزشترین موجودات زنده این جهان معرفى كرده مى گوید: بدترین جنبندگان نزد خدا كسانى هستند كه راه كفر پیش گرفتند و همچنان به آن ادامه میدهند و به هیچ رو ایمان نمى آورند (ان شر الدواب عند الله الذین كفروا فهم لا یؤ منون).
تعبیر به الذین كفروا شاید اشاره به این باشد كه بسیارى از یهود مدینه قبل از ظهور پیامبر اسلام طبق آنچه در كتب خود دیده بودند نسبت به وى اظهار علاقه و ایمان مى كردند، بلكه مبلغ او بودند و مردم را براى ظهورش آماده مى ساختند، ولى پس از ظهورش چون منافع مادى خویش را در خطر دیدند به كفر گرائیدند و آنچنان در این راه سرسختى نشان دادند كه هیچ امیدى به ایمان آنها نبود، آنچنان كه قرآن مى گوید فهم لا یؤمنون .
سپس مى گوید اینها همان كسانى بودند كه با آنها عهد و پیمان بستى كه

تفسیر نمونه جلد 7 صفحه 217
لا اقل بى طرفى را رعایت كنند و در صدد آزار مسلمانان و كمك به دشمنان اسلام نباشند، ولى آنها هر بار پیمان خود را مى شكستند (الذین عاهدت منهم ثم ینقضون عهدهم فى كل مرة).
نه از خدا شرم مى كردند و نه از مخالفت فرمان او پرهیز داشتند و نه از زیر پا گذاردن اصول انسانى پروا می نمودند (و هم لا یتقون).
تعبیر به ینقضون و لا یتقون كه فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد دلیل بر این مى باشد كه آنها كرارا پیمان خود را با پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) شكستند.
در آیه بعد طرز برخورد با این گروه پیمانشكن و بى ایمان و لجوج را چنین بیان مى كند كه : اگر آنها را در میدان جنگ بیابى و اسلحه به دست گیرند و در برابر تو بایستند آنچنان آنها را در هم بكوب كه جمعیتهائى كه در پشت سر آنها قرار دارند عبرت گیرند و پراكنده شوند و عرض اندام نكنند (فاما تثقفنهم فى الحرب فشرد بهم من خلفهم).
تثقفنهم از ماده ثقف (بر وزن سقف) به معنى درك كردن چیزى از روى دقت و با سرعت است ، اشاره به اینكه باید از موضعگیریهاى آنها به سرعت و با دقت آگاه شوى و پیش از آنكه تو را در یك جنگ غافلگیرانه گرفتار كنند مانند صاعقه بر سر آنها فرود آئى !.
و شرد از ماده تشرید به معنى پراكنده ساختن تواءم با اضطراب است ،

تفسیر نمونه جلد 7 صفحه 218
یعنى آنچنان به آنها حمله كن كه گروههاى دیگر از دشمنان و پیمانشكنان متفرق گردند و فكر حمله را از سر بیرون كنند.
این دستور به خاطر آن است كه دشمنان دیگر و حتى دشمنان آینده عبرت گیرند، و از دست زدن به جنگ خود دارى كنند، و همچنین آنها كه با مسلمانان پیمانى دارند و یا در آینده پیمانى خواهند بست از نقض پیمان خود دارى كنند و شاید همگى متذكر شوند (لعلهم یذكرون).
تصویر
کاش تمام شود این روزهای سخت نبودنت...
اللهم عجل لولیک الفرج


http://muslimbeliefs.blog.com/

نمایه کاربر
2ba

محل اقامت: كرمان

عضویت : چهارشنبه ۱۳۸۷/۴/۲۶ - ۱۵:۰۰


پست: 316

سپاس: 59

جنسیت:

تماس:

Re: مکعب و کعبه

پست توسط 2ba »

4. آيه 30 سوره التوبة (9:30)

وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ

يهود گفتند که عزير پسر خداست ، و نصاري گفتند که عيسي پسر خداست اين ، سخن که مي گويند همانند گفتار کساني است که پيش از اين کافر بودند خدا بکشدشان به کجا باز مي گردند ؟ (ترجمه آیتی)

«و يهود گفتند عزير و نصارى گفتند مسيح پسر خداست اين سخنان را كه اينها يهود و نصارى صاحب كتاب و دين بر زبان ميرانند خود را به كيش كافران مشرك پيشين كه اصلا به نبى و كتب آسمانى معتقد نبودند نزديك و مشابه ميكنند خدا آنها را هلاك و نابود كند چرا آنها باز بخدا نسبت دروغ بستند»(الهی قمشه ای)


آيه و ترجمه
وَ قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قَالَتِ النَّصرَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذَلِك قَوْلُهُم بِأَفْوَهِهِمْ يُضهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كفَرُوا مِن قَبْلُ قَتَلَهُمُ اللَّهُ أَنى يُؤْفَكونَ(30)
اتخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَنَهُمْ أَرْبَاباً مِّن دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ مَا أُمِرُوا إِلا لِيَعْبُدُوا إِلَهاً وَحِداً لا إِلَهَ إِلا هُوَ سبْحَنَهُ عَمَّا يُشرِكونَ(31)
يُرِيدُونَ أَن يُطفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَهِهِمْ وَ يَأْبى اللَّهُ إِلا أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كرِهَ الْكَفِرُونَ(32)
هُوَ الَّذِى أَرْسلَ رَسولَهُ بِالْهُدَى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظهِرَهُ عَلى الدِّينِ كلِّهِ وَ لَوْ كرِهَ الْمُشرِكُونَ(33)
ترجمه :30 - يهود گفتند: «عزير» پسر خدا است! و نصارى گفتند مسيح پسر خدا است! اين سخنى است كه با زبان خود مى گويند كه همانند گفتار كافران پيشين است، لعنت خدا بر آنها باد، چگونه دروغ مى گويند؟!
31 - (آنها) دانشمندان و راهبان (تاركان دنيا) را معبودهائى در برابر خدا قرار دادند و (همچنين) مسيح فرزند مريم را، در حالى كه جز به عبادت معبود واحدى كه هيچ معبودى جز او نيست دستور نداشتند، پاك و منزه است از آنچه شريك وى قرار مى دهند.
32 - آنها مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند، ولى خدا جز اين نمى خواهد كه نور خود را كامل كند هر چند كافران كراهت داشته باشند.
33 - او كسى است كه رسولش را با هدايت و آئين حق فرستاد تا او را بر همه آئينها غالب گرداند هر چند مشركان كراهت داشته باشند.

تفسير نمونه جلد 7 صفحه 360
تفسير :
بت پرستى اهل كتاب
در آيات گذشته پس از بحث پيرامون مشركان و لغو پيمانهاى آنها و لزوم بر چيده شدن آئين بت پرستى اشاره به وضع «اهل كتاب» شده بود كه آنها نيز تحت شرائطى بايد با مسلمانان همزيستى مسالمت آميز داشته باشند و در غير اين صورت بايد با آنها مبارزه كرد.
در آيات مورد بحث وجه شباهت اهل كتاب - مخصوصاً يهود و نصارى - را با مشركان و بت پرستان بيان مى كند تا روشن شود كه اگر در مورد اهل كتاب نيز تا حدودى سختگيرى به عمل آمده به خاطر انحرافشان از توحيد و گرايش آنها به نوعى از «شرك در عقيده» و نوعى از «شرك در عبادت» است .
نخست مى گويد: «يهود گفتند: «عزير» پسر خدا است»! (و قالت اليهود عزير ابن الله).
«و مسيحيان نيز گفتند: «مسيح» پسر خدا است»! (و قالت النصارى المسيح ابن الله).
«اين سخنى است كه آنها با زبان مى گويند و حقيقتى در آن نهفته نيست» (ذلك قولهم بافواههم).
«اين گفتگوى آنها شبيه گفتار مشركان پيشين است» (يضاهئون قول الذين كفروا من قبل).
«خداوند آنها را بكشد و به لعن خود گرفتار و از رحمتش دور سازد، چگونه دروغ مى گويند و حقائق را تحريف مى كنند» (قاتلهم الله انى

تفسير نمونه جلد 7 صفحه 361
يؤ فكون).
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - «عزير» كيست؟
«عزير» در لغت عرب همان «عزرا» در لغت يهود است، و از آنجا كه عرب به هنگامى كه نام بيگانه اى را به كار مى برد معمولا در آن تغييرى ايجاد مى كند، مخصوصاً گاه براى اظهار محبت آن را به صيغه «تصغير» در مى آورد، «عزرا» را نيز تبديل به عزير كرده است، همانگونه كه نام اصلى «عيسى» كه «يسوع» است و «يحيى» كه «يوحنا» است پس از نقل به زبان عربى دگرگون شده و به شكل «عيسى» و «يحيى» در آمده است .
به هر حال «عزير» يا «عزرا» در تاريخ يهود موقعيت خاصى دارد تا آنجا كه بعضى اساس مليت و درخشش تاريخ اين جمعيت را به او نسبت مى دهند و در واقع او خدمت بزرگى به اين آئين كرد، زيرا به هنگامى كه در واقعه «بخت النصر» پادشاه «بابل» وضع يهود به وسيله او به كلى درهم ريخته شد، شهرهاى آنها به دست سربازان «بخت النصر» افتاد و معبدشان ويران و كتاب آنها تورات سوزانده شد، مردانشان به قتل رسيدند و زنان و كودكانشان اسير و به بابل انتقال يافتند، و حدود يك قرن در آنجا بودند.

تفسير نمونه جلد 7 صفحه 362
سپس هنگامى كه كورش پادشاه ايران بابل را فتح كرد، عزرا كه يكى از بزرگان يهود در آن روز بود نزد وى آمد و براى آنها شفاعت كرد، او موافقت كرد كه يهود به شهرهايشان باز گردند و از نو «تورات» نوشته شود.
در اين هنگام او طبق آنچه در خاطرش از گفته هاى پيشينيان يهود باقى مانده بود «تورات» را از نو نوشت .
به همين دليل يهود او را يكى از نجات دهندگان و زنده كنندگان آئين خويش مى دانند و به همين جهت براى او فوق العاده احترام قائلند.
اين موضوع سبب شد كه گروهى از يهود لقب «ابن الله» (فرزند خدا) را براى او انتخاب كنند، هر چند از بعضى از روايات مانند روايت «احتجاج طبرسى» استفاده مى شود كه آنها اين لقب را به عنوان احترام به «عزير» اطلاق مى كردند، ولى در همان روايت مى خوانيم : هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) از آنها پرسيد: «شما اگر «عزير» را به خاطر خدمات بزرگش احترام مى كنيد و به اين نام مى خوانيد پس چرا اين نام را بر موسى 7 كه بسيار بيش از عزير به شما خدمت كرده است نمى گذاريد؟ آنها از پاسخ فرو ماندند و جوابى براى اين سؤال نداشتند.
ولى هر چه بود اين نامگذارى در اذهان گروهى از صورت احترام بالاتر رفته بود و آنچنانكه روش عوام است آن را طبعاً بر مفهوم حقيقى حمل مى كردند و او را به راستى فرزند خدا مى پنداشتند، زيرا هم آنها را از در بدرى و آوارگى نجات داده بود، و هم به وسيله بازنويسى تورات به آئينشان سر و سامانى بخشيد. البته همه آنها چنين عقيده اى را نداشته اند، ولى از قرآن استفاده مى شود كه اين طرز فكر در ميان گروهى از آنها كه مخصوصا در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم)

تفسير نمونه جلد 7 صفحه 363
مى زيسته اند وجود داشت به دليل اينكه در هيچ تاريخى نقل نشده كه آنها با شنيدن آيه فوق اين نسبت را انكار و يا سر و صدا به راه انداخته باشند و اگر چنين بود حتما واكنش از خود نشان مى دادند.
از آنچه گفتيم پاسخ اين سؤال روشن مى شود كه : امروز در ميان يهود چنين عقيده اى وجود ندارد و هيچكس عزير را پسر خدا نمى داند، با اينحال چرا قرآن چنين نسبتى را به آنها داده است ؟
توضيح اينكه : لزومى ندارد همه يهود چنين اعتقادى را داشته باشند، همين قدر مسلم است كه در عصر نزول آيات قرآن در ميان يهود گروهى با اين عقائد وجود داشته اند. به دليل اينكه هيچگاه نسبت فوق را انكار نكردند و تنها طبق روايات آن را توجيه نمودند و نامگذارى عزير را به «ابن الله» به عنوان يك احترام معرفى كردند كه در برابر ايراد پيامبر كه چرا اين احترام را براى خود موسى قائل نيستيد عاجز ماندند.
و به هر حال هر گاه عقيده اى را به قومى نسبت مى دهند لزومى ندارد كه همه آنها در آن متفق باشند بلكه همين مقدار كه عده قابل ملاحظه اى چنين عقيده اى را داشته باشند كافى است .
2 - مسيح فرزند خدا نبود
در مورد مسيحيان جاى ترديد نيست كه آنها «مسيح» را فرزند حقيقى خدا مى دانند و اين نام را به عنوان احترام و تشريفات بلكه به معنى واقعى بر او اطلاق مى كنند و صريحاً در كتب خود مى گويند كه اطلاق اين نام بر غير مسيح به معنى واقعى جائز نيست، و شك نيست كه اين يكى از بدعتهاى نصارى است و همانگونه كه در جلد 4 صفحه 220 - 233 گفتيم : مسيح هرگز چنين ادعائى نداشت و او تنها خود را بنده و پيامبر خدا معرفى مى كرد، و اصولا معنى ندارد كه رابطه پدر و فرزندى كه مخصوص جهان ماده و عالم ممكنات است ميان

تفسير نمونه جلد 7 صفحه 364
خداوند و كسى بر قرار گردد.
3 - اقتباس اين خرافات از ديگران
قرآن مجيد در آيه فوق مى گويد آنها در اين انحرافات شبيه بت پرستان پيشين هستند.
اشاره به اينكه از آنها تقليد كرده اند كه بعضى از خدايان را خداى پدر و بعضى را خداى پسر و حتى بعضى را خداى مادر و يا همسر مى دانستند. در ريشه عقائد بت پرستان «هند» و «چين» و «مصر» قديم اينگونه افكار ديده مى شود كه بعدها به ميان يهود و نصارى رخنه كرده است .
در عصر حاضر گروهى از محققان به فكر افتاده اند كه مندرجات «عهدين» (تورات و انجيل و كتب وابسته به آنها) را با عقائد «بودائيان» و «برهمائيان» مقايسه كرده ، ريشه هاى محتويات اين كتب را در ميان عقائد آنان جستجو كنند، و قابل ملاحظه اين است كه بسيارى از معارف «انجيل» و «تورات» با خرافات بودائيان و برهمائيان تطبيق مى كند حتى بسيارى از داستانها و حكاياتى كه در انجيل موجود است عين همان است كه در آن دو كيش ديده مى شود.
اگر امروز محققان به اين فكر افتاده اند قرآن اين حقيقت را در چهارده قرن پيش در آيه بالا به طور اشاره بيان كرده است .
4 - جمله «قاتلهم الله» گر چه در اصل به معنى اين است كه خدا با آنها مبارزه كند و يا آنها را بكشد، ولى به طورى كه «طبرسى» در «مجمع البيان» از «ابن عباس» نقل كرده اين جمله كنايه از لعنت است، يعنى خداوند آنها را از رحمت خود به دور دارد.
تصویر
کاش تمام شود این روزهای سخت نبودنت...
اللهم عجل لولیک الفرج


http://muslimbeliefs.blog.com/

نمایه کاربر
2ba

محل اقامت: كرمان

عضویت : چهارشنبه ۱۳۸۷/۴/۲۶ - ۱۵:۰۰


پست: 316

سپاس: 59

جنسیت:

تماس:

Re: مکعب و کعبه

پست توسط 2ba »

4. آيه 30 سوره التوبة (9:30)

وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ

يهود گفتند که عزير پسر خداست ، و نصاري گفتند که عيسي پسر خداست اين ، سخن که مي گويند همانند گفتار کساني است که پيش از اين کافر بودند خدا بکشدشان به کجا باز مي گردند ؟ (ترجمه آیتی)

«و يهود گفتند عزير و نصارى گفتند مسيح پسر خداست اين سخنان را كه اينها يهود و نصارى صاحب كتاب و دين بر زبان ميرانند خود را به كيش كافران مشرك پيشين كه اصلا به نبى و كتب آسمانى معتقد نبودند نزديك و مشابه ميكنند خدا آنها را هلاك و نابود كند چرا آنها باز بخدا نسبت دروغ بستند»(الهی قمشه ای)


آيه و ترجمه
وَ قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قَالَتِ النَّصرَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذَلِك قَوْلُهُم بِأَفْوَهِهِمْ يُضهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كفَرُوا مِن قَبْلُ قَتَلَهُمُ اللَّهُ أَنى يُؤْفَكونَ(30)
اتخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَنَهُمْ أَرْبَاباً مِّن دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ مَا أُمِرُوا إِلا لِيَعْبُدُوا إِلَهاً وَحِداً لا إِلَهَ إِلا هُوَ سبْحَنَهُ عَمَّا يُشرِكونَ(31)
يُرِيدُونَ أَن يُطفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَهِهِمْ وَ يَأْبى اللَّهُ إِلا أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كرِهَ الْكَفِرُونَ(32)
هُوَ الَّذِى أَرْسلَ رَسولَهُ بِالْهُدَى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظهِرَهُ عَلى الدِّينِ كلِّهِ وَ لَوْ كرِهَ الْمُشرِكُونَ(33)
ترجمه :30 - يهود گفتند: «عزير» پسر خدا است! و نصارى گفتند مسيح پسر خدا است! اين سخنى است كه با زبان خود مى گويند كه همانند گفتار كافران پيشين است، لعنت خدا بر آنها باد، چگونه دروغ مى گويند؟!
31 - (آنها) دانشمندان و راهبان (تاركان دنيا) را معبودهائى در برابر خدا قرار دادند و (همچنين) مسيح فرزند مريم را، در حالى كه جز به عبادت معبود واحدى كه هيچ معبودى جز او نيست دستور نداشتند، پاك و منزه است از آنچه شريك وى قرار مى دهند.
32 - آنها مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند، ولى خدا جز اين نمى خواهد كه نور خود را كامل كند هر چند كافران كراهت داشته باشند.
33 - او كسى است كه رسولش را با هدايت و آئين حق فرستاد تا او را بر همه آئينها غالب گرداند هر چند مشركان كراهت داشته باشند.

تفسير نمونه جلد 7 صفحه 360
تفسير :
بت پرستى اهل كتاب
در آيات گذشته پس از بحث پيرامون مشركان و لغو پيمانهاى آنها و لزوم بر چيده شدن آئين بت پرستى اشاره به وضع «اهل كتاب» شده بود كه آنها نيز تحت شرائطى بايد با مسلمانان همزيستى مسالمت آميز داشته باشند و در غير اين صورت بايد با آنها مبارزه كرد.
در آيات مورد بحث وجه شباهت اهل كتاب - مخصوصاً يهود و نصارى - را با مشركان و بت پرستان بيان مى كند تا روشن شود كه اگر در مورد اهل كتاب نيز تا حدودى سختگيرى به عمل آمده به خاطر انحرافشان از توحيد و گرايش آنها به نوعى از «شرك در عقيده» و نوعى از «شرك در عبادت» است .
نخست مى گويد: «يهود گفتند: «عزير» پسر خدا است»! (و قالت اليهود عزير ابن الله).
«و مسيحيان نيز گفتند: «مسيح» پسر خدا است»! (و قالت النصارى المسيح ابن الله).
«اين سخنى است كه آنها با زبان مى گويند و حقيقتى در آن نهفته نيست» (ذلك قولهم بافواههم).
«اين گفتگوى آنها شبيه گفتار مشركان پيشين است» (يضاهئون قول الذين كفروا من قبل).
«خداوند آنها را بكشد و به لعن خود گرفتار و از رحمتش دور سازد، چگونه دروغ مى گويند و حقائق را تحريف مى كنند» (قاتلهم الله انى

تفسير نمونه جلد 7 صفحه 361
يؤ فكون).
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - «عزير» كيست؟
«عزير» در لغت عرب همان «عزرا» در لغت يهود است، و از آنجا كه عرب به هنگامى كه نام بيگانه اى را به كار مى برد معمولا در آن تغييرى ايجاد مى كند، مخصوصاً گاه براى اظهار محبت آن را به صيغه «تصغير» در مى آورد، «عزرا» را نيز تبديل به عزير كرده است، همانگونه كه نام اصلى «عيسى» كه «يسوع» است و «يحيى» كه «يوحنا» است پس از نقل به زبان عربى دگرگون شده و به شكل «عيسى» و «يحيى» در آمده است .
به هر حال «عزير» يا «عزرا» در تاريخ يهود موقعيت خاصى دارد تا آنجا كه بعضى اساس مليت و درخشش تاريخ اين جمعيت را به او نسبت مى دهند و در واقع او خدمت بزرگى به اين آئين كرد، زيرا به هنگامى كه در واقعه «بخت النصر» پادشاه «بابل» وضع يهود به وسيله او به كلى درهم ريخته شد، شهرهاى آنها به دست سربازان «بخت النصر» افتاد و معبدشان ويران و كتاب آنها تورات سوزانده شد، مردانشان به قتل رسيدند و زنان و كودكانشان اسير و به بابل انتقال يافتند، و حدود يك قرن در آنجا بودند.

تفسير نمونه جلد 7 صفحه 362
سپس هنگامى كه كورش پادشاه ايران بابل را فتح كرد، عزرا كه يكى از بزرگان يهود در آن روز بود نزد وى آمد و براى آنها شفاعت كرد، او موافقت كرد كه يهود به شهرهايشان باز گردند و از نو «تورات» نوشته شود.
در اين هنگام او طبق آنچه در خاطرش از گفته هاى پيشينيان يهود باقى مانده بود «تورات» را از نو نوشت .
به همين دليل يهود او را يكى از نجات دهندگان و زنده كنندگان آئين خويش مى دانند و به همين جهت براى او فوق العاده احترام قائلند.
اين موضوع سبب شد كه گروهى از يهود لقب «ابن الله» (فرزند خدا) را براى او انتخاب كنند، هر چند از بعضى از روايات مانند روايت «احتجاج طبرسى» استفاده مى شود كه آنها اين لقب را به عنوان احترام به «عزير» اطلاق مى كردند، ولى در همان روايت مى خوانيم : هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) از آنها پرسيد: «شما اگر «عزير» را به خاطر خدمات بزرگش احترام مى كنيد و به اين نام مى خوانيد پس چرا اين نام را بر موسى 7 كه بسيار بيش از عزير به شما خدمت كرده است نمى گذاريد؟ آنها از پاسخ فرو ماندند و جوابى براى اين سؤال نداشتند.
ولى هر چه بود اين نامگذارى در اذهان گروهى از صورت احترام بالاتر رفته بود و آنچنانكه روش عوام است آن را طبعاً بر مفهوم حقيقى حمل مى كردند و او را به راستى فرزند خدا مى پنداشتند، زيرا هم آنها را از در بدرى و آوارگى نجات داده بود، و هم به وسيله بازنويسى تورات به آئينشان سر و سامانى بخشيد. البته همه آنها چنين عقيده اى را نداشته اند، ولى از قرآن استفاده مى شود كه اين طرز فكر در ميان گروهى از آنها كه مخصوصا در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم)

تفسير نمونه جلد 7 صفحه 363
مى زيسته اند وجود داشت به دليل اينكه در هيچ تاريخى نقل نشده كه آنها با شنيدن آيه فوق اين نسبت را انكار و يا سر و صدا به راه انداخته باشند و اگر چنين بود حتما واكنش از خود نشان مى دادند.
از آنچه گفتيم پاسخ اين سؤال روشن مى شود كه : امروز در ميان يهود چنين عقيده اى وجود ندارد و هيچكس عزير را پسر خدا نمى داند، با اينحال چرا قرآن چنين نسبتى را به آنها داده است ؟
توضيح اينكه : لزومى ندارد همه يهود چنين اعتقادى را داشته باشند، همين قدر مسلم است كه در عصر نزول آيات قرآن در ميان يهود گروهى با اين عقائد وجود داشته اند. به دليل اينكه هيچگاه نسبت فوق را انكار نكردند و تنها طبق روايات آن را توجيه نمودند و نامگذارى عزير را به «ابن الله» به عنوان يك احترام معرفى كردند كه در برابر ايراد پيامبر كه چرا اين احترام را براى خود موسى قائل نيستيد عاجز ماندند.
و به هر حال هر گاه عقيده اى را به قومى نسبت مى دهند لزومى ندارد كه همه آنها در آن متفق باشند بلكه همين مقدار كه عده قابل ملاحظه اى چنين عقيده اى را داشته باشند كافى است .
2 - مسيح فرزند خدا نبود
در مورد مسيحيان جاى ترديد نيست كه آنها «مسيح» را فرزند حقيقى خدا مى دانند و اين نام را به عنوان احترام و تشريفات بلكه به معنى واقعى بر او اطلاق مى كنند و صريحاً در كتب خود مى گويند كه اطلاق اين نام بر غير مسيح به معنى واقعى جائز نيست، و شك نيست كه اين يكى از بدعتهاى نصارى است و همانگونه كه در جلد 4 صفحه 220 - 233 گفتيم : مسيح هرگز چنين ادعائى نداشت و او تنها خود را بنده و پيامبر خدا معرفى مى كرد، و اصولا معنى ندارد كه رابطه پدر و فرزندى كه مخصوص جهان ماده و عالم ممكنات است ميان

تفسير نمونه جلد 7 صفحه 364
خداوند و كسى بر قرار گردد.
3 - اقتباس اين خرافات از ديگران
قرآن مجيد در آيه فوق مى گويد آنها در اين انحرافات شبيه بت پرستان پيشين هستند.
اشاره به اينكه از آنها تقليد كرده اند كه بعضى از خدايان را خداى پدر و بعضى را خداى پسر و حتى بعضى را خداى مادر و يا همسر مى دانستند. در ريشه عقائد بت پرستان «هند» و «چين» و «مصر» قديم اينگونه افكار ديده مى شود كه بعدها به ميان يهود و نصارى رخنه كرده است .
در عصر حاضر گروهى از محققان به فكر افتاده اند كه مندرجات «عهدين» (تورات و انجيل و كتب وابسته به آنها) را با عقائد «بودائيان» و «برهمائيان» مقايسه كرده ، ريشه هاى محتويات اين كتب را در ميان عقائد آنان جستجو كنند، و قابل ملاحظه اين است كه بسيارى از معارف «انجيل» و «تورات» با خرافات بودائيان و برهمائيان تطبيق مى كند حتى بسيارى از داستانها و حكاياتى كه در انجيل موجود است عين همان است كه در آن دو كيش ديده مى شود.
اگر امروز محققان به اين فكر افتاده اند قرآن اين حقيقت را در چهارده قرن پيش در آيه بالا به طور اشاره بيان كرده است .
4 - جمله «قاتلهم الله» گر چه در اصل به معنى اين است كه خدا با آنها مبارزه كند و يا آنها را بكشد، ولى به طورى كه «طبرسى» در «مجمع البيان» از «ابن عباس» نقل كرده اين جمله كنايه از لعنت است، يعنى خداوند آنها را از رحمت خود به دور دارد.
تصویر
کاش تمام شود این روزهای سخت نبودنت...
اللهم عجل لولیک الفرج


http://muslimbeliefs.blog.com/

نمایه کاربر
2ba

محل اقامت: كرمان

عضویت : چهارشنبه ۱۳۸۷/۴/۲۶ - ۱۵:۰۰


پست: 316

سپاس: 59

جنسیت:

تماس:

Re: مکعب و کعبه

پست توسط 2ba »

5. آيه 161 سوره البقرة (2:161)

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ

بر آنان که کافر بودند و در کافري مردند لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم باد (ترجمه آیتی)

«آن كسانى كه كافر شده و بعقيده كفر مردند البته بر آن گروه خدا و همه فرشتگان و مردمان لعن ميفرستند»(الهی قمشه ای)


آيه و ترجمه
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ مَاتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولَئك عَلَيهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلَئكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ(161)
خَلِدِينَ فِيهَا لا يخَفَّف عَنهُمُ الْعَذَاب وَ لا هُمْ يُنظرُونَ(162)
وَ إِلَهُكمْ إِلَهٌ وَحِدٌ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ(163)
ترجمه :
161 كسانى كه كافر شدند و در حال كفر از دنيا رفتند، لعنت خداوند و فرشتگان و همه مردم بر آنها خواهد بود.
162 هميشه در آن (لعن و دورى از رحمت پروردگار) باقى مى مانند، نه در عذاب آنان تخفيف داده مى شود و نه مهلتى خواهند داشت .
163 خداى شما خداوند يگانه اى است كه غير از او معبودى نيست (زيرا) او است بخشنده و مهربان (و داراى رحمت عام و خاص).
تفسير:
آنها كه كافر مى ميرند
در آيات گذشته ، نتيجه كتمان حق را ديديم ،آيات مورد بحث در تكميل آن اشاره به افراد كافرى مى كند كه به لجاجت و كتمان و كفر و تكذيب حق تا هنگام مرگ ادامه مى دهند، نخست مى گويد: «كسانى كه كافر شدند و در حال كفر از دنيا رفتند، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر آنها خواهد بود» (ان الذين كفروا و ماتوا و هم كفار اولئك عليهم لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين).
اين گروه نيز همانند كتمان كنندگان حق گرفتار لعن خدا و فرشتگان

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 554
و مردم مى شوند با اين تفاوت كه چون تا آخر عمر بر كفر، اصرار ورزيده اند طبعاً راه بازگشتى بر ايشان باقى نمى ماند.
سپس اضافه مى كند: «آنها جاودانه در اين لعنت الهى و لعنت فرشتگان و مردم خواهند بود بى آنكه عذاب خدا از آنها تخفيف يابد و يا مهلت و تاءخيرى به آنها داده شود» (خالدين فيها لا يخفف عنهم العذاب و لا هم ينظرون).
و از آنجا كه اصل توحيد به همه اين بدبختی ها پايان مى دهد در آخرين آيه مورد بحث مى گويد: «معبود شما خداوند يگانه است» (و الهكم اله واحد).
باز براى تاءكيد بيشتر اضافه مى كند: «هيچ معبودى جز او نيست ، و هيچكس غير او شايسته پرستش نمى باشد» «لا اله الا هو».
و در آخرين جمله به عنوان بيان و دليل و علت مى فرمايد: «او خداوند بخشنده مهربان است»(الرحمن الرحيم).
آرى كسى كه از يكسو رحمت عامش همگان را فرا گرفته و از ديگر سو براى مؤمنان رحمت ويژه اى قرار داده، آرى او شايسته عبوديت نه آنها كه سر تا پا نيازند و محتاج .
نكته ها
نكته : 1
آيات متعددى از قرآن اين نكته را روشن مى سازد كه هر كس در حال كفر و دشمنى با حق از دنيا برود، هيچگونه راه نجاتى براى او نيست، و بايد هم چنين باشد، زيرا با توجه به اينكه سعادت و بدبختى جهان ديگر نتيجه مستقيم اندوخته هائى است كه از اين جهان با خود مى بريم ، اين حقيقت آشكار مى شود،

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 555
زيرا كسى كه بال و پر خود را با آتش كفر و دشمنى با حق سوخته مسلماً در آن جهان قدرت پرواز ندارد، و سقوطش در «دركات دوزخ» حتمى است، و چون عالم ديگر جاى تحصيل وسيله نيست براى هميشه در چنين وضعى خواهد ماند.
اين موضوع درست به آن مى ماند كه انسان بر اثر شهوترانی ها و هوسبازی ها از روى علم و عمد چشم هاى خود را از دست بدهد و تا پايان عمر مجبور شود، نابينا بماند.
بديهى است اين سرنوشت مخصوص كافرانى است كه از روى علم و عمد راه كفر و دشمنى با حق را بپيمايند (توضيح بيشتر را درباره مساءله خلود در جلد 9 صفحه 239 ذيل آيه 107 و 108 سوره هود مطالعه فرمائيد).
تصویر
کاش تمام شود این روزهای سخت نبودنت...
اللهم عجل لولیک الفرج


http://muslimbeliefs.blog.com/

نمایه کاربر
2ba

محل اقامت: كرمان

عضویت : چهارشنبه ۱۳۸۷/۴/۲۶ - ۱۵:۰۰


پست: 316

سپاس: 59

جنسیت:

تماس:

Re: مکعب و کعبه

پست توسط 2ba »

5. آيه 161 سوره البقرة (2:161)

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ

بر آنان که کافر بودند و در کافري مردند لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم باد (ترجمه آیتی)

«آن كسانى كه كافر شده و بعقيده كفر مردند البته بر آن گروه خدا و همه فرشتگان و مردمان لعن ميفرستند»(الهی قمشه ای)


آيه و ترجمه
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ مَاتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولَئك عَلَيهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلَئكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ(161)
خَلِدِينَ فِيهَا لا يخَفَّف عَنهُمُ الْعَذَاب وَ لا هُمْ يُنظرُونَ(162)
وَ إِلَهُكمْ إِلَهٌ وَحِدٌ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ(163)
ترجمه :
161 كسانى كه كافر شدند و در حال كفر از دنيا رفتند، لعنت خداوند و فرشتگان و همه مردم بر آنها خواهد بود.
162 هميشه در آن (لعن و دورى از رحمت پروردگار) باقى مى مانند، نه در عذاب آنان تخفيف داده مى شود و نه مهلتى خواهند داشت .
163 خداى شما خداوند يگانه اى است كه غير از او معبودى نيست (زيرا) او است بخشنده و مهربان (و داراى رحمت عام و خاص).
تفسير:
آنها كه كافر مى ميرند
در آيات گذشته ، نتيجه كتمان حق را ديديم ،آيات مورد بحث در تكميل آن اشاره به افراد كافرى مى كند كه به لجاجت و كتمان و كفر و تكذيب حق تا هنگام مرگ ادامه مى دهند، نخست مى گويد: «كسانى كه كافر شدند و در حال كفر از دنيا رفتند، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر آنها خواهد بود» (ان الذين كفروا و ماتوا و هم كفار اولئك عليهم لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين).
اين گروه نيز همانند كتمان كنندگان حق گرفتار لعن خدا و فرشتگان

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 554
و مردم مى شوند با اين تفاوت كه چون تا آخر عمر بر كفر، اصرار ورزيده اند طبعاً راه بازگشتى بر ايشان باقى نمى ماند.
سپس اضافه مى كند: «آنها جاودانه در اين لعنت الهى و لعنت فرشتگان و مردم خواهند بود بى آنكه عذاب خدا از آنها تخفيف يابد و يا مهلت و تاءخيرى به آنها داده شود» (خالدين فيها لا يخفف عنهم العذاب و لا هم ينظرون).
و از آنجا كه اصل توحيد به همه اين بدبختی ها پايان مى دهد در آخرين آيه مورد بحث مى گويد: «معبود شما خداوند يگانه است» (و الهكم اله واحد).
باز براى تاءكيد بيشتر اضافه مى كند: «هيچ معبودى جز او نيست ، و هيچكس غير او شايسته پرستش نمى باشد» «لا اله الا هو».
و در آخرين جمله به عنوان بيان و دليل و علت مى فرمايد: «او خداوند بخشنده مهربان است»(الرحمن الرحيم).
آرى كسى كه از يكسو رحمت عامش همگان را فرا گرفته و از ديگر سو براى مؤمنان رحمت ويژه اى قرار داده، آرى او شايسته عبوديت نه آنها كه سر تا پا نيازند و محتاج .
نكته ها
نكته : 1
آيات متعددى از قرآن اين نكته را روشن مى سازد كه هر كس در حال كفر و دشمنى با حق از دنيا برود، هيچگونه راه نجاتى براى او نيست، و بايد هم چنين باشد، زيرا با توجه به اينكه سعادت و بدبختى جهان ديگر نتيجه مستقيم اندوخته هائى است كه از اين جهان با خود مى بريم ، اين حقيقت آشكار مى شود،

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 555
زيرا كسى كه بال و پر خود را با آتش كفر و دشمنى با حق سوخته مسلماً در آن جهان قدرت پرواز ندارد، و سقوطش در «دركات دوزخ» حتمى است، و چون عالم ديگر جاى تحصيل وسيله نيست براى هميشه در چنين وضعى خواهد ماند.
اين موضوع درست به آن مى ماند كه انسان بر اثر شهوترانی ها و هوسبازی ها از روى علم و عمد چشم هاى خود را از دست بدهد و تا پايان عمر مجبور شود، نابينا بماند.
بديهى است اين سرنوشت مخصوص كافرانى است كه از روى علم و عمد راه كفر و دشمنى با حق را بپيمايند (توضيح بيشتر را درباره مساءله خلود در جلد 9 صفحه 239 ذيل آيه 107 و 108 سوره هود مطالعه فرمائيد).
تصویر
کاش تمام شود این روزهای سخت نبودنت...
اللهم عجل لولیک الفرج


http://muslimbeliefs.blog.com/

نمایه کاربر
2ba

محل اقامت: كرمان

عضویت : چهارشنبه ۱۳۸۷/۴/۲۶ - ۱۵:۰۰


پست: 316

سپاس: 59

جنسیت:

تماس:

Re: مکعب و کعبه

پست توسط 2ba »

6. آيه 171 سوره البقرة (2:171)

وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلاَّ دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ

مثل کافران ، مثل حيواني است که کسي در گوش او آواز کند ، و او جز بانگي و آوازي نشنود اينان کرانند ، لالانند ، کورانند و هيچ در نمي يابند (ترجمه آیتی)

« و مثل كافران در شنيدن سخن انبياء و درك نكردن معناى آن چون حيوانى است كه آوازش كنند از آن آواز معنائى درك نكرده و جز صدائى نشنود كفار هم از شنيدن و گفتن و ديدن حق كر و گنگ و كورند زيرا عقل خود را كار نمى بندند و فكر و تعمق در آيات حق نميكنند»(الهی قمشه ای)


وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ ءَابَاءَنَا أَوَ لَوْ كانَ ءَابَاؤُهُمْ لايَعْقِلُونَ شيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ(170)
وَ مَثَلُ الَّذِينَ كفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِى يَنْعِقُ بمَا لا يَسمَعُ إِلا دُعَاءً وَ نِدَاءً صمُّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ(171)
ترجمه :
170 و هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه خدا نازل كرده است پيروى كنيد، مى گويند: بلكه ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مى نمائيم، آيا نه اين است كه پدران آنها چيزى نمى فهميدند و هدايت نيافتند؟!
171 مثال (تو) در دعوت كافران مثال كسى است كه (گوسفندان و حيوانات را براى نجات از چنگال خطر) صدا مى زند، ولى آنها چيزى جز سر و صدا نمى شنوند (و حقيقت و مفهوم گفتار او را درك نمى كنند) اين كافران (در حقيقت) كر و لال و نابينا هستند و لذا چيزى نمى فهمند!
تفسير:
تقليد كوركورانه از نياكان
در اينجا اشاره به منطق سست مشركان در مساءله تحريم بى دليل غذاهاى حلال ، و يا بت پرستى ، كرده ، مى گويد: «هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه خدا نازل كرده پيروى كنيد مى گويند ما از آنچه پدران و نياكان خود را بر آن يافتيم پيروى مى كنيم» (و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 576
الفينا عليه آباءنا).
قرآن بلافاصله اين منطق خرافى و تقليد كوركورانه از نياكان را با اين عبارت كوتاه و رسا محكوم مى كند: «آيا نه اين است كه پدران آنها چيزى نمى فهميدند و هدايت نيافتند»؟! (اولو كان آباؤ هم لا يعقلون شيئا و لايهتدون).
يعنى اگر نياكان آنها دانشمندان صاحبنظر و افراد هدايت يافته اى بودند جاى اين بود كه از آنها تبعيت شود، اما با اينكه مى دانند آنها مردمى نادان و بى سواد و موهوم پرست بودند پيروى آنها چه معنى دارد؟ آيا مصداق تقليد جاهل از جاهل نيست ؟!
مساءله قوميت و تعصبهاى قومى آنجا كه به نياكان مربوط مى شود از روز نخست در ميان مشركان عموما، و در ميان غير آنها غالبا وجود داشته است و تا امروز همچنان ادامه دارد.
ولى خداپرست با ايمان اين منطق را رد مى كند و قرآن مجيد در موارد بسيارى پيروى و تعصب كوركورانه از نياكان را شديدا مذمت كرده است و اين منطق را كه انسان چشم و گوش ‍ بسته از پدران خود پيروى كند كاملا مردود مى شناسد.
اصولا پيروى از پيشينيان اگر به اينصورت باشد كه انسان عقل و فكر خود را دربست در اختيار آنها بگذارد اين كار نتيجه اى جز عقبگرد و ارتجاع نخواهد داشت ، چرا كه معمولا نسلهاى بعد از نسلهاى پيشين با تجربه تر و آگاهترند.
ولى متاءسفانه اين طرز فكر جاهلى هنوز در ميان بسيارى از افراد و ملتها حكومت مى كند كه نياكان خود را همچون بت مى پرستند، يك مشت آداب و سنن خرافى را به عنوان اينكه آثار پيشينيان است بدون چون و چرا

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 577
مى پذيرند، و لفافه هاى فريبنده اى همچون حفظ مليت و اسناد تاريخى يك ملت بر آن مى پوشانند.
اين طرز فكر يكى از عوامل بسيار مؤ ثر انتقال خرافات از نسلى به نسل ديگر است .
البته هيچ مانعى ندارد كه نسلهاى آينده آداب و سنن گذشتگان را مورد تحليل و بررسى قرار دهند، آنچه با عقل و منطق سازگار است با نهايت احترام حفظ كنند و آنچه خرافه و موهوم و بى اساس است دور بريزند، چه كارى از اين بهتر؟ و اين گونه نقادى در آداب و سنن پيشين شايسته نام حفظ اصالت ملى و تاريخى است ، اما تسليم همه جانبه و كوركورانه در برابر آنها چيزى جز خرافه پرستى و ارتجاع و حماقت نيست .
قابل توجه اينكه درباره نياكان آنها در آيه فوق مى خوانيم : آنها نه چيزى مى فهميدند، و نه هدايت يافته بودند يعنى از دو كس مى توان پيروى كرد: كسى كه خود داراى علم و عقل و دانشى باشد، و كسى كه اگر خودش دانشمند نيست هدايت دانشمندى را پذيرفته است .
اما پيشينيان آنها نه خود مردى آگاه بودند، و نه رهبر و هدايت كننده اى آگاه داشتند، و مى دانيم تقليدى كه خلق را بر باد مى دهد همين تقليد نادان از نادان است كه «اى دو صد لعنت بر اين تقليد باد»!.
در آيه بعد به بيان اين مطلب مى پردازد كه چرا اين گروه در برابر اين دلائل روشن انعطافى نشان نمى دهند؟ و همچنان بر گمراهى و كفر اصرار مى ورزند؟ مى گويد: مثال تو در دعوت اين قوم بى ايمان به سوى ايمان و شكستن سد تقليدهاى كوركورانه همچون كسى است كه گوسفندان و حيوانات را (براى نجات از خطر) صدا مى زند ولى آنها جز سر و صدا چيزى را درك نمى كنند (و مثل الذين كفروا كمثل

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 578
الذى ينعق بما لا يسمع الا دعاء و نداء).
آرى آنها به گوسفندان و حيواناتى مى مانند كه از فريادهاى چوپان خيرخواه و دلسوز چيزى جز سر و صدائى كه فقط تحريك آنى در آنها دارد نمى فهمند.
و در پايان آيه براى تاءكيد و توضيح بيشتر اضافه مى كند «آنها كر و لال و نابينا هستند و لذا چيزى درك نمى كنند»! (صم بكم عمى فهم لايعقلون).
و به همين دليل آنها تنها به سنتهاى غلط و خرافى پدران خود چسبيده اند و از هر دعوت سازنده اى رويگردانند.
بعضى از مفسران تفسير ديگرى براى آيه ذكر كرده اند، و آن اينكه مثل كسانى كه بتها و خدايان ساختگى را صدا مى زنند همچون كسى است كه حيوانات بى شعور را صدا مى زند، نه آن حيوانات از سخنان او چيزى درك مى كنند و نه اين معبودهاى ساختگى از سخنان عابدان خود، چرا كه اين بتها كرند و كورند و لال (دقت كنيد).
ولى بيشتر مفسران تفسير اول را انتخاب كرده اند و در روايات اسلامى نيز به آن اشاره شده است ، و ما نيز آنرا انتخاب كرديم .

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 579
نكته ها
1- ابزار شناخت
بدون شك براى ارتباط انسان با جهان خارج ابزارى لازم است كه آنها را ابزار شناخت مى خوانند، و مهمتر از همه چشم و گوش براى ديدن و شنيدن ، و زبان براى سؤ ال كردن است ، ولذا در آيه فوق بعد از آن كه اين افراد را به خاطر عدم استفاده از ابزار شناخت به افراد كر و لال و نابينا تشبيه مى كند با ذكر «فاء تفريع» كه براى نتيجه گيرى است بلافاصله مى گويد: «بنابراين آنها چيزى نمى فهمند».
به اين ترتيب قرآن گواهى مى دهد كه اساسى ترين پايه علوم و دانشها چشم و گوش و زبان است چشم و گوش براى درك كردن مستقيم و زبان براى ايجاد رابطه با ديگران و كسب علوم آنها.
در فلسفه نيز اين حقيقت ثابت شده كه حتى علوم غير حسى ، در آغاز، از علوم حسى سرچشمه مى گيرد، و اين بحث دامنه دارى است كه اينجا جاى شرح آن نيست (براى توضيح بيشتر در زمينه نعمت ابزار شناخت به جلد يازدهم صفحه 335 به بعد، ذيل آيه 78 سوره نحل مراجعه فرمائيد).
2- «ينعق»
از ماده «نعق» در اصل به معنى صداى كلاغ است در حالى كه فرياد نكشد ولى «نغق» (با«غين») به معنى صداى كلاغ است كه به صورت فرياد و تواءم با كشيدن گردن است .
ولى بعدا اين معنى توسعه يافته و به صداهائى كه در برابر حيوانات مى دهند گفته شده ، بديهى است آنها از مفهوم كلمات و جمله ها با خبر نمى شوند و اگر گاهى عكس العملهائى نشان مى دهند بيشتر به خاطر تن صدا، و طرز اداى كلمات است .
تصویر
کاش تمام شود این روزهای سخت نبودنت...
اللهم عجل لولیک الفرج


http://muslimbeliefs.blog.com/

نمایه کاربر
2ba

محل اقامت: كرمان

عضویت : چهارشنبه ۱۳۸۷/۴/۲۶ - ۱۵:۰۰


پست: 316

سپاس: 59

جنسیت:

تماس:

Re: مکعب و کعبه

پست توسط 2ba »

6. آيه 171 سوره البقرة (2:171)

وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلاَّ دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ

مثل کافران ، مثل حيواني است که کسي در گوش او آواز کند ، و او جز بانگي و آوازي نشنود اينان کرانند ، لالانند ، کورانند و هيچ در نمي يابند (ترجمه آیتی)

« و مثل كافران در شنيدن سخن انبياء و درك نكردن معناى آن چون حيوانى است كه آوازش كنند از آن آواز معنائى درك نكرده و جز صدائى نشنود كفار هم از شنيدن و گفتن و ديدن حق كر و گنگ و كورند زيرا عقل خود را كار نمى بندند و فكر و تعمق در آيات حق نميكنند»(الهی قمشه ای)


وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ ءَابَاءَنَا أَوَ لَوْ كانَ ءَابَاؤُهُمْ لايَعْقِلُونَ شيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ(170)
وَ مَثَلُ الَّذِينَ كفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِى يَنْعِقُ بمَا لا يَسمَعُ إِلا دُعَاءً وَ نِدَاءً صمُّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ(171)
ترجمه :
170 و هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه خدا نازل كرده است پيروى كنيد، مى گويند: بلكه ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مى نمائيم، آيا نه اين است كه پدران آنها چيزى نمى فهميدند و هدايت نيافتند؟!
171 مثال (تو) در دعوت كافران مثال كسى است كه (گوسفندان و حيوانات را براى نجات از چنگال خطر) صدا مى زند، ولى آنها چيزى جز سر و صدا نمى شنوند (و حقيقت و مفهوم گفتار او را درك نمى كنند) اين كافران (در حقيقت) كر و لال و نابينا هستند و لذا چيزى نمى فهمند!
تفسير:
تقليد كوركورانه از نياكان
در اينجا اشاره به منطق سست مشركان در مساءله تحريم بى دليل غذاهاى حلال ، و يا بت پرستى ، كرده ، مى گويد: «هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه خدا نازل كرده پيروى كنيد مى گويند ما از آنچه پدران و نياكان خود را بر آن يافتيم پيروى مى كنيم» (و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 576
الفينا عليه آباءنا).
قرآن بلافاصله اين منطق خرافى و تقليد كوركورانه از نياكان را با اين عبارت كوتاه و رسا محكوم مى كند: «آيا نه اين است كه پدران آنها چيزى نمى فهميدند و هدايت نيافتند»؟! (اولو كان آباؤ هم لا يعقلون شيئا و لايهتدون).
يعنى اگر نياكان آنها دانشمندان صاحبنظر و افراد هدايت يافته اى بودند جاى اين بود كه از آنها تبعيت شود، اما با اينكه مى دانند آنها مردمى نادان و بى سواد و موهوم پرست بودند پيروى آنها چه معنى دارد؟ آيا مصداق تقليد جاهل از جاهل نيست ؟!
مساءله قوميت و تعصبهاى قومى آنجا كه به نياكان مربوط مى شود از روز نخست در ميان مشركان عموما، و در ميان غير آنها غالبا وجود داشته است و تا امروز همچنان ادامه دارد.
ولى خداپرست با ايمان اين منطق را رد مى كند و قرآن مجيد در موارد بسيارى پيروى و تعصب كوركورانه از نياكان را شديدا مذمت كرده است و اين منطق را كه انسان چشم و گوش ‍ بسته از پدران خود پيروى كند كاملا مردود مى شناسد.
اصولا پيروى از پيشينيان اگر به اينصورت باشد كه انسان عقل و فكر خود را دربست در اختيار آنها بگذارد اين كار نتيجه اى جز عقبگرد و ارتجاع نخواهد داشت ، چرا كه معمولا نسلهاى بعد از نسلهاى پيشين با تجربه تر و آگاهترند.
ولى متاءسفانه اين طرز فكر جاهلى هنوز در ميان بسيارى از افراد و ملتها حكومت مى كند كه نياكان خود را همچون بت مى پرستند، يك مشت آداب و سنن خرافى را به عنوان اينكه آثار پيشينيان است بدون چون و چرا

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 577
مى پذيرند، و لفافه هاى فريبنده اى همچون حفظ مليت و اسناد تاريخى يك ملت بر آن مى پوشانند.
اين طرز فكر يكى از عوامل بسيار مؤ ثر انتقال خرافات از نسلى به نسل ديگر است .
البته هيچ مانعى ندارد كه نسلهاى آينده آداب و سنن گذشتگان را مورد تحليل و بررسى قرار دهند، آنچه با عقل و منطق سازگار است با نهايت احترام حفظ كنند و آنچه خرافه و موهوم و بى اساس است دور بريزند، چه كارى از اين بهتر؟ و اين گونه نقادى در آداب و سنن پيشين شايسته نام حفظ اصالت ملى و تاريخى است ، اما تسليم همه جانبه و كوركورانه در برابر آنها چيزى جز خرافه پرستى و ارتجاع و حماقت نيست .
قابل توجه اينكه درباره نياكان آنها در آيه فوق مى خوانيم : آنها نه چيزى مى فهميدند، و نه هدايت يافته بودند يعنى از دو كس مى توان پيروى كرد: كسى كه خود داراى علم و عقل و دانشى باشد، و كسى كه اگر خودش دانشمند نيست هدايت دانشمندى را پذيرفته است .
اما پيشينيان آنها نه خود مردى آگاه بودند، و نه رهبر و هدايت كننده اى آگاه داشتند، و مى دانيم تقليدى كه خلق را بر باد مى دهد همين تقليد نادان از نادان است كه «اى دو صد لعنت بر اين تقليد باد»!.
در آيه بعد به بيان اين مطلب مى پردازد كه چرا اين گروه در برابر اين دلائل روشن انعطافى نشان نمى دهند؟ و همچنان بر گمراهى و كفر اصرار مى ورزند؟ مى گويد: مثال تو در دعوت اين قوم بى ايمان به سوى ايمان و شكستن سد تقليدهاى كوركورانه همچون كسى است كه گوسفندان و حيوانات را (براى نجات از خطر) صدا مى زند ولى آنها جز سر و صدا چيزى را درك نمى كنند (و مثل الذين كفروا كمثل

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 578
الذى ينعق بما لا يسمع الا دعاء و نداء).
آرى آنها به گوسفندان و حيواناتى مى مانند كه از فريادهاى چوپان خيرخواه و دلسوز چيزى جز سر و صدائى كه فقط تحريك آنى در آنها دارد نمى فهمند.
و در پايان آيه براى تاءكيد و توضيح بيشتر اضافه مى كند «آنها كر و لال و نابينا هستند و لذا چيزى درك نمى كنند»! (صم بكم عمى فهم لايعقلون).
و به همين دليل آنها تنها به سنتهاى غلط و خرافى پدران خود چسبيده اند و از هر دعوت سازنده اى رويگردانند.
بعضى از مفسران تفسير ديگرى براى آيه ذكر كرده اند، و آن اينكه مثل كسانى كه بتها و خدايان ساختگى را صدا مى زنند همچون كسى است كه حيوانات بى شعور را صدا مى زند، نه آن حيوانات از سخنان او چيزى درك مى كنند و نه اين معبودهاى ساختگى از سخنان عابدان خود، چرا كه اين بتها كرند و كورند و لال (دقت كنيد).
ولى بيشتر مفسران تفسير اول را انتخاب كرده اند و در روايات اسلامى نيز به آن اشاره شده است ، و ما نيز آنرا انتخاب كرديم .

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه : 579
نكته ها
1- ابزار شناخت
بدون شك براى ارتباط انسان با جهان خارج ابزارى لازم است كه آنها را ابزار شناخت مى خوانند، و مهمتر از همه چشم و گوش براى ديدن و شنيدن ، و زبان براى سؤ ال كردن است ، ولذا در آيه فوق بعد از آن كه اين افراد را به خاطر عدم استفاده از ابزار شناخت به افراد كر و لال و نابينا تشبيه مى كند با ذكر «فاء تفريع» كه براى نتيجه گيرى است بلافاصله مى گويد: «بنابراين آنها چيزى نمى فهمند».
به اين ترتيب قرآن گواهى مى دهد كه اساسى ترين پايه علوم و دانشها چشم و گوش و زبان است چشم و گوش براى درك كردن مستقيم و زبان براى ايجاد رابطه با ديگران و كسب علوم آنها.
در فلسفه نيز اين حقيقت ثابت شده كه حتى علوم غير حسى ، در آغاز، از علوم حسى سرچشمه مى گيرد، و اين بحث دامنه دارى است كه اينجا جاى شرح آن نيست (براى توضيح بيشتر در زمينه نعمت ابزار شناخت به جلد يازدهم صفحه 335 به بعد، ذيل آيه 78 سوره نحل مراجعه فرمائيد).
2- «ينعق»
از ماده «نعق» در اصل به معنى صداى كلاغ است در حالى كه فرياد نكشد ولى «نغق» (با«غين») به معنى صداى كلاغ است كه به صورت فرياد و تواءم با كشيدن گردن است .
ولى بعدا اين معنى توسعه يافته و به صداهائى كه در برابر حيوانات مى دهند گفته شده ، بديهى است آنها از مفهوم كلمات و جمله ها با خبر نمى شوند و اگر گاهى عكس العملهائى نشان مى دهند بيشتر به خاطر تن صدا، و طرز اداى كلمات است .
تصویر
کاش تمام شود این روزهای سخت نبودنت...
اللهم عجل لولیک الفرج


http://muslimbeliefs.blog.com/

نمایه کاربر
2ba

محل اقامت: كرمان

عضویت : چهارشنبه ۱۳۸۷/۴/۲۶ - ۱۵:۰۰


پست: 316

سپاس: 59

جنسیت:

تماس:

Re: مکعب و کعبه

پست توسط 2ba »

7. آيه 22 سوره الانفال (8:22)

إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ

بدترين جانوران در نزد خدا اين کران و لالان هستند که در نمي يابند (ترجمه آیتی)
«و مثل كافران در شنيدن سخن انبياء و درك نكردن معناى آن چون حيوانى است كه آوازش كنند از آن آواز معنائى درك نكرده و جز صدائى نشنود كفار هم از شنيدن و گفتن و ديدن حق كر و گنگ و كورند زيرا عقل خود را كار نمى بندند و فكر و تعمق در آيات حق نميكنند»(الهی قمشه ای)

«إِنَّ شرَّ الدَّوَاب عِندَ اللَّهِ الصمُّ الْبُكْمُ الَّذِینَ لا یعْقِلُونَ»(سوره انفال، آیه22)
«بدترین جانوران و شقى ترین اشخاص نزد خدا كسانى هستند كه از شنیدن و گفتن حرف حق كر و لالند و اصلش در آیات خدا تعقل نمیكنند»(الهی قمشه ای)


یأَیهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنتُمْ تَسمَعُونَ(20)
وَ لا تَكُونُوا كالَّذِینَ قَالُوا سمِعْنَا وَ هُمْ لا یسمَعُونَ(21)
إِنَّ شرَّ الدَّوَاب عِندَ اللَّهِ الصمُّ الْبُكْمُ الَّذِینَ لا یعْقِلُونَ(22)
وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیراً لاَسمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسمَعَهُمْ لَتَوَلَّوا وَّ هُم مُّعْرِضونَ(23)
ترجمه :20 - اى كسانى كه ایمان آورده اید اطاعت خدا و پیامبرش را كنید و سرپیچى ننمائید در حالى كه سخنان او را مى شنوید.
21 - و همانند كسانى نباشید كه مى گفتند: شنیدیم ولى در حقیقت نمى شنیدند.
22 - بدترین جنبندگان نزد خدا افراد كر و لالى هستند كه اندیشه نمى كنند.
23 - و اگر خداوند خیرى در آنها مى دانست (حرف حق را) به گوش آنها مى رسانید ولى (با این حالى كه دارند) اگر حق را به گوش آنها برساند سرپیچى كرده و روگردان مى شوند.
تفسیر :
شنوندگان ناشنوا!
این آیات تعقیب بحثهاى گذشته در زمینه دعوت مسلمانان به اطاعت كامل

تفسیر نمونه جلد 7 صفحه 121
از پیامبر اسلام در جنگ و صلح و در همه برنامه هاست، لحن آیات نشان مى دهد كه بعضى از مؤمنان از وظیفه خود در این زمینه كوتاهى كرده بودند لذا در نخستین آیه مى گوید: «اى كسانى كه ایمان آورده اید اطاعت خدا و پیامبرش كنید» (یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و رسوله)
و باز براى تاءكید اضافه مى كند «هیچگاه از اطاعت فرمان او رویگردان نشوید در حالى كه سخنان او و اوامر و نواهیش را مى شنوید (و لا تولوا عنه و اءنتم تسمعون).
شك نیست كه اطاعت فرمان خدا بر همه لازم است چه مؤمنان و چه كافران ولى از آنجا كه مخاطبین پیامبر و شركت كنندگان در برنامه هاى تربیتى او، مؤمنان بودند روى سخن در اینجا با آنهاست .
در آیه بعد بار دیگر روى همین مسئله تكیه كرده ، مى گوید: «همانند كسانى نباشید كه مى گفتند شنیدیم ولى در حقیقت نمى شنیدند» (و لا تكونوا كالذین قالوا سمعنا و هم لا یسمعون).
این تعبیر جالبى است كه قرآن درباره كسانى كه مى دانند ولى عمل نمى كنند و مى شنوند ولى ترتیب اثر نمى دهند و ظاهرا در صف مؤمنانند ولى مطیع فرمان نیستند ذكر كرده است ، مى گوید: آنها گوش شنوا دارند الفاظ و سخنان را مى شنوند و معانى آن را مى فهمند اما چون بر طبق آن عمل نمى كنند گوئى اصلا كر هستند، زیرا همه این مسائل مقدمه عمل است و هنگامى كه عمل نباشد مقدمات بى فایده است .
درباره اینكه این افراد كه قرآن مى گوید داراى چنین صفتى هستند و مسلمانان باید بهوش باشند كه مثل آنها نشوند چه اشخاصى مى باشند؟ بعضى احتمال داده اند منظور منافقانى هستند كه خود را در صف مسلمانان جا زده بودند

تفسیر نمونه جلد 7 صفحه 122
و بعضى گفته اند اشاره به گروهى از یهود مى باشد و بعضى اشاره به مشركان عرب دانسته اند، ولى هیچ مانعى ندارد كه همه گویندگان بدون عمل، از این گروههاى سه گانه، در مفهوم آیه وارد باشند.
از آنجا كه گفتار بدون عمل و شنیدن بدون ترتیب اثر یكى از بزرگترین بلاهاى جوامع انسانى و سرچشمه انواع بدبختیهاست بار دیگر در آیه بعد روى همین مسئله تكیه كرده و با بیان زیباى دیگرى بحث را ادامه مى دهد و مى گوید: بدترین جنبندگان نزد خدا افرادى هستند كه نه گوش شنوا دارند، و نه زبان گویا، و نه عقل و درك ، كر و لال و بى عقلند (ان شر الدواب عند الله الصم البكم الذین لا یعقلون).
از آنجا كه قرآن كتاب عمل است نه یك كتاب تشریفاتى همه جا روى نتائج تكیه مى كند و اصولا هر موجود بى خاصیتى را معدوم، و هر زنده بى حركت و بى اثرى را مرده، و هر عضوى از اعضاى انسان كه در مسیر هدایت و سعادت او اثر بخش نباشد همانند فقدان آن مى شمرد، در این آیه نیز كسانى كه ظاهرا گوش هاى سالم دارند ولى در مسیر شنیدن آیات خدا و سخنان حق و برنامه هاى سعادت بخش نیستند، آنها را فاقد گوش مى داند و كسانى كه زبان سالمى دارند اما مهر سكوت بر لب زده نه دفاعى از حق مى كنند و نه مبارزهاى با ظلم و فساد نه ارشاد جاهل و نه امر به معروف و نه نهى از منكر و نه دعوت به راه حق بلكه این نعمت بزرگ خدا را در مسیر بیهوده گوئى یا تملق و چاپلوسى در برابر صاحبان زر و زور و یا تحریف حق و تقویت باطل بكار مى گیرند همچون افراد لال و گنگ مى داند و آنان كه از نعمت هوش و عقل بهره مندند اما درست نمى اندیشند همچون دیوانگان مى شمرد!

تفسیر نمونه جلد 7 صفحه 125
2 - شنیدن سخن حق مراحلى دارد:
گاهى انسان تنها الفاظ و عباراتى را مى شنود بدون اینكه در مفهوم آنها بیندیشد گروهى از افراد لجوج هستند كه حتى حاضر به این مقدار شنیدن نیز نیستند.
چنانكه قرآن مى گوید: و قال الذین كفروا لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فیه لعلكم تغلبون : «كافران گفتند گوش به این قرآن فرا ندهید و سر و صدا ایجاد كنید شاید شما پیروز شوید» و كسى سخن حق را نشنود (فصلت 26).
و گاه انسان حاضر به شنیدن الفاظ و سخنان هست ولى هیچگاه تصمیم به عمل ندارد همچون منافقانى كه در آیه 16 سوره محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) به آنها اشاره شده است آنجا كه مى گوید: و منهم من یستمع الیك حتى اذا خرجوا من عندك قالوا للذین اوتوا العلم ما ذا قال انفا: «بعضى از آن منافقان هستند كه به سخنان تو گوش فرا مى دهند اما هنگامى كه از نزد تو بیرون مى روند از روى انكار و یا مسخره به افراد آگاه مى گویند این چه سخنى بود كه محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلّم) مى گفت .
و گاه وضع آنها طورى است كه حس تشخیص نیك و بد از آنها چنان سلب شده كه حتى اگر گوش فرا دهند مطلب حق را درك نمى كنند و این خطرناك ترین مرحله است .
قرآن درباره همه این گروه هاى سه گانه مى گوید: آنان در حقیقت افراد كر و ناشنوا هستند زیرا شنواى حقیقى كسى است كه هم گوش فرا میدهد و هم درك مى كند و مى اندیشد و هم تصمیم بر عمل از روى اخلاص دارد.
و چه بسیار در عصر و زمان ما كسانى كه به هنگام شنیدن آیات قرآن (بلا تشبیه همانند شنیدن آهنگهاى موسیقى) احساسات نشان میدهند و سر و صدا و جمله هایى كه حاكى از شور و هیجان است ظاهر مى سازند، ولى تمام همتشان همین است و بس و در عمل آلودگان بینوائى هستند كه هیچ شباهتى با محتواى قرآن ندارند.
تصویر
کاش تمام شود این روزهای سخت نبودنت...
اللهم عجل لولیک الفرج


http://muslimbeliefs.blog.com/

نمایه کاربر
2ba

محل اقامت: كرمان

عضویت : چهارشنبه ۱۳۸۷/۴/۲۶ - ۱۵:۰۰


پست: 316

سپاس: 59

جنسیت:

تماس:

Re: مکعب و کعبه

پست توسط 2ba »

8. آيه 59 سوره المائدة (5:59)

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا إِلاَّ أَنْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ وَ أَنَّ أَكْثَرَكُمْ فاسِقُونَ

بگو : اي اهل کتاب ، آيا ما را سرزنش مي کنيد ؟ جز اين است که ما به خدا و آنچه بر ما نازل شده و آنچه پيش از اين نازل شده است ايمان آورده ايم و شما بيشترين نافرمان هستيد ؟ (ترجمه آیتی)

«بگو اى اهل كتاب آيا جز آنكه ما مسلمين بخدا و كتاب خودمان و كتاب شما ايمان آورديم و شما ايمان نياورده ايد و اكثر فاسقيد چيز ديگرى موجب كينه و انكار شما بر ماست؟ البته نيست»(الهی قمشه ای)

قُلْ يَأَهْلَ الْكِتَبِ هَلْ تَنقِمُونَ مِنَّا إِلا أَنْ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَ مَا أُنزِلَ إِلَيْنَا وَ مَا أُنزِلَ مِن قَبْلُ وَ أَنَّ أَكْثرَكمْ فَسِقُونَ(59)
قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُم بِشرٍّ مِّن ذَلِك مَثُوبَةً عِندَ اللَّهِ مَن لَّعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِب عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الخَْنَازِيرَ وَ عَبَدَ الطغُوت أُولَئك شرُّ مَّكاناً وَ أَضلُّ عَن سوَاءِ السبِيلِ(60)
ترجمه :

59 - بگو اى اهل كتاب آيا به ما خرده مى گيريد! (مگر ما چه كرده ايم) جز اينكه به خداوند يگانه، و به آنچه بر ما نازل شده، و به آنچه پيش از اين نازل گرديده است ايمان آورده ايم و اين بخاطر آن است كه بيشتر شما از راه حق بدر رفته ايد (و لذا حق در نظر شما نازيباست).
60 - بگو: آيا شما را از كسانى كه جايگاه و پاداششان بدتر از اين است با خبر كنم!! كسانى كه خداوند آنها را از رحمت خود دور ساخته و مورد خشم قرار داده (و مسخ كرده) و از آنها ميمون ها و خوك هائى قرار داده و پرستش بت كرده اند موقعيت و محل آنها بدتر است و از راه راست گمراهترند.
شان نزول :
از عبد الله بن عباس نقل شده كه جمعى از يهود نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آمدند و درخواست كردند: عقائد خود را براى آنها شرح دهد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) گفت : من به خداى بزرگ و يگانه ايمان دارم و آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و موسى و عيسى و همه پيامبران الهى نازل شده حق مى دانم ،

تفسير نمونه جلد 4 صفحه 441
ميان آنها جدائى نمى افكنم ، آنها گفتند: ما عيسى را نمى شناسيم و به پيامبرى نمى پذيريم ، سپس افزودند: ما هيچ آئينى را بدتر از آئين شما سراغ نداريم ! آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسير:
در آيه نخست ، خداوند به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) دستور مى دهد كه از اهل كتاب سؤ ال كن و بگو چه كار خلافى از ما سر زده كه شما از ما عيب مى گيريد و انتقاد مى كنيد جز اينكه ما به خداى يگانه ايمان آورده ايم و در برابر آنچه بر ما و بر انبياء پيشين نازل شده تسليم هستيم .
(قل يا اهل الكتاب هل تنقمون منا الا ان آمنا بالله و ما انزل الينا و ما انزل من قبل).
اين آيه در حقيقت اشاره به گوشهاى ديگر از لجاجتها و تعصبهاى بى مورد يهود مى كند كه براى غير خود و غير آئين تحريف شده خويش ‍ هيچگونه ارزشى قائل نبودند و به خاطر همين تعصب شديد، حق در نظر آنها باطل و باطل در نظر آنان حق جلوه مى كرد.
و در پايان آيه جمله اى مى بينيم كه در حقيقت بيان علت جمله قبل است اين جمله مى گويد: اگر شما توحيد خالص و تسليم در برابر تمام كتب آسمانى را بر ما ايراد مى گيريد به خاطر آن است كه بيشتر شما فاسق و آلوده به گناه شده ايد، چون خود شما آلوده و منحرفيد اگر كسانى پاك و بر جاده حق باشند در نظر شما عيب است .
(و ان اكثر كم فاسقون).

تفسير نمونه جلد 4 صفحه 442
اصولا در محيطهاى آلوده كه اكثريت آنرا افراد فاسق و آلوده به گناه تشكيل مى دهند گاهى مقياس حق و باطل آنچنان دگرگون مى شود كه عقيده پاك و عمل صالح ، زشت و قابل انتقاد مى گردد، و عقائد و اعمال نادرست ، زيبا و شايسته تحسين جلوه مى كند، اين خاصيت همان مسخ فكرى است كه بر اثر فرو رفتن در گناه و خو گرفتن به آن به انسان دست مى دهد.
ولى بايد توجه داشت كه آيه همانطور كه سابقا هم اشاره كرده ايم همه اهل كتاب را مورد انتقاد قرار نمى دهد، بلكه حساب اقليت صالح را با كلمه اكثر در اينجا نيز بدقت جدا كرده است .
در آيه دوم ، عقائد تحريف شده و اعمال نادرست اهل كتاب و كيفرهائى كه دامنگير آنها گرديده است با وضع مؤ منان راستين و مسلمان مقايسه گرديده ، تا معلوم شود كداميك از اين دو دسته درخور انتقاد و سرزنش ‍ هستند و اين يك پاسخ منطقى است كه براى متوجه ساختن افراد لجوج و متعصب به كار مى رود در اين مقايسه چنين مى گويد: اى پيامبر به آنها بگو آيا ايمان به خداى يگانه و كتب آسمانى داشتن درخور سرزنش و ايراد است ، يا اعمال نارواى كسانى كه گرفتار آنهمه مجازات الهى شدند به آنها بگو آيا شما را آگاه كنم از كسانى كه پاداش كارشان در پيشگاه خدا از اين بدتر است .
(قل هل انبئكم بشر من ذلك مثوبة عند الله)
شك نيست كه ايمان به خدا و كتب آسمانى ، چيز بدى نيست ، و اينكه

تفسير نمونه جلد 4 صفحه 443
در آيه فوق آنرا با اعمال و افكار اهل كتاب مقايسه كرده و مى گويد: كداميك بدتر است در حقيقت يكنوع كنايه مى باشد، همانطور كه گاهى مى بينيم فرد ناپاكى از فرد پاكى انتقاد مى كند، او در جواب مى گويد: آيا پاكدامنان بدترند يا آلودگان ؟.
سپس به تشريح اين مطلب پرداخته و مى گويد: آنها كه بر اثر اعمالشان مورد لعن و غضب پروردگار واقع شدند و آنانرا به صورت ميمون و خوك مسخ كرد، و آنها كه پرستش طاغوت و بت نمودند، مسلما اين چنين افراد، موقعيتشان در اين دنيا و محل و جايگاهشان در روز قيامت بدتر خواهد بود، و از راه راست و جاده مستقيم گمراهترند.
(من لعنه الله و غضب عليه و جعل منهم القردة و الخنازير و عبد الطاغوت اولئك شر مكانا و اضل عن سواء السبيل).
درباره معنى مسخ و تغيير چهره دادن بعضى از انسانها و اينكه آيا منظور از آن مسخ و دگرگون شدن چهره جسمانى است يا دگرگونى چهره فكرى و اخلاقى ، به خواست خدا به طور مشروح در ذيل آيه 163 سوره اعراف سخن خواهيم گفت .
تصویر
کاش تمام شود این روزهای سخت نبودنت...
اللهم عجل لولیک الفرج


http://muslimbeliefs.blog.com/

نمایه کاربر
2ba

محل اقامت: كرمان

عضویت : چهارشنبه ۱۳۸۷/۴/۲۶ - ۱۵:۰۰


پست: 316

سپاس: 59

جنسیت:

تماس:

Re: مکعب و کعبه

پست توسط 2ba »

9. آيه 12 سوره محمد (47:12)

إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الأَْنْهارُ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ الأَْنْعامُ وَ النَّارُ مَثْوىً لَهُمْ

خدا کساني را که ايمان آورده اند و کارهاي شايسته مي کنند ، به ، بهشتهايي که نهرها در آن جاري است داخل خواهد کرد ولي کافران از اين جهان متمتع مي شوند و چون چارپايان مي خورند و جايگاهشان آتش است (ترجمه آیتی)
«البته خدا آنان را كه ايمان آورده و نيكوكار شوند در بهشتى كه زير درختانش نهرها جاريست داخل گرداند و آنان كه به راه كفر شتافتند و به تمتع و شهوت رانى و شكم پرستى مانند حيوانات پرداختند عاقبت منزل آنها آتش دوزخ خواهد بود»(الهی قمشه ای)

إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ جَنَّتٍ تجْرِى مِن تحْتهَا الاَنهَرُ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكلُونَ كَمَا تَأْكلُ الاَنْعَمُ وَ النَّارُ مَثْوًى لهَُّمْ(12)
وَ كَأَيِّن مِّن قَرْيَةٍ هِىَ أَشدُّ قُوَّةً مِّن قَرْيَتِك الَّتى أَخْرَجَتْك أَهْلَكْنَهُمْ فَلا نَاصِرَ لهَُمْ(13)
أَ فَمَن كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ كَمَن زُيِّنَ لَهُ سوءُ عَمَلِهِ وَ اتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُم (14)
ترجمه :12- خداوند كسانى را كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند وارد باغهائى از بهشت مى كند كه نهرها از زير درختانش جارى است، در حالى كه كافران از متاع زودگذر دنيا بهره مى گيرند و همچون چهارپايان مى خورند و سرانجام آتش دوزخ جايگاه آنهاست .
13 - و چه بسيار شهرهايى كه از شهرى كه تو را بيرون كرد پر قدرتتر بودند، ما همه آنها را نابود كرديم، و ياورى نداشتند!.
14 - آيا كسى كه دليل روشنى از سوى پروردگارش دارد همانند كسى است كه زشتى اعمالش در نظرش تزيين شده، و از هواى نفس پيروى مى كند؟!

تفسير نمونه جلد 21 صفحه 433
تفسير:سرنوشت مؤمنان و كفار
از آنجا كه آيات گذشته پيرامون پيكار مستمر حق و باطل و ايمان و كفر سخن مى گفت آيات مورد بحث در يك مقايسه روشن سرنوشت مؤ منان و كفار را تشريح مى كند، تا روشن شود كه اين دو گروه تنها در زندگى دنيا متفاوت نيستند بلكه در آخرت نيز فوق العاده با هم متفاوتند مى فرمايد: «خداوند كسانى را كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند وارد باغهائى از بهشت مى كند كه نهرها از زير درختان و قصرهايش جارى است» (ان الله يدخل الذين آمنوا و عملوا الصالحات جنات تجرى من تحتها الانهار).
«در حالى كه كافران از متاع زودگذر اين دنيا بهره مى گيرند، و همچون چهارپايان مى خورند و سرانجام دوزخ جايگاه آنهاست»! (و الذين كفروا يتمتعون و ياكلون كما تاكل الانعام و النار مثوى لهم).
درست است كه هر دو گروه در دنيا زندگى مى كنند و از مواهب آن بهره مند مى شوند، ولى تفاوت اينجا است كه مؤ منان هدفشان انجام اعمال صالح است ، اعمالى مفيد و سازنده و براى جلب خشنودى پروردگار.
ولى كافران تمام هدفشان همين خوردن و خوابيدن تمتع بردن از لذات حيات است .
مؤ منان حركتى آگاهانه دارند و كافران بى هدف زندگى مى كنند، و بى هدف مى ميرند، درست مانند چهارپايان !
مؤ منان در بهره گيرى از مواهب حيات قيد و شرط فراوان قائلند، و در مشروعيت و طرق تحصيل آن و چگونگى مصرفش دقيقا مى انديشند، اما كافران

تفسير نمونه جلد 21 صفحه 434
چون چهارپايانند كه براى آنها تفاوت نمى كند اين علف از زمين صاحب آنها است يا غصب؟ حق يتيم و بيوه زنى است يا نه ؟
مؤ منان با استفاده از هر يك از مواهب مادى به بخشنده اين مواهب مى انديشند آيات او را در آنها مى نگرند و حق شكر منعم را بجا مى آورند، در حالى كه كافر غافل و بى خبر به هيچ يك از اينها نمى انديشد، و پيوسته بار خود را از ظلم و گناه سنگينتر مى كند، خود را به هلاكت نزديكتر مى سازد، همانگونه كه گوسفندان پروارى هر قدر بيشتر مى خورند و فربه تر مى شوند به ذبح نزديكتر مى گردند.
بعضى تفاوت بين اين دو گروه را چنين گفته اند: ان المؤ من لا يخلو اءكله عن ثلاث : الورع عند الطلب ، و استعمال الا دب ، و الا كل للسبب ، و الكافر يطلب للنهمة و ياكل للشهوة و عيشه فى غفلة . «مؤ من خوردنش از سه برنامه خالى نيست ورع در به دست آوردن ، و ادب در به كار بردن ، و هدف در مصرف كردن ، ولى كافر طلبش بى قيد و شرط و خوردنش براى شهوت و زندگيش سراسر غفلت است»!.
قابل توجه اينكه در مورد مؤمنان مى گويد خداوند آنها را وارد باغهاى بهشت مى كند اما در مورد كافران مى گويد: آتش جايگاه آنها است كه تعبير اول احترام و اعتنائى است نسبت به مقام اهل ايمان، و تعبير دوم تحقير و بى اعتنائى نسبت به كفار است كه از تحت ولايت او بيرون رفته اند.
بعضى از مفسران از جمله : و النار مثوى لهم (آتش جايگاه آنها است) چنين استفاده كرده اند كه آنها هم اكنون در آتشند، زيرا جمله به صورت فعل مضارع و مستقبل نيست، بلكه خبر از حال مى دهد، و در حقيقت چنين است، چرا كه اعمال و افكار آنها خود آتش است كه در آن گرفتارند، و جهنم هم اكنون از هر سو آنها را احاطه كرده ، هر چند اين حيوان صفتان غافلند. چنانكه در آيه 49 سوره توبه مى خوانيم : و ان جهنم لمحيطة بالكافرين : «جهنم كافران را احاطه

تفسير نمونه جلد 21 صفحه 435
كرده است»!.
در بعضى ديگر از آيات قرآن نيز اين دوزخيان به چهارپايان تشبيه شده اند بلكه از چهارپايان بدتر: اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون (اعراف - 169) كه شرح مبسوط آنرا در جلد هفتم صفحه 19 به بعد آورده ايم .
در آيه بعد براى تكميل اين هدف مقايسه اى در ميان مشركان مكه و بت پرستان پيشين مى كند و با عبارتى گويا آنها را شديدا مورد تهديد قرار مى دهد و در ضمن روى بعضى از جرائم بزرگ آنها كه دليلى بر جواز جنگ با آنها است تكيه كرده ، مى فرمايد: «چه بسيار شهرهائى كه از شهرى كه تو را بيرون كرد قويتر و نيرومندتر بود، ما همه آنها را نابود كرديم و ياورى نداشتند» (و كاين من قرية هى اشد قوة من قريتك التى اخرجتك اهلكناهم فلا ناصر لهم).
آنها گمان نبرند كه چند روزى دنيا به كامشان است ، و آنقدر جسور شده اند كه بزرگترين فرستاده الهى را از مقدسترين شهرها بيرون مى كنند هميشه اين وضع ادامه خواهد يافت ، اينها در مقايسه با قوم عاد و ثمود و فراعنه و لشكر ابرهه موجوداتى ضعيف و ناتوانند، خداوندى كه آنها را به آسانى درهم كوبيد درهم شكستن آنها نيز براى او بسيار ساده است .
در روايتى از ابن عباس آمده است كه چون پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) از مكه به سوى غار (ثور) رفت ، صورت به سوى مكه بازگرداند، و گفت : انت احب البلاد الى الله و انت احب البلاد الى و لو لا المشركون اهلك اخرجونى لما خرجت منك : «تو محبوبترين شهرها نزد خدا و محبوبترين بلاد نزد منى ، و هر گاه ساكنان مشرك تو مرا خارج ننموده بودند به ميل خود از تو خارج نمى شدم».
در اينجا آيه فوق نازل گشت (به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) بشارت نصرت الهى و دشمنان

تفسير نمونه جلد 21 صفحه 436
را تهديد به مجازات كرد).
مطابق اين شاءن نزول اين آيه در مكه نازل شده است، ولى به نظر مى رسد كه اين شاءن نزول مربوط به آيه 85 سوره قصص است كه بسيارى از مفسران آنرا در آنجا ذكر كرده اند، و تناسب بيشترى نيز با همان آيه دارد، كه مى فرمايد: ان الذى فرض عليك القرآن لرادك الى معاد: «آن كس كه قرآن را بر تو فرض كرد تو را به جايگاهت (زادگاهت) باز مى گرداند.
قابل توجه اينكه در اينجا خارج كردن را به شهر مكه نسبت مى دهد، در حالى كه منظور اهل شهر است، اين كنايه لطيفى است كه سلطه يك گروه را بر آن شهر مشخص مى كند و نظير آن در موارد ديگرى از قرآن مجيد نيز آمده است . ضمنا تعبير به «قرية» همانگونه كه بارها گفته ايم به هر گونه شهر و آبادى اطلاق مى شود و به معنى روستا نيست .
آخرين آيه مورد بحث از مقايسه ديگرى بين مؤ منان و كفار سخن مى گويد، از دو گروه متفاوت در همه چيز كه يكى داراى ايمان و عمل صالح است و ديگرى داراى يك زندگى به تمام معنى حيوانى ، از دو گروهى كه يكى در زير چتر ولايت پروردگار قرار گرفته ، و ديگرى بى مولى و سرپرست ، مى فرمايد:
«آيا كسى كه دليل روشنى از سوى پروردگارش دارد، همانند كسى است كه زشتى اعمالش در نظرش تزيين شده ، و از هواى نفس پيروى مى كند»؟! (افمن كان على بينة من ربه كمن زين له سوء عمله و اتبعوا اهوائهم).
گروه اول در مسير خود از شناخت صحيح و يقين و دليل و برهان قطعى

تفسير نمونه جلد 21 صفحه 437
برخوردارند، راه و هدف خود را به روشنى مى بيند و به سرعت پيش مى روند. اما گروه دوم گرفتار سوء تشخيص و عدم درك واقعيت و تاريكى مسير و هدف شده ، در ظلمات اوهام سرگردانند، و عامل اين سرگردانى همان پيروى از هوى و هوسهاى سركش است ، چرا كه هوا و هوس پرده بر روى عقل و فكر انسان مى افكند، زشتيها را زيبا و زيبائيها را زشت نشان مى دهد، آنچنان كه گاهى به اعمال شرم آور و ننگين خود فخر و مباهات مى كند، چنانكه در آيه 103 سوره كهف آمده است : قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحياة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا اولئك الذين كفروا بايات ربهم و لقائه فحبطت اعمالهم فلا نقيم لهم يوم القيامة وزنا: «بگو آيا به شما خبر دهيم كه زيانكارترين مردم كيانند؟ آنها هستند كه تلاشهايشان در زندگى دنيا گم و نابود شده با اينحال گمان مى كنند كار نيكى انجام مى دهند، آنها كسانى هستند كه به آيات پروردگارشان و لقاى او كافر شدند، به همين دليل اعمالشان حبط و نابود مى شود و روز قيامت ميزانى براى آنها برپا نخواهيم كرد»! (چرا كه عمل وزندارى ندارند).
«بينة» به معنى دليل آشكار است و در اينجا اشاره به قرآن و معجزات پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و دلائل عقلى ديگر است .
روشن است استفهام در جمله افمن كان ... «استفهام انكارى» است ، يعنى هرگز اين دو گروه يكسان نيستند.
در اينكه چه كسى اعمال سوء هواپرستان را در نظرشان تزيين مى كند؟ خداوند، يا خود آنها، يا شياطين ؟ بايد گفت : همه اينها صحيح است ، چرا كه در آيات قرآن به هر سه نسبت داده شده است ، در آيه 4 سوره نمل مى فرمايد: ان الذين لايؤ منون بالاخرة زينا لهم اعمالهم : «كسانى كه ايمان به آخرت نمى آورند اعمالشان را در نظرشان زينت مى دهيم» و در آيات متعددى

تفسير نمونه جلد 21 صفحه 438
از جمله 38 عنكبوت آمده است : و زين لهم الشيطان اعمالهم ، و در آيه مورد بحث با توجه به جمله «و اتبعوا اهوائهم» به ظاهر اين است كه اين تزيين ناشى از پيروى هوى و هوس است ، و اين معنى كاملا قابل درك است كه هوى و هوس حس تشخيص و درك صحيح واقعيتها را از انسان مى گيرد.
البته نسبت دادن آن به «شيطان» نيز صحيح است چرا كه او به هوا و هوسها دامن مى زند و پيوسته انسان را وسوسه مى كند.
و اگر به خداوند نسبت داده شده نيز به خاطر اين است كه او مسبب الاسباب است ، و هر سببى اثرى دارد از ناحيه او است ، او به آتش سوزندگى داده ، و به هوى و هوس تاءثير پرده پوشى بر حقائق ، و قبلا هم اين تاءثير را اعلام نموده است و به اين ترتيب ريشه اصلى مسؤ ليت به خود انسان بازمى گردد
بعضى جمله «من كان على بينة من ربه» را اشاره به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و جمله بعد را ناظر به كفار مكه مى دانند، ولى ظاهر اين است كه آيه معنى گسترده اى دارد كه اينها از مصاديق آن است .
تصویر
کاش تمام شود این روزهای سخت نبودنت...
اللهم عجل لولیک الفرج


http://muslimbeliefs.blog.com/

نمایه کاربر
2ba

محل اقامت: كرمان

عضویت : چهارشنبه ۱۳۸۷/۴/۲۶ - ۱۵:۰۰


پست: 316

سپاس: 59

جنسیت:

تماس:

Re: مکعب و کعبه

پست توسط 2ba »

10. آيه 50 سوره المدثر (74:50) (به آیات 48 و 49 نیز نگاه شود)

كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ

مانند خران وحشي (ترجمه آیتی)
«گوئى خران گريزانى هستند»(الهی قمشه ای)

فَمَا لهَُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ(49)
كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُّستَنفِرَةٌ(50)
فَرَّت مِن قَسوَرَةِ(51)
بَلْ يُرِيدُ كلُّ امْرِىٍ مِّنهُمْ أَن يُؤْتى صحُفاً مُّنَشرَةً(52)
َكلا بَل لا يخَافُونَ الاَخِرَةَ(53)
كلا إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ(54)
فَمَن شاءَ ذَكرَهُ(55)
وَ مَا يَذْكُرُونَ إِلا أَن يَشاءَ اللَّهُ هُوَ أَهْلُ التَّقْوَى وَ أَهْلُ المَْغْفِرَةِ(56)
ترجمه :49 - چرا آنها اينهمه از تذكر گريزانند؟
50 - گوئى آنها گورخرانى هستند رميده .
51 - كه از شير فرار كرده اند!

تفسير نمونه جلد 25 صفحه 262
52 - بلكه هر كدام از آنها انتظار دارد نامه جداگانه اى (از سوى خدا) براى او فرستاده شود.
53 - چنين نيست كه آنها مى گويند، بلكه آنها از آخرت نمى ترسند.
54 - چنين نيست كه آنها مى گويند، آن (قرآن) يك تذكر و يادآورى است .
55 - هر كس بخواهد از آن پند مى گيرد.
56 - و هيچكس پند نمى گيرد مگر اينكه خدا بخواهد، او اهل تقوى و آمرزش است .
تفسير :چنان از حق مى گريزند كه گورخران از شير!
در ادامه بحثى كه پيرامون سرنوشت مجرمان و دوزخيان در آيات قبل آمده بود در آيات مورد بحث وحشت اين گروه معاند و لجوج را از شنيدن سخن حق و هر گونه اندرز و نصيحت به روشنترين وجهى منعكس مى كند.
نخست مى گويد: «چرا آنها اينهمه از تذكر و يادآورى روى گردانند»؟ (فما لهم عن التذكرة معرضين).
چرا از داروى شفابخش قرآن فرار مى كنند؟ چرا دست رد بر سينه طبيب دلسوز مى زنند؟ راستى جاى تعجب است .
«گوئى آنها گورخرانى هستند رميده و فرارى» (كانهم حمر مستنفرة).

تفسير نمونه جلد 25 صفحه 263
كه از شير (يا صياد) فرار كرده اند (فرت من قسورة).
«حمر» جمع «حمار» به معنى الاغ است ، منتها در اينجا به قرينه فرار كردن از چنگال شير يا صياد منظور خر وحشى يا گورخر است و به تعبير ديگر اين كلمه مفهوم وسيعى دارد كه وحشى و اهلى آن را شامل مى شود.
«قسورة» از ماده «قسر» (به معنى قهر و غلبه) گرفته شده ، و يكى از نامهاى «شير» است ، و بعضى آن را به معنى تيرانداز و يا صياد نيز تفسير كرده اند، ولى معنى اول در اينجا مناسبتر به نظر مى رسد.
معروف است كه «گورخر» وحشت عجيبى از شير دارد، حتى موقعى كه صداى شير را مى شنود چنان وحشتى بر او مستولى مى شود كه ديوانه وار به هر سو مى دود، مخصوصا هنگامى كه شير به گروهى از آنها برسد چنان پراكنده مى شوند و به هر سو مى دوند كه هر بيننده اى را غرق تعجب مى كند، اصولا اين حيوان به حكم وحشى بودن از همه چيز وحشت دارد تا چه رسد به دشمن خونخوارش شير.
به هر حال اين آيه تعبيرى است بسيار رسا و گويا از وحشت و فرار مشركان از آيات روح پرور قرآن ، آنها را به گورخر تشبيه كرده كه هم فاقد عقل و شعور است ، و هم به علت وحشى بودن گريزان از همه چيز، در حالى كه در برابر آنها چيزى جز تذكره (وسيله يادآورى و بيدارى و هوشيارى) قرار ندارد.
ولى با اينهمه نادانى و بيخبرى آنچنان پر ادعا و متكبرند كه هر كدام از

تفسير نمونه جلد 25 صفحه 264
آنها انتظار دارد نامه هاى جداگانه اى از سوى خداوند به او داده شود! (بل يريد كل امرى منهم ان يؤ تى صحفا منشرة).
اين شبيه چيزى است كه در آيه 93 سوره اسراء آمده است : ولن نؤمن لرقيك حتى تنزل علينا كتابا نقرؤ ه : «اگر به آسمان نيز بروى ما به تو ايمان نمى آوريم مگر آنكه نامه اى (از سوى خدا) بر ما نازل كنى»! و يا آيه 124 سوره انعام كه مى گويد: قالوا لن نؤ من حتى نؤ تى مثل ما اوتى رسل الله : آنها مى گويند ما ايمان نمى آوريم تا زمانى كه همان چيزى كه به رسولان الهى نازل شده به ما نيز داده شود!
و به اين ترتيب هر كدام انتظار داشتند پيامبرى اولوالعزم باشند! و نامه مخصوصى به نامشان از سوى خدا از آسمان نازل شود، و تازه اگر چنين چيزى نازل مى شد معلوم نبود ايمان بياورند.
در بعضى از روايات آمده است كه ابوجهل و جماعتى از قريش گفتند اى محمد ما به تو ايمان نمى آوريم تا زمانى كه نامه اى از آسمان بياورى كه عنوانش اين باشد: «از خداوند رب العالمين به فلان فرزند فلان و در آن رسماً دستور داده شود كه ما به تو ايمان بياوريم»!
و لذا در آيه بعد مى افزايد «چنان نيست كه آنها مى گويند» (كلا).
نازل شدن كتاب آسمانى بر آنها و مطالب ديگرى از اين قبيل همه بهانه است .

تفسير نمونه جلد 25 صفحه 265
«آنها در حقيقت از آخرت نمى ترسند» (بل لا يخافون الاخرة).
اگر آنها از عذاب آخرت بيم داشتند، اينهمه بهانه جوئى نمى كردند، تكذيب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) نمى نمودند، آيات الهى را به باد سخريه نمى گرفتند، تعداد فرشتگان ماءمور عذاب را وسيله استهزاء قرار نمى دادند.
و از اينجا اثر ايمان به معاد در تقوا پرهيز از گناه و پاك شدن از انواع معاصى بزرگ روشن مى شود.
به حق بايد گفت كه ايمان به جهان رستاخيز و پاداش و كيفر قيامت شخصيت تازه اى به انسان مى بخشد، و مى تواند افراد بى بند و بار و متكبر و خودخواه و ظالم را به انسانى متعهد و متقى و متواضع و عدالت پيشه تبديل كند.
سپس بار ديگر تاءكيد مى كند آن گونه كه آنها درباره قرآن مى انديشند، نيست ، (كلا).
«مسلما قرآن تذكر و يادآورى است» (انه تذكرة).
«و هر كس بخواهد از آن پند مى گيرد» (فمن شاء ذكره).
قرآن هم راه را نشان داده ، و هم ديده بينا در اختيار گذارده ، و هم نور آفتاب را، «تا آدمى نگاه كند پيش پاى خويش».
در عين حال پند گرفتن از آن جز به مشيت و توفيق الهى ممكن نيست «و آنها اندرز نمى گيرند جز اينكه خدا بخواهد» (و ما يذكرون الا ان يشاء الله).
تصویر
کاش تمام شود این روزهای سخت نبودنت...
اللهم عجل لولیک الفرج


http://muslimbeliefs.blog.com/

نمایه کاربر
2ba

محل اقامت: كرمان

عضویت : چهارشنبه ۱۳۸۷/۴/۲۶ - ۱۵:۰۰


پست: 316

سپاس: 59

جنسیت:

تماس:

Re: مکعب و کعبه

پست توسط 2ba »

11. آيه 13 سوره القلم (68:13)

عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنِيمٍ

كسانى كه متكبر و سركشند و اصل و نسب خود را بديگران منسوب ميسازند. (حرام زاده- اند). (ترجمه کاویانپور)
«با اين همه عيب باز متكبرند و خشن با آنكه حرامزاده و بى اصل و نسبند»(الهی قمشه ای)

فَلا تُطِع الْمُكَذِّبِينَ(8)
وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ(9)
وَ لا تُطِعْ كلَّ حَلافٍ مَّهِينٍ(10)
هَمَّازٍ مَّشاءِ بِنَمِيمٍ(11)
مَّنَّاعٍ لِّلْخَيرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ(12)
عُتُلِّ بَعْدَ ذَلِك زَنِيمٍ(13)
أَن كانَ ذَا مَالٍ وَ بَنِينَ(14)
إِذَا تُتْلى عَلَيْهِ ءَايَتُنَا قَالَ أَسطِيرُ الاَوَّلِينَ(15)
سنَسِمُهُ عَلى الخُْرْطومِ(16)
ترجمه :8 - حال كه چنين است از تكذيب كنندگان اطاعت مكن .
9 - آنها دوست دارند نرمش نشان دهى تا آنها نرمش نشان دهند (نرمشى تواءم با انحراف از مسير حق).
10 - و اطاعت از كسى كه بسيار سوگند ياد مى كند و پست است مكن

تفسير نمونه جلد 24 صفحه 383
11 - كسى كه بسيار عيبجو و سخن چين است .
12 - و بسيار مانع كار خير. و تجاوزگر، و گناهكار است .
13 - علاوه بر اينها كينه توز و پرخور و خشن و بدنام است .
14 - مبادا به خاطر اينكه صاحب مال و فرزندان فراوان است از او پيروى كنى .
15 - هنگامى كه آيات ما بر او خوانده مى شود مى گويد اينها افسانه هاى خرافى پيشينيان است .
16 - به زودى ما بر بينى او علامت و داغ ننگ مى نهيم .
تفسير :از آنها كه داراى اين صفاتند پيروى مكن
بعد از ذكر اخلاق عظيم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) كه در آيات گذشته آمده بود در اين آيات به ذكر اخلاق دشمنان او مى پردازد تا در يك مقايسه، فاصله ميان اين دو كاملاً روشن شود.
نخست مى فرمايد: «از اين تكذيب كنندگان كه خدا و پيامبر و روز رستاخيز و آئين او را تكذيب مى كنند اطاعت و پيروى مكن» (فلا تطع المكذبين).
آنها مردمى گمراه و اغواگرند، و تمام اصول حق را زير پا نهاده اند، و اطاعت از چنين كسانى حتى در يك كلام نتيجه اى جز گمراهى و بدبختى ندارد.
سپس به تلاش و كوشش آنها براى سازشكشيدن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) اشاره كرده مى افزايد: «آنها دوست دارند نرمش نشان دهى تا آنها هم نرمش نشان دهند» (ودوا لو تدهن فيدهنون).
نرمش و انعطاف به معنى صرفنظر كردن از قسمتى از فرمانهاى خدا به خاطر آنان .
مفسران نقل كرده اند كه اين آيات زمانى نازل شد كه رؤ ساى مكه پيامبر

تفسير نمونه جلد 24 صفحه 384
(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) را به پيروى از آئين نياكان و شرك و بتپرستى دعوت كردند، خداوند او را از اطاعت آنها نهى كرد.
بعضى ديگر نقل كرده اند كه «وليد بن مغيرة» كه از سران بزرگ شرك بود اموال عظيمى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) عرضه داشت و سوگند ياد كرد كه اگر از آئينش بازگردد به او خواهد داد!
از لحن آيات و از آنچه در تواريخ آمده است به خوبى استفاده مى شود كه وقتى مشركان كوردل سرعت پيشرفت آئين اسلام را مشاهده كردند به فكر افتادند كه از طريق دادن امتيازاتى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) امتيازاتى از او بگيرند، و او را به نوعى سازش بكشانند - همانگونه كه روش همه طرفداران باطل در طول تاريخ است - لذا گاه اموال عظيم ، و گاه زنان زيبا، و گاه پست و مقام برجسته پيشنهاد مى كردند، و در حقيقت روح پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) را با مقياس وجود خود اندازه - گيرى و مقايسه مى نمودند.
ولى قرآن بارها به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) هشدار داده كه هرگز كمترين انعطافى در برابر اين پيشنهادهاى انحرافى از خود نشان ندهد، و با اهل باطل هرگز مداهنه نكند، چنانكه در آيه 49 سوره مائده مى خوانيم : (و ان احكم بينهم بما انزل الله و لا تتبع اهوائهم و احذرهم ان يفتنوك عن بعض ما انزل الله اليك): «در ميان آنها (اهل كتاب) بر طبق آنچه خدا نازل كرده حكم كن و از هوسهاى آنها پيروى مكن ، و برحذر باش كه تو را از تعليماتى كه خدا بر تو نازل كرده منحرف نسازند».
«يدهنون» از ماده «مداهنه» در اصل از «دهن» به معنى «روغن»

تفسير نمونه جلد 24 صفحه 385
گرفته شده ، و در اينگونه موارد به معنى نرمش و انعطاف به خرج دادن است. و معمولاً اين تعبير در مورد انعطافهاى مذموم و منافقانه به كار مى رود.
سپس بار ديگر از اطاعت آنها نهى كرده و صفات نه گانه مذمومى را كه هر يك به تنهائى مى تواند مانع اطاعت و تبعيت گردد، برمى شمرد، مى فرمايد: «اطاعت از هر كس كه بسيار سوگند ياد مى كند و پست است مكن» (و لا تطع كل حلاف مهين).
«حلاف» به كسى مى گويند كه بسيار قسم مى خورد، و براى هر كار كوچك و بزرگى سوگند ياد مى كند، و معمولا اينگونه افراد در سوگندهاى خويش صادق نيستند.
«مهين» از «مهانت» به معنى حقارت و پستى است و بعضى آن را به معنى افراد كم فكر يا دروغگو يا شرور تفسير كرده اند.
سپس مى افزايد: «كسى كه بسيار عيبجو و سخن چين است» (هماز مشاء بنميم).
«هماز» از ماده «همز» (بر وزن طنز) به معنى غيبت كردن و عيبجوئى نمودن است .
«مشاء بنميم» كسى است كه براى بر هم زدن و افساد در ميان مردم و ايجاد خصومت و دشمنى رفت و آمد مى كند (بايد توجه داشت كه اين هر دو وصف به صورت صيغه مبالغه آمده كه از نهايت اصرار آنها در اين كارهاى زشت حكايت مى كند).

تفسير نمونه جلد 24 صفحه 386
در پنجمين و ششمين و هفتمين وصف مى گويد: «كسى كه بسيار از كار خير جلوگيرى مى كند، و تجاوزگر، و گنهكار است» (مناع للخير معتد اثيم)
نه تنها خود كار خيرى نمى كند و راه خيرى ارائه نمى دهد، بلكه سدى است در مقابل خير و بركت ديگران ، بعلاوه انسانى است متجاوز از حدود الهى و حقوقى كه خدا براى هر انسانى تعيين كرده ، و اضافه بر اين صفات ، آلوده هرگونه گناهى نيز هست ، به طورى كه گناه جزء طبيعت او شده است .
و سرانجام به هشتمين و نهمين صفات آنها اشاره كرده ، مى فرمايد: «او بعد از همه اينها پرخور، و بدنام است» (عتل بعد ذلك زنيم).
«عتل» به طورى كه «راغب» در «مفردات» مى گويد: به كسى مى گويند كه بسيار غذا مى خورد، و همه چيز را به سوى خود مى كشد، و ديگران را از آن باز مى دارد.
بعضى ديگر «عتل» را به معنى انسان بدخوى كينه توز خشن ، يا انسان بى حياى بد خلق تفسير كرده اند.
«زنيم» كسى است كه اصل و نسب روشنى ندارد و او را به قومى نسبت مى دهند در حالى كه از آنها نيست ، و در اصل از «زنمه» (بر وزن قلمه) به قسمتى از گوش گوسفند مى گويند كه آويزان است ، گوئى جزء گوش نيست و به آن وابسته است .
تعبير به «بعد ذلك» اشاره اى به اين معنى است كه اين دو صفت از صفات سابق زشتتر و نكوهيده تر است ، چنانكه جمعى از مفسران از آن استفاده كرده اند.
خلاصه اينكه خداوند در اينجا چنان ترسيمى از مكذبان و صفات زشت و

تفسير نمونه جلد 24 صفحه 387
اخلاق رذيله آنها فرموده كه شايد در سرتاسر قرآن شبيه و نظير نداشته باشد، و به اين ترتيب روشن مى سازد كه مخالفان اسلام و قرآن و مخالفان شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) چگونه افرادى بوده اند، افرادى دروغگو، پست، عيبجو، سخن چين، متجاوز گنهكار، بى اصل و نسب، و به راستى از غير چنين افرادى مخالفت با چنان مصلح بزرگى انتظار نمى رود.
در آيه بعد هشدار مى دهد «مبادا به خاطر اينكه آنها داراى مال و فرزندان فراوان هستند در برابر آنها نرم و تسليم شوى ، و از آنها اطاعت كنى» (ان كان ذا مال و بنين).
بدون شك پيامبر هرگز تسليم نمى شد، و اين آيات در حقيقت تاءكيدى است بر اين معنى ، تا خط مكتبى و روش عملى او بر همه آشكار گردد، و هيچكس از دوست و دشمن چنين انتظارى نداشته باشد.
بنابراين جمله فوق تتمه اى است براى آيه «و لا تطع كل حلاف مهين» ولى بعضى گفته اند اين آيه در حقيقت بيان علت پيدايش اين صفات است ، يعنى : غرور ناشى از ثروت و نفرات بسيار آنها را به اين رذائل اخلاقى مى كشاند، و به همين دليل در بسيارى از ثروتمندان و قدرتمندان بى ايمان همه اين صفات ديده مى شود، ولى لحن آيات با تفسير اول مناسبتر است ، و به همين دليل غالب مفسران نيز آنرا برگزيده اند.
آيه بعد عكس العمل اينگونه افراد را كه داراى چنين صفات پست هستند در برابر آيات الهى نشان مى دهد، و مى گويد: «هنگامى كه آيات ما بر او خوانده مى شود و مى گويد: اينها افسانه هاى خرافى پيشينيان است»! (اذا

تفسير نمونه جلد 24 صفحه 388
تتلى عليه آياتنا قال اساطير الاولين).
و با اين بهانه و اين برچسب زشت از آيات خداوند فاصله مى گيرد، و آنها را به دست فراموشى مى سپرد، و ديگران را نيز اغوا مى كند، و به همين دليل نبايد از چنين افرادى اطاعت و پيروى كرد، و اين تكميلى است بر نهى از اطاعت اينگونه افراد.
آخرين آيه مورد بحث از يكى از مجازاتهاى اين گروه پرده برداشته ، مى افزايد: «به زودى بر بينى و خرطوم او علامت و داغ ننگ مى نهيم»! (سنسمه على الخرطوم).
اين تعبيرى است گويا و رسا بر نهايت ذليل ساختن آنها، زيرا اولا تعبير به «خرطوم» بينى كه تنها در مورد خوك و فيل گفته مى شود تحقير روشنى براى آنها است ، و «ثانياً» بينى در لغت عرب معمولا كنايه از بزرگى و عزت است همانگونه كه در فارسى نيز وقتى مى گوئيم بينى او را به خاك بماليد دليل بر اين است كه عزت او را بر باد دهيد «ثالثاً» علامت گذاردن مخصوص حيوانات است ، حتى در حيوانات در صورت آنها مخصوصا بر بينى آنها علامتگذارى نمى شود، و در اسلام نيز اين كار نهى شده است ، همه اينها با بيانى رسا مى گويد: خداوند اينچنين افراد طغيانگر خودخواه متجاوز سركش را چنان ذليل مى كند و كوس رسوائى آنها را در همه جا به صدا درمى آورد كه عبرت همگان گردند.
و تاريخ اسلام نيز گواه بر اين معنى است كه اين دسته از مخالفان لجوج با پيشرفت اسلام چنان خوار و ذليل شدند كه نظير و مانند نداشت، و رسوائى در آخرت از آن هم بيشتر است .
بعضى از مفسران گفته اند كه بيشتر آيات اين سوره ناظر به «وليد بن

تفسير نمونه جلد 24 صفحه 389
مغيره» يكى از سران معروف شرك مى باشد، ولى مسلما اين معنى مانع از عموميت مفهوم آيات و گستردگى و شمول تعبيرات آن نيست .
نكته ها:
1 - رذائل اخلاقى
آيات فوق گرچه توصيفى است از صفات رذيله مخالفان سرسخت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) ولى در عين حال الگوئى براى تشخيص اين صفات به دست مى دهد، صفاتى كه انسان را از خدا دور مى سازد و در پرتگاه شقاوت و بدبختى مى افكند، صفاتى كه مؤ منان راستين بايد به دقت مراقب باشند به آنها آلوده نشوند، لذا در روايات اسلامى نيز در اين زمينه تاءكيدهاى بسيارى شده است ، از جمله :
1 - در حديثى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مى خوانيم : الا انبئكم بشراركم قالوا بلى يا رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) قال : المشاؤ ن بالنميمة المفرقون بين الاحبة ، الباغون للبرءاء المعايب :

تفسير نمونه جلد 24 صفحه 390
آيا شما را به شريرترين افراد شما خبر دهم ، گفتند: آرى ، اى رسول خدا ! فرمود: آنهائى كه بسيار سخن چينى مى كنند، در ميان دوستان جدائى مى افكنند، و براى افراد پاك و بيگناه در جستجوى عيوبند».
مخصوصا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) صريحا در اين زمينه توصيه مى كرد و فرمود: لا يبلغنى احد عن احد من اصحابى شيئا فانى احب ان اخرج اليكم و انا سليم الصدر:
«احدى از شما درباره هيچيك از ياران من سخنى كه مرا نسبت به او بدبين سازد نقل نكند، چرا كه من دوست دارم با قلبى پاك با شما روبرو شوم».
و بالاخره در حديث ديگر از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مى خوانيم كه فرمود: لا يدخل الجنة جواظ، و لا جعظرى ، و لا عتل زنيم .
«سه گروه وارد بهشت نمى شوند، «جواظ» «جعظرى» و «عتل زنيم» راوى مى گويد پرسيدم «جواظ» كيست ؟ فرمود: كل جماع مناع : هر كس كه بسيار جمع مى كند و از ديگران منع مى نمايد، پرسيدم «جعظرى» كيست ؟ فرمود افراد خشن و تندخو، پرسيدم : «عتل زنيم» كيست ؟ فرمود: افراد شكمباره و بداخلاق ، آنها كه بسيار مى خورند و مى پوشند و بيدادگر و ظالمند»
2 - مداهنه و سازشكارى
از تفاوتهاى روشنى كه ميان رهروان راه حق و بازيگران سياسى وجود دارد اين است كه گروه دوم روى اصول خاصى ثابت نيستند، بلكه هميشه

تفسير نمونه جلد 24 صفحه 391
حاضرند در مقابل امتيازاتى كه مى گيرند امتيازاتى بدهند، و از اصولى كه دارند به خاطر منافعى صرفنظر كنند، مرام و عقائد آنها چيز مقدسى براى آنها نيست ، و دائما روى آن معامله مى كنند! و اين درست مضمون آيه فوق است كه مى گويد: (ودوا لو تدهن فيدهنون): «آنها دوست دارند تو را هم به جرگه خود بكشند، همانگونه كه آنها مداهنه و معامله مى كنند تو هم مداهنه كنى».
ولى گروه اول هرگز معامله گر نيستند، آنها هرگز اهداف مقدس خود را با هيچ بهائى از دست نمى دهند، و بر سر آن معامله نمى كنند، مداهنه و سازشكارى و اينگونه دادوستدهاى سياسى در كار آنها نيست ، و يكى از بهترين نشانه هائى است كه مى توان سياستبازان حرفه اى را به وسيله آن شناخت و از مردان خدا جدا نمود.
تصویر
کاش تمام شود این روزهای سخت نبودنت...
اللهم عجل لولیک الفرج


http://muslimbeliefs.blog.com/

نمایه کاربر
2ba

محل اقامت: كرمان

عضویت : چهارشنبه ۱۳۸۷/۴/۲۶ - ۱۵:۰۰


پست: 316

سپاس: 59

جنسیت:

تماس:

Re: مکعب و کعبه

پست توسط 2ba »

12. آيه 67 سوره الانبياء (21:67)

أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ

اف بر شما و بر آنچه جز خدا مى‏پرستيد! پس آيا نمى‏انديشيد؟ (ترجمه حلبی)
«اف بر شما و بر آنچه به جز خداى يكتا ميپرستيد آيا شما عقل خود را هيچ كار نمى بنديد؟»(الهی قمشه ای)

قَالُوا مَن فَعَلَ هَذَا بِئَالِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظلِمِينَ(59) قَالُوا سمِعْنَا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَهِيمُ(60) قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى أَعْينِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشهَدُونَ(61) قَالُوا ءَ أَنت فَعَلْت هَذَا بِئَالهَِتِنَا يَإِبْرَهِيمُ(62) قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كبِيرُهُمْ هَذَا فَسئَلُوهُمْ إِن كانُوا يَنطِقُونَ(63) فَرَجَعُوا إِلى أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظلِمُونَ(64) ثمَّ نُكِسوا عَلى رُءُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْت مَا هَؤُلاءِ يَنطِقُونَ(65) قَالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لا يَنفَعُكمْ شيْئاً وَ لا يَضرُّكُمْ(66) أُفٍ لَّكمْ وَ لِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ(67)

تفسير نمونه جلد 13 صفحه 435
ترجمه :
59 - گفتند: هر كس با خدايان ما چنين كرده قطعا از ستمگران است (و بايد كيفر ببيند)!
60 - (گروهى) گفتند: شنيديم جوانى از (مخالفت با) بتها سخن ميگفت كه او را ابراهيم ميگفتند.
61 - (عده اى) گفتند: او را در برابر چشم مردم بياوريد تا گواهى دهند.
62 - (هنگامى كه ابراهيم را حاضر كردند) گفتند تو اين كار را با خدايان ما كردهاى ، اى ابراهيم ؟!
63 - گفت : بلكه بزرگشان كرده باشد! از آنها سؤال كنيد اگر سخن مى گويند!!
64 - آنها به وجدان خود بازگشتند و (به خود) گفتند: حقا كه شما ستمگريد.
65 - سپس بر سرهاشان واژگونه شدند (و حكم وجدان را به كلى فراموش كردند و گفتند:) تو می دانى كه اينها سخن نمى گويند!
66 - (ابراهيم) گفت : آيا جز خدا چيزى را می پرستيد كه نه كمترين سودى براى شما دارد، و نه زيانى مى رساند (كه به سودشان چشم دوخته باشيد يا از زيانشان بترسيد).
67 - اف بر شما و بر آنچه غير از خدا پرستش ميكنيد، آيا انديشه نمى كنيد (و عقل نداريد)؟!
تفسير:
برهان دندانشكن ابراهيم
سرانجام آن روز عيد به پايان رسيد و بت پرستان شادى كنان به شهر بازگشتند، و يكسر به سراغ بتخانه آمدند، تا هم عرض ارادتى به پيشگاه بتان كنند و هم از غذاهائى كه به زعم آنها در كنار بتها بركت يافته بود بخورند.
همينكه وارد بتخانه شدند با صحنه اى روبرو گشتند كه هوش از سرشان پريد، به جاى آن بتخانه آباد با تلى از بتهاى دست و پا شكسته و بهم ريخته روبرو شدند! فريادشان بلند شد صدا زدند چه كسى اين بلا را بر سر خدايان ما آورده

تفسير نمونه جلد 13 صفحه 436
است ؟! (قالوا من فعل هذا بالهتنا).
مسلماً هر كس بوده از ظالمان و ستمگران است (انه لمن الظالمين).
او هم به خدايان ما ستم كرده، و هم به جامعه و جمعيت ما و هم به خودش! چرا كه با اين عمل خويشتن را در معرض نابودى قرار داده است .
اما گروهى كه تهديدهاى ابراهيم را نسبت به بتها در خاطر داشتند، و طرز رفتار اهانت آميز او را با اين معبودهاى ساختگى مى دانستند «گفتند: ما شنيديم جوانكى سخن از بتها ميگفت و از آنها به بدى ياد ميكرد كه نامش ابراهيم است»
(قالوا سمعنا فتى يذكرهم يقال له ابراهيم).
درست است كه ابراهيم طبق بعضى از روايات در آن موقع كاملا جوان بود و احتمالا سنش از 16 سال تجاوز نمى كرد، و درست است كه تمام ويژگيهاى «جوانمردان»، «شجاعت» و «شهامت» و «صراحت» و «قاطعيت» در وجودش جمع بود، ولى مسلما منظور بتپرستان از اين تعبير چيزى جز تحقير نبوده بگويند ابراهيم اين كار را كرده ، گفتند جوانى كه به او ابراهيم ميگفتند چنين ميگفت ... يعنى فردى كاملا گمنام و از نظر آنان بى شخصيت .
اصولا معمول اين است هنگامى كه جنايتى در نقطهاى رخ مى دهد براى پيدا كردن شخصى كه آن كار را انجام داده به دنبال ارتباطهاى خصومت آميز ميگردند، و مسلما در آن محيط كسى جز ابراهيم آشكارا با بتها گلاويز نبود،

تفسير نمونه جلد 13 صفحه 437
و لذا تمام افكار متوجه او شد جمعيت گفتند اكنون كه چنين است پس برويد او را در برابر چشم مردم حاضر كنيد تا آنها كه ميشناسند و خبر دارند گواهى دهند (قالوا فاتوا به على اعين الناس لعلهم يشهدون).
بعضى از مفسران نيز اين احتمال را داده اند كه منظور مشاهده صحنه مجازات و كيفر ابراهيم است ، نه شهادت و گواهى بر مجرم بودن او اما با توجه به آيات بعد كه بيشتر جنبه بازپرسى دارد اين احتمال منتفى است ، بعلاوه تعبير به كلمه «لعل» (شايد) نيز متناسب با معنى دوم نيست ، زيرا اگر مردم در برابر صحنه مجازات حضور يابند، طبعا مشاهده خواهند كرد، شايد ندارد.
جارچيان در اطراف شهر فرياد زدند كه هر كس از ماجراى خصومت ابراهيم و بدگوئى او نسبت به بتها آگاه است حاضر شود، و به زودى هم آنها كه از اين موضوع آگاه بودند و هم ساير مردم اجتماع كردند تا ببينند سرانجام كار اين متهم به كجا خواهد رسيد.
شور و ولوله عجيبى در مردم افتاده بود، چرا كه از نظر آنها جنايتى بيسابقه توسط يك جوان ماجراجو در شهر رخ داده بود كه بنيان دينى مردم محيط را به لرزه درآورده بود.
سرانجام محكمه و دادگاه تشكيل شد و زعماى قوم در آنجا جمع بودند بعضى مى گويند: خود نمرود نيز بر اين ماجرا نظارت داشت .
نخستين سؤ الى كه از ابراهيم كردند اين بود «گفتند: توئى كه اين كار را با خدايان ما كردهاى ؟ اى ابراهيم»! (قالوا ء انت فعلت هذا بالهتنا يا ابراهيم).
آنها حتى حاضر نبودند بگويند تو خدايان ما را شكستهاى ، و قطعه قطعه كردهاى ، بلكه تنها گفتند: تو اين كار را با خدايان ما كردى ؟

تفسير نمونه جلد 13 صفحه 438
ابراهيم آنچنان جوابى گفت كه آنها را سخت در محاصره قرار داد، محاصرهاى كه قدرت بر نجات از آن نداشتند «ابراهيم گفت : بلكه اين كار را اين بت بزرگ آنها كرده ! از آنها سؤ ال كنيد اگر سخن مى گويند»! (قال بل فعله كبيرهم هذا فاسئلوهم ان كانوا ينطقون).
اصول جرم شناسى مى گويد متهم كسى است كه آثار جرم را همراه دارد، در اينجا آثار جرم در دست بت بزرگ است (طبق روايت معروفى ابراهيم تبر را به گردن بت بزرگ گذاشت).
اصلا چرا شما به سراغ من آمديد؟ چرا خداى بزرگتان را متهم نمى كنيد؟ آيا احتمال نمى دهيد او از دست خدايان كوچك خشمگين شده و يا آنها را رقيب آينده خود فرض كرده و حساب همه را يكجا رسيده است ؟!
از آنجا كه ظاهر اين تعبير به نظر مفسران با واقعيت تطبيق نمى داده ، و از آنجا كه ابراهيم پيامبر است و معصوم و هرگز دروغ نمى گويد، در تفسير اين جمله ، مطالب مختلفى گفته اند آنچه از همه بهتر به نظر ميرسد اين است كه :
ابراهيم 7 به طور قطع اين عمل را به بت بزرگ نسبت داد، ولى تمام قرائن شهادت ميداد كه او قصد جدى از اين سخن ندارد، بلكه ميخواسته است عقائد مسلم بتپرستان را كه خرافى و بياساس بوده است به رخ آنها بكشد، به آنها بفهماند كه اين سنگ و چوبهاى بيجان آنقدر بيعرضه اند كه حتى نمى توانند يك جمله سخن بگويند و از عبادت كنندگانشان يارى بطلبند ، تا چه رسد كه بخواهند به حل مشكلات آنها بپردازند! نظير اين تعبير در سخنان روزمره ما فراوان است كه براى ابطال گفتار طرف ، مسلمات او را به صورت امر يا اخبار و يا استفهام در برابرش ميگذاريم تا محكوم شود و اين به هيچوجه «دروغ نيست دروغ آنست كه قرينهاى همراه نداشته باشد».

تفسير نمونه جلد 13 صفحه 439
در روايتى كه در كتاب كافى از امام صادق 7 نقل شده ميخوانيم : انما قال بل فعله كبيرهم ارادة الاصلاح ، و دلالة على انهم لا يفعلون ، ثم قال و الله ما فعلوه و ما كذب : «ابراهيم اين سخن را به خاطر آن گفت كه ميخواست افكار آنها را اصلاح كند، و به آنها بگويد كه چنين كارى از بتها ساخته نيست ، سپس امام اضافه فرمود: به خدا سوگند بتها دست به چنان كارى نزده بودند، ابراهيم نيز دروغ نگفت .
جمعى از مفسران نيز احتمال داده اند كه ابراهيم 7 اين مطلب را به صورت يك جمله شرطيه ادا كرد و گفت : بتها اگر سخن بگويند دست به چنين كارى زده اند، و مسلما تعبير خلاف واقع نبود، زيرا نه بتها سخن ميگفتند و نه چنين كارى از آنها سر زده بود، به مضمون همين تفسير نيز حديثى وارد شده است .
اما تفسير اول صحيحتر به نظر ميرسد زيرا جمله شرطيه (ان كانوا ينطقون) قيدى است براى سؤ ال كردن (فاسئلوهم) نه براى جمله بل فعله كبيرهم (دقت كنيد).
نكته ديگرى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه : عبارت اين است كه بايد از بتهاى دست و پا شكسته سؤ ال شود كه اين بلا را چه كسى بر سر آنها آورده است ، نه از بت بزرگ زيرا ضمير «هم» و همچنين ضميرهاى ان كانوا ينطقون همه به صورت جمع است و اين با تفسير اول سازگار است .
سخنان ابراهيم ، بتپرستان را تكان داد، وجدان خفته آنها را بيدار كرد و همچون طوفانى كه خاكسترهاى فراوان را از روى شعله هاى آتش برگيرد و فروغ آن را آشكار سازد، فطرت توحيدى آنها را از پشت پرده هاى تعصب و جهل و غرور آشكار ساخت .

تفسير نمونه جلد 13 صفحه 440
در يك لحظه كوتاه و زودگذر از اين خواب عميق و مرگزا بيدار شدند، چنانكه قرآن مى گويد: «آنها به وجدان و فطرتشان بازگشتند و به خود گفتند حقا كه شما ظالم و ستمگريد» (فرجعوا الى انفسهم فقالوا انكم انتم الظالمون).
هم به خويشتن ظلم و ستم كرديد و هم بر جامعه اى كه به آن تعلق داريد و هم به ساحت مقدس پروردگار بخشنده نعمتها.
جالب اينكه در آيات قبل خوانديم آنها ابراهيم را متهم به ظالم بودن كردند، ولى در اينجا دريافتند كه ظالم اصلى و حقيقى خودشانند.
و در واقع تمام مقصود ابراهيم از شكستن بتها همين بود، هدف شكستن فكر بتپرستى و روح بتپرستى بود، و گرنه شكستن بت فايدهاى ندارد، بتپرستان لجوج فورا بزرگتر و بيشتر از آن را ميسازند و به جاى آن مينهند ، همانگونه كه در تاريخ اقوام نادان و جاهل و متعصب ، اين مساله ، نمونه هاى فراوان دارد.
تا اينجا ابراهيم موفق شد يك مرحله بسيار حساس و ظريف تبليغ خود را كه بيدار ساختن وجدانهاى خفته است از طريق ايجاد يك طوفان روانى بود اجرا كند.
ولى افسوس كه زنگار جهل و تعصب و تقليد كوركورانه بيشتر از آن بود كه با نداى صيقلبخش اين قهرمان توحيد به كلى زدوده شود.
افسوس كه اين بيدارى روحانى و مقدس چندان به طول نيانجاميد، و در ضمير آلوده و تاريكشان از طرف نيروهاى اهريمنى و جهل قيامى بر ضد اين

تفسير نمونه جلد 13 صفحه 441
نور توحيدى صورت گرفت و همه چيز به جاى اول بازگشت ، چه تعبير لطيفى قرآن مى كند سپس آنها بر سرهاشان واژگونه شدند (ثم نكسوا على رؤ سهم).
و براى اينكه از طرف خدايان گنگ و بسته دهانشان عذرى بياورند گفتند: تو ميدانى اينها هرگز سخن نمى گويند! (لقد علمت ما هؤ لاء ينطقون). اينها هميشه خاموشند و ابهت سكوت را نمى شكنند!!
و با اين عذر پوشالى خواستند ضعف و زبونى و ذلت بتها را كتمان كنند.
اينجا بود كه ميدانى براى استدلال منطقى در برابر ابراهيم قهرمان گشوده شد تا شديدترين حملات خود را متوجه آنها كند، و مغزهايشان را زير رگبارى از سرزنش منطقى و بيداركننده قرار دهد: «فرياد زد آيا شما معبودهاى غير خدا را ميپرستيد كه نه كمترين سودى به حال شما دارند و نه كوچكترين ضررى»
(قال ا فتعبدون من دون الله ما لا ينفعكم شيئا و لا يضركم).
اين خدايان پندارى كه نه قدرت بر سخن دارند، نه شعور و دركى ، نه ميتوانند از خود دفاع كنند، و نه ميتوانند بندگان را به حمايت خود بخوانند، اصلا اينها چه كارى ازشان ساخته است و به چه درد ميخورند؟!
پرستش يك معبود يا به خاطر شايستگى او براى عبوديت است ، كه اين در باره بتهاى بيجان مفهوم ندارد، و يا به خاطر انتظار سودى است كه از ناحيه آنها عائد شود، و يا ترس از زيانشان ، ولى اقدام من به شكستن بتها نشان داد كه اينها كمترين بخارى ندارند، با اين حال آيا اين كار شما احمقانه نيست ؟!
باز اين معلم توحيد ، سخن را از اين هم فراتر برد و با تازيانه هاى سرزنش بر روح بيدردشان كوبيد و گفت : اف بر شما، و بر اين معبودهائى كه غير از

تفسير نمونه جلد 13 صفحه 442
«الله» انتخاب كرده ايد»! (اف لكم و لما تعبدون من دون الله).
«آيا هيچ انديشه نمى كنيد، و عقل در سر نداريد»؟ (ا فلا تعقلون).
ولى در توبيخ و سرزنششان ، ملايمت را از دست نداد مبادا بيشتر لجاجت كنند. در حقيقت ابراهيم بسيار حساب شده برنامه خود را تعقيب كرد، نخستين بار به هنگام دعوت آنها به سوى توحيد، صدا زد اين مجسمه هاى بيروح چيست؟ كه شما ميپرستيد؟ اگر ميگوئيد سنت نياكان شما است، هم شما و هم آنها گمراه بوديد.
در دومين مرحله ، اقدام به يك برنامه عملى كرد، تا نشان دهد اين بتها چنان قدرتى ندارند كه هر كس نگاه چپ به آنان كند، نابودش كنند، مخصوصا با اخطار قبلى به سراغ بتها رفت و آنها را به كلى درهم شكست ، تا نشان دهد خيالاتى كه آنها به هم بافته اند همه بيهوده است .

در سومين مرحله در آن محاكمه تاريخى سخت آنها را در بنبست قرار داد، گاه به سراغ فطرتشان رفت، زمانى به سراغ عقلشان، گاه اندرزشان داد، گاه سرزنش و توبيخ كرد.
خلاصه اين معلم بزرگ الهى از هر درى وارد شد و آنچه در توان داشت به كار برد، ولى مسلم قابليت محل نيز شرط تاثير است و اين متاسفانه در آن قوم كمتر وجود داشت .
اما بدون شك، سخنان و كارهاى ابراهيم به عنوان يك زمينه توحيدى و حداقل به صورت علامتهاى استفهام در مغزهاى آنها باقى ماند، و مقدمه اى شد براى بيدارى و آگاهى گسترده تر در آينده .
از تواريخ استفاده مى شود كه گروهى هر چند از نظر تعداد اندك ولى از نظر ارزش بسيار، به او ايمان آوردند و آمادگى نسبى براى گروه ديگرى فراهم گشت .
تصویر
کاش تمام شود این روزهای سخت نبودنت...
اللهم عجل لولیک الفرج


http://muslimbeliefs.blog.com/

نمایه کاربر
2ba

محل اقامت: كرمان

عضویت : چهارشنبه ۱۳۸۷/۴/۲۶ - ۱۵:۰۰


پست: 316

سپاس: 59

جنسیت:

تماس:

Re: مکعب و کعبه

پست توسط 2ba »

13. آيه 10 سوره البقرة (2:10)

فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ

در دلهاشان مرضي است و خدا نيز بر مرضشان بيفزوده است و به کيفر دروغي که گفته اند برايشان عذابي است دردآور (ترجمه آیتی)
14. آيه 13 سوره البقرة (2:13)

وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ

و چون به آنان گفته شود که شما نيز همانند ديگر مردمان ايمان بياوريد، ،مي گويند : آيا ما نيز همانند بيخردان ايمان بياوريم : آگاه باشيد ، که آنان خود بيخردانند و نمي دانند (ترجمه آیتی)
15. "لا یشعرون" در مورد نامسلمانان در آیه های زیر آمده است:
النحل: ٢٦، النمل: ١٨، الأعراف: ٩٥، يوسف: ١٥، القصص: ٩،الأنعام: ١٢٣، النحل: ٤٥، العنكبوت: ٥٣، يوسف: ١٠٧، النمل: ٦٥، آلعمران: ٦٩، الأنعام: ٢٦، البقرة: ٩، الزمر: ٢٥، الزخرف: ٦٦، القصص: ١١، النحل: ٢١، البقرة: ١٢، النمل: ٥٠، المؤمنون: ٥٦، الشعراء: ٢٠٢.

تفسیر نمونه
وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الاَخِرِ وَ مَا هُم بِمُؤْمِنِينَ(8)
يخَدِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ مَا يخْدَعُونَ إِلا أَنفُسهُمْ وَ مَا يَشعُرُونَ(9)
فى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمُ بِمَا كانُوا يَكْذِبُونَ(10)
وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فى الاَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نحْنُ مُصلِحُونَ(11)
أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لَكِن لا يَشعُرُونَ(12)
وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ ءَامِنُوا كَمَا ءَامَنَ النَّاس قَالُوا أَ نُؤْمِنُ كَمَا ءَامَنَ السفَهَاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السفَهَاءُ وَ لَكِن لا يَعْلَمُونَ(13)
وَ إِذَا لَقُوا الَّذِينَ ءَامَنُوا قَالُوا ءَامَنَّا وَ إِذَا خَلَوْا إِلى شيَطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نحْنُ مُستهْزِءُونَ(14)
اللَّهُ يَستهْزِىُ بهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فى طغْيَنِهِمْ يَعْمَهُونَ(15)
أُولَئك الَّذِينَ اشترَوُا الضلَلَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبحَت تجَرَتُهُمْ وَ مَا كانُوا مُهْتَدِينَ(16)
ترجمه :
8 در ميان مردم كسانى هستند كه مى گويند به خدا و روز رستاخيز ايمان آورده ايم در حالى كه ايمان ندارند.
9 مى خواهند خدا و مؤ منان را فريب بدهند (ولى) جز خودشان را فريب نمى دهند (اما نمى فهمند.
10 در دلهاى آنها يك نوع بيمارى است ، خداوند بر بيمارى آنها مى افزايد و عذاب دردناكى به خاطر دروغهائى كه مى گويند در انتظار آنهاست .
11 و هنگامى كه به آنها گفته شود، در زمين فساد نكنيد مى گويند ما فقط اصلاح كننده ايم .
12 آگاه باشيد اينها همان مفسدانند ولى نمى فهمند.
13 و هنگامى كه به آنها گفته شود همانند ساير) مردم ايمان بياوريد مى گويند: آيا همچون سفيهان ايمان بياوريم ؟ بدانيد اينها همان سفيهانند ولى نمى دانند.
14 و هنگامى كه افراد با ايمان را ملاقات مى كنند مى گويند ما ايمان آورده ايم ، (ولى هنگامى كه با شياطين خود خلوت مى كنند مى گويند با شمائيم ما (آنها) را مسخره مى كنيم .
15 خداوند آنها را استهزاء مى كند، و آنها را در طغيانشان نگه مى دارد تا سرگردان شوند.
16 آنها كسانى هستند كه هدايت را با گمراهى معاوضه كرده اند و (اين) تجارت براى آنها سودى نداده ، و هدايت نيافته اند.
تفسير:
گروه سوم (منافقان)
آيات فوق شرح فشرده و بسيار پر مغزى پيرامون منافقان و ويژگيهاى روحى

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 93
و اعمال آنها بيان مى كند.
توضيح اينكه : اسلام در يك مقطع خاص تاريخى خود با گروهى روبرو شد كه نه اخلاص و شهامت براى ايمان آوردن داشتند و نه قدرت و جرات بر مخالفت صريح .
اين گروه كه قرآن از آنها به عنوان منافقين ياد مى كند و ما در فارسى از آنها تعبير به دورو يا دو چهره مى كنيم در صفوف مسلمانان واقعى نفوذ كرده بودند، و خطر بزرگى براى اسلام و مسلمين محسوب مى شدند، و از آنجا كه ظاهر اسلامى داشتند، غالبا شناخت آنها مشكل بود، ولى قرآن نشانه هاى دقيق و زندهاى براى آنها بيان مى كند كه خط باطنى آنها را مشخص مى سازد و الگوئى در اين زمينه بدست مسلمانان براى همه قرون و اعصار مى دهد.
نخست تفسيرى از خود نفاق دارد مى گويد: بعضى از مردم هستند كه مى گويند به خدا و روز قيامت ايمان آورده ايم در حالى كه ايمان ندارند (و من الناس من يقول آمنا بالله و باليوم الاخر و ما هم بمؤ منين).
آنها اين عمل را يك نوع زرنگى و به اصطلاح تاكتيك جالب حساب مى كنند: آنها با اين عمل مى خواهند خدا و مؤ منان را بفريبند يخادعون الله و الذين آمنوا).
در حالى كه تنها خودشان را فريب مى دهند اما نمى فهمند (و ما يخدعون الا انفسهم و ما يشعرون).
آنها با انحراف از راه صحيح و صراطمستقيم ، عمرى را در بيراهه مى گذرانند تمام نيروها و امكانات خود را بر باد مى دهند و جز ناكامى و شكست و بدنامى و عذاب الهى بهره اى نمى گيرند.

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 94
سپس قرآن در آيه بعد به اين واقعيت اشاره مى كند كه نفاق در واقع يك نوع بيمارى است ، انسان سالم يك چهره بيشتر ندارد، هماهنگى كامل در ميان روح و جسم او حكمفرما است ، چرا كه ظاهر و باطن و روح و جسم همه مكمل يكديگرند اگر مؤ من است ، تمام وجود او فرياد ايمان مى كشد و اگر منحرف شود باز هم ظاهر و باطن او نشان دهنده انحراف است ، اين دوگانگى جسم و روح درد تازه و بيمارى اضافى است ، اين يك نوع تضاد و ناهماهنگى و از هم گسستگى است كه حاكم بر وجود انسان مى شود.
مى گويد: در دلهاى آنها بيمارى خاصى است (فى قلوبهم مرض).
اما از آنجا كه در نظام آفرينش ، هر كس در مسيرى قرار گرفت و وسائل آن را فراهم ساخت در همان مسير، رو به جلو مى رود، و يا به تعبير ديگر تراكم اعمال و افكار انسان در يك مسير آن را پررنگتر و راسختر مى سازد، قرآن اضافه مى كند: خداوند هم بر بيمارى آنها مى افزايد (فزادهم الله مرضا).
و از آنجا كه سرمايه اصلى منافقان ، دروغ است و تا بتوانند، تناقضها را كه در زندگيشان ديده مى شود با آن توجيه كنند، در پايان آيه مى فرمايد: براى آنها عذاب اليمى است بخاطر دروغهائى كه مى گفتند (و لهم عذاب اليم بما كانوا يكذبون).
سپس به ويژگيهاى آنها اشاره مى كند كه نخستين آنها داعيه اصلاح طلبى است در حالى كه مفسد واقعى همانها هستند: هنگامى كه به آنها گفته شود در روى زمين فساد نكنيد مى گويند ما فقط اصلاح كننده ايم! (و اذا قيل لهم لا تفسدوا فى الارض قالوا انما نحن مصلحون).
ما برنامه اى جز اصلاح در تمام زندگى خود نداشته و نداريم!

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 95
قرآن در آيه بعد مى گويد: بدانيد اينها همان مفسدانند و برنامه اى جز فساد ندارند ولى خودشان هم نمى فهمند! (الا انهم هم المفسدون و لكن لا يشعرون).
بلكه اصرار و پافشارى آنها در راه نفاق و خو گرفتن با اين برنامه هاى زشت و ننگين سبب شده كه تدريجا گمان كنند اين برنامه ها مفيد و سازنده و اصلاح طلبانه است ، و همانگونه كه سابقا نيز اشاره كرديم گناه اگر از حد بگذرد، حس تشخيص را از انسان مى گيرد، بلكه تشخيص او را واژگونه مى كند، و ناپاكى و آلودگى به صورت طبيعت ثانوى او در مى آيد.
نشانه ديگر اينكه : آنها خود را عاقل و هوشيار و مؤمنان را سفيه و ساده لوح و خوشباور مى پندارند، آنچنانكه قرآن مى گويد: هنگامى كه به آنها گفته ايمان بياوريد آنگونه كه توده هاى مردم ايمان آورده اند، مى گويند آيا ما همچون اين سفيهان ايمان بياوريم؟! (و اذا قيل لهم آمنوا كما آمن الناس قالوا ا نؤ من كما آمن السفهاء).
و به اين ترتيب افراد پاكدل و حق طلب و حقيقت جو را كه با مشاهده آثار حقانيت در دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم) و محتواى تعليمات او، سر تعظيم فرود آورده اند به سفاهت متهم مى كند و شيطنت و دوروئى و نفاق را دليل بر هوش و عقل و درايت مى شمرد آرى در منطق آنها عقل ، جايش را با سفاهت عوض كرده است .
لذا قرآن در پاسخ آنها مى گويد: بدانيد سفيهان واقعى اينها هستند اما نمى دانند (الا انهم هم السفهاء و لكن لا يعلمون).
آيا اين سفاهت نيست كه انسان خط زندگى خود را مشخص نكند و در ميان هر گروهى به رنگ آن گروه در آيد و به جاى تمركز و وحدت شخصيت ، دوگانگى و چند گانگى را پذيرا گردد، استعداد و نيروى خود را در طريق شيطنت و توطئه

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 96
و تخريب به كار گيرد، و در عين حال خود را عاقل بشمرد ؟!
سومين نشانه آنها آنست كه هر روز به رنگى در مى آيند و در ميان هر جمعيتى با آنها همصدا مى شوند، آنچنانكه قرآن مى گويد: هنگامى كه افراد با ايمان را ملاقات كنند مى گويند ايمان آورديم (و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا)
ما از شما هستيم و پيرو يك مكتبيم ، از جان و دل اسلام را پذيرا گشتيم و با شما هيچ فرقى نداريم!
اما هنگامى كه با دوستان شيطان صفت خود به خلوتگاه مى روند مى گويند ما با شمائيم! (و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انا معكم).
و اگر مى بينيد ما در برابر مؤمنان اظهار ايمان مى كنيم ما مسخره شان مى كنيم ! (انما نحن مستهزئون).
ما بر افكار و اعمالشان در دل مى خنديم ، مى خواهيم كلاه بر سرشان بگذاريم ، دوست ما و محرم اسرار ما و همه چيز ما شمائيد!
سپس قرآن با يك لحن كوبنده و قاطع مى گويد: خدا آنها را مسخره مى كند (الله يستهزى ء بهم).
و خدا آنها را در طغيانشان نگه مى دارد تا به كلى سرگردان شوند (و يمدهم فى طغيانهم يعمهون).
آخرين آيه مورد بحث سرنوشت نهائى آنها را كه سرنوشتى است بسيار

تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 97
غم انگيز و شوم و تاريك چنين بيان مى كند:
آنها كسانى هستند كه در تجارتخانه اين جهان ، هدايت را با گمراهى معاوضه كرده اند (اولئك الذين اشتروا الضلالة بالهدى).
و به همين دليل تجارت آنها سودى نداشته بلكه سرمايه را نيز از كف داده اند (فما ربحت تجارتهم).
و هرگز روى هدايت را نديده اند (و ما كانوا مهتدين).
تصویر
کاش تمام شود این روزهای سخت نبودنت...
اللهم عجل لولیک الفرج


http://muslimbeliefs.blog.com/

نمایه کاربر
2ba

محل اقامت: كرمان

عضویت : چهارشنبه ۱۳۸۷/۴/۲۶ - ۱۵:۰۰


پست: 316

سپاس: 59

جنسیت:

تماس:

Re: مکعب و کعبه

پست توسط 2ba »

16. آیه 110 سوره ال عمران (3:110)

كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتابِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ

شما بهترين امتي هستيد از ميان مردم پديد آمده ، که امر به معروف و نهي از منکر مي کنيد و به خدا ايمان داريد اگر اهل کتاب نيز ايمان بياورند برايشان بهتر است بعضي از ايشان مؤمنند ولي بيشترين تبهکارانند (ترجمه آیتی)

«شما مسلمانان حقيقى نيكوترين امتى هستيد كه بر آن قيام كردند كه خلق را سعادت بخشند براى اصلاح بشر مردم را به نيكوكارى وادار كنند و از بدكارى بازدارند و ايمان بخدا آورند، و اگر اهل كتاب همه ايمان مياوردند بر آنان در عالمچيزى بهتر از آن نبود ليكن برخى از آنها با ايمان و بيشتر فاسق و بدكارند»(الهی قمشه ای)

كُنتُمْ خَيرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَت لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لَوْ ءَامَنَ أَهْلُ الْكتَبِ لَكانَ خَيراً لَّهُم مِّنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكثرُهُمُ الْفَسِقُونَ(110)
ترجمه :
110 - شما بهترين امتى بوديد كه به سود انسانها آفريده شديد (چه اينكه) امر به معروف مى كنيد و نهى از منكر، و به خدا ايمان داريد، و اگر اهل كتاب (به چنين برنامه و آئين درخشانى) ايمان آورند به سود آنها است (ولى تنها) عده كمى از آنها با ايمانند و اكثر آنها فاسق (و خارج از اطاعت پروردگار) مى باشند
تفسير :
باز هم مبارزه با فساد و دعوت بحق
در اين آيه بار ديگر مساءله امر به معروف و نهى از منكر و ايمان بخدا مطرح شده است ، و همانطور كه در تفسير آيه 104 گفته شد اين آيه امر به معروف و نهى از منكر را به عنوان يك وظيفه عمومى و همگانى ذكر مى كند، در حاليكه آيه گذشته يك مرحله خاص از آنرا به عنوان يك وظيفه خصوصى و واجب كفائى بيان كرده است ، كه شرح آن را مبسوطا ذكر كرديم .
مى فرمايد: «شما بهترين امتى بوديد كه به سود انسانها آفريده شده اند (چه اينكه) امر به معروف و نهى از منكر مى كنيد و به خدا ايمان داريد» (كنتم خير امة اخرجت للناس ‍ تامرون بالمعروف و تنهون عن المنكر و تؤ منون بالله).
نكته جالب توجه اينكه در اين آيه مسلمانان به عنوان بهترين «امتى» معرفى شده كه براى خدمت به جامعه انسانى بسيج گرديده است ، و دليل بهترين امت بودن آنها اين ذكر شده كه «امر به معروف و نهى از منكر مى كنند و ايمان بخدا دارند»

تفسير نمونه ، جلد 3، صفحه 65
و اين خود مى رساند كه اصلاح جامعه بشرى بدون ايمان و دعوت بحق و مبارزه با فساد ممكن نيست ، و ضمنا از آن استفاده مى شود كه اين دو وظيفه بزرگ با وسعتى كه در اسلام دارد در آئينهاى پيشين نبوده است .
اما چرا اين امت بهترين امتها بايد باشد آن نيز روشن است زيرا آنها داراى آخرين اديان آسمانى هستند و آخرين دين روى حساب تكامل كامل ترين آنها است .
در آيه فوق به دو نكته ديگر بايد توجه نمود، نخست اينكه «كنتم» (بوديد) به صورت فعل ماضى ذكر شده يعنى شما در گذشته بهترين امت بوديد، درباره مفهوم اين جمله گرچه مفسران احتمالات زيادى داده اند ولى بيشتر بنظر مى رسد كه تعبير به فعل ماضى براى تاءكيد است ، و نظير آن در قرآن مجيد فراوان است كه موضوعات مسلم در شكل فعل ماضى ذكر مى شود و آنرا يك واقعيت انجام يافته معرفى مى كند.
ديگر اينكه در اينجا امر به معروف و نهى از منكر بر ايمان بخدا مقدم داشته شده و اين نشانه اهميت و عظمت اين دو فريضه بزرگ الهى است ، به علاوه انجام اين دو فريضه ضامن گسترش ايمان و اجراى همه قوانين فردى و اجتماعى مى باشد و ضامن اجرا عملا بر خود قانون مقدم است .
از همه گذشته اگر اين دو وظيفه اجرا نگردد ريشه هاى ايمان در دلها نيز سست مى گردد، و پايه هاى آن فرو مى ريزد، و بهمين جهات بر ايمان مقدم داشته شده است .
از اين بيان نيز روشن مى شود مسلمانان تا زمانى يك «امت ممتاز» محسوب مى گردند كه دعوت به سوى نيكيها و مبارزه با فساد را فراموش نكنند، و آن روز كه اين دو وظيفه فراموش شد نه بهترين امتند و نه به سود جامعه بشريت خواهند بود. ضمنا بايد توجه داشت كه مخاطب در اين آيه عموم مسلمانان هستند، همانطور كه ساير خطابات قرآن چنين است ، و اينكه بعضى احتمال داده اند

تفسير نمونه ، جلد 3، صفحه 66
كه مخصوص مهاجران يا مسلمانان نخستين باشد هيچگونه دليلى ندارد.
سپس اشاره مى كند كه مذهبى به اين روشنى و قوانينى با اين عظمت منافعش براى هيچ كس قابل انكار نيست ، بنابراين «اگر اهل كتاب (يهود و نصارى) ايمان بياورند بسود خودشان است ، اما متاءسفانه تنها اقليتى از آنها پشت پا به تعصبهاى جاهلانه زده اند و اسلام را با آغوش باز پذيرفته اند در حاليكه اكثريت آنها از تحت فرمان پروردگار خارج شده و حتى بشاراتى كه درباره پيامبر در كتب آنها بوده نا ديده انگاشته و بر كفر و عصبيت خود همچنان باقى مانده اند. و لو آمن اهل الكتاب لكان خيرا لهم منهم المؤ منون و اكثرهم الفاسقون .
تصویر
کاش تمام شود این روزهای سخت نبودنت...
اللهم عجل لولیک الفرج


http://muslimbeliefs.blog.com/

قفل شده