موضوع تفاوت شهود ها اولین ایرادی بود که شهودگرایان باهاش مواجه شدن و هنوزم تاحدی این مشکل رو دارن.ولی جوابی که معمولا بهش میدادن اینه که منکر چنین تفاوتی بشن و بگن قالب های اخلاقی خیلی انتزاعی و خاص،حتی بین همه اقوام هم در همه زمانها هستن اما تفاوت مصداق هاشون باعث تنوع اخلاقی گسترده بین افراد و جوامع مختلف میشه.مقایسه درستی نیست چون شهودگرایی دیدگاهی غیر طبیعت کرایانه درباره اخلاقه اما اینی که الان میگم،یه دیدگاه طبیعت گرایانه درباره زیبایی شناسی،اما به عنوان «مثال» بپذیرینش: تقارن از عوامل ثابت،عام و مهم زیبایی شناسیه.ولی مفهومی خیلی کلیه و به همین دلیل فرهنگ های گوناگون،میتونن کلی مصداق براش داشته باشن.همینم کم و بیش درباره اون موضوعات کلی اخلاق،از نظر شهودگرایان برقراره.
ولی همه اونها کیفیات «خوب» و «بد» اخلاقی رو( بعضیاشون مثل دیوید راس،این حکم رو درباره «درست» هم صادق میدونن)مفاهیمی پایه میدونن که قابل تعریف شدن برحسب لذت،طبیعی،مفید برای بقا و...نیستن.جواب سوال «چرا دزدی بده؟» از نظر اونها این نیست که مثلا دزدی بده چون برای بقا مضره و...بلکه میگه بده،چون بده! (یعنی این رو قضیه ای پایه میدونه).خوب و بد بخودی خود،کیفیاتی مستقلن و به همین دلیل گاها برای ساده سازی و فکاهی کردن این تئوری،میگن شهودگرایی مثل اینه که ما یه آنتن داریم که کارش تشخیص خوب و بد اخلاقیه! برای واضح تر شدن کل حرفام:
مثلا یکی میگه اینکار برای بقا مضره(هست) پس نباید انجامش داد(باید).هیوم در همون مسئله معروف هست\باید میگه این حرف مغلطه ست مگر اینکه ما این پیشفرض رو داشته باشیم که «حفظ بقا خوب است».
جورج ادوارد مور روی همین بخش فوکوس میکنه و در استدلال ناظر به پرسش مفتوح میگه چون این کاملا معنی داره که بپرسم «آیا حفظ بقا خوب است؟» و همچنین برای هر تعریف دیگه ی خوب میشه همین کارو کرد،فقط این بی معنیه که بپرسیم «آیا خوب،خوب است؟» ،پس مفهوم خوب یا بد رو نمیشه تعریف کرد و بخودی خود،مفهومی پایه و تجزیه ناپذیره.آزار دادن دیگران بده،چون بده.نه اینکه بده چون فلان و بهمان و...
البته استدلال ناظر به پرسش مفتوح در نگاه اول مضحکه و صرفا امری زبانشناختی بنظر میرسه(جای تعجب نیست که مور بنیانگذار فلسفه تحلیلی و چرخش زبانی بود!)،اما مثال های عینی تری هم داره.مثلا تجاوز امریه که به حفظ بقا کمک میکنه اما اخلاقی نیسن.همینطور کشتن افراد معلول هم برای ژن ما مفیده ولی اخلاقی نیست و کلی مثال دیگه....
این موضوع حتی باعث تحولاتی در پی ریزی اخلاق با توجه به اصول فرگشت شد و تحولات بعدی این دسته نظریات،سعی دارن مغلطه طبیعتگرایانه مور رو دور بزنن در حالی که داروین و اسپنسر،قبلا دچارش بودن.مطالعه این رو توصیه میکنم:
http://www.parsine.com/fa/news/185071/% ... 9%84%DB%8C+ البته یک رویکرد ناامید کننده تر دیگه هم در اخلاق فرگشتی وجود داره که ویلسون و مایکل روس بناینگذارشن و میگن:
۱- شهودگرایی مشکل داره
۲- نظریات فرااخلاقی غیر از اون هم گرفتار مغلطه طبیعتگرایانن.
نتیجه: اخلاق هیچ بنیادی نداره!(شکاکیت و پوچگرایی اخلاقی)