من فکر میکنم وقتی ما به اشراف کامل علمی رسیدیم بتونیم وجود خدا و جنسش رو درک کنیم.
به نظر میرسه هاوکینگ که به درجه ی بالاتری از علم رسیده تعریف متفاوت و شاید کامل تری از خدا داشته باشه که هنوز از درک ما خارجه.به هر حال من فکر نمیکنم هاوکینگ وجود خدارو به طور کلی نفی کنه.
استیون هاوکینگ و دنیای او-01
Re: استیون هاوکینگ و دنیای او-01
هرگز حاضر نیستم به خاطر عقایدم بمیرم،چرا که ممکن است اشتباه باشند.(راسل)
Re: استیون هاوکینگ و دنیای او-01
من به شخصه قبول ندارم که علم انسان به جایی کشیده بشه که بخواد یا بتونه وجود خدا یا جنس خدا رو تشخیص بده
چون موجودیت خدا چیزی فراتر از درک و فهم بشر .قرار نیسته که هر چیزی رو با علم ثابت کرد چون همین علم بعضی مواقع
ادم رو به گمراهی میکشونه .نمونش اینه که میگن وجود خدا رو به صورت علمی یا نمیدونم فیزیکی ثابت کنید اصلا نمیشه
حتی اگر علم انسان دیگه به امپر اخرش هم رسیده باشه به نظرم بازم نمیشه وجود یا جنس خدا رو ثابت یا درک کرد
همین قدر که میدونیم که خدایی وجود داره کافیه { به نظر من }
تمام اینا فقط نظر من بود
چون موجودیت خدا چیزی فراتر از درک و فهم بشر .قرار نیسته که هر چیزی رو با علم ثابت کرد چون همین علم بعضی مواقع
ادم رو به گمراهی میکشونه .نمونش اینه که میگن وجود خدا رو به صورت علمی یا نمیدونم فیزیکی ثابت کنید اصلا نمیشه
حتی اگر علم انسان دیگه به امپر اخرش هم رسیده باشه به نظرم بازم نمیشه وجود یا جنس خدا رو ثابت یا درک کرد
همین قدر که میدونیم که خدایی وجود داره کافیه { به نظر من }
تمام اینا فقط نظر من بود
Re: استیون هاوکینگ و دنیای او-01
با سلام خدمت شما با کمال احترام اما این شخص کا مهمی نکرده بی خحودی بزرگش می کنیدmahdi-physic نوشته شده:سلام
ایا می دونید استیون هاوکینگ کیه؟ چی کار می کنه؟
استیون هاوکین یا به عبارت دیگر استفان هاوکینگ مردی است حدود 70 سال که دنیای فیزیک جهان رو در عصر جدید متحول کرد. دنیایی که اغلب فیزیکدانان برجسته این عصر می پنداشتند پایان خوشی برای فیزیک است. چون که دیگر دانشمندانی مثل اینشتیتن نیست یا کسی مثل بور نیست که با یک نظریه دنیا رو متحول کنه. ولی دی میان ناباوری همه مردی از بین دانشجویان همین افراد به نام استیون که داز سن 20 سالگی به بیماری فلج اعضا دچر شده بود ، بیرون آمد.
مذدی که در ابتدا در روی همین دو پای سالمش راه می رفت ولی کم کم دیگر توانایی مقاومت در برابر این بیماری را از دست داد.
مردی کی زندگیش به ایدۀ بعضی ها به همین صندلی چرخ دار بسنده می شود ولی دنیایش دنیایی متفاوت با دنیای هر دانشکندی است که تا حال اسمش بر زبان چر خیده.
استادی است که نمی تواند حرف زند. نمی تواند ایما و اشاره کند. ولی می تواند با صفحۀ سیاهی که روبروی آن است و وظیفه اش تکرار حروف پس از یکدیگر و انتخاب حرف توسط استیون و تشکیل کلمه و بعد از آن تشکیل جمله می باشد با دیگران به مکالمه بپردازد.
[ تصویر ]
یکی از مردانی است که دنیای فیزیک من را تشکیل داد و مرا به خواندن و جستجو کردن علاقه مند کرد. این مردی بود که بٌعد "خواستن توانستن است" را در من ایجاد کرد. چون این مرد چیزی دارد که اغلب جوامع بشری از داشتن آن محرومند یا خود نمی خواهند آن را درون خود آشکار سازند. و آن چیزی نیست جز همّت
چرا این مرد می تواند به این درجه از علم برسد در صورتی که من نتوانم با این بدن سالم بدان رسم؟ آری سوال اینست که استیون هاوکنیگ یکی از افرادی بود که این بٌعد را در من روشن کرد.
دوستان: نظرتان در مورد استیون(استفان) هاوکینگ چیست؟
--------------------------------------------------------------------------
منتظر نظراتتون هستم.
با تشکر
مهدی
پیروز و شاد و موفق باشید.
مىخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند و حال آنكه خدا گر چه كافران را ناخوش افتد نور خود را كامل خواهد گردانيد
و كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند به تدريج از جايى كه نمىدانند گريبانشان را خواهيم گرفت
خداوند آسمانها و زمين را به حق آفريد قطعا در اين [آفرينش] براى مؤمنان عبرتى است
آيا در [معانى] قرآن نمىانديشند اگر از جانب غير خدا بود قطعا در آن اختلاف بسيارى مىيافتند (قرآن کریم
کمترین حق خداوند بر انسان این است که در گناهان از نعمات خداوند استفاده نکنیم امام علی(ع)
و كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند به تدريج از جايى كه نمىدانند گريبانشان را خواهيم گرفت
خداوند آسمانها و زمين را به حق آفريد قطعا در اين [آفرينش] براى مؤمنان عبرتى است
آيا در [معانى] قرآن نمىانديشند اگر از جانب غير خدا بود قطعا در آن اختلاف بسيارى مىيافتند (قرآن کریم
کمترین حق خداوند بر انسان این است که در گناهان از نعمات خداوند استفاده نکنیم امام علی(ع)
Re: استیون هاوکینگ و دنیای او-01
مناظره امام صادق(ع) با طبيب هندي (منكر خدا)
طبیب: تو، ولی عقیده تو به وجود خدا بر اساس ادعا و تردید است ولی عقیده من به نبودن خدا بر اساس علم و یقین استوار است، زیرا هر چیزی كه با حواس پنجگانه، قابل درك نباشد وجود ندارد، و خدا با هیچیك از حواس قابل درك نیست.
امام: تو چون با حواس پنجگانه نمیتوانی خدا را درك كنی، وجود او را انكار میكنی ولی من، چون با حواس پنجگانه نمیتوانم خدا را درك كنم، بوجود او اعتراف مینمایم.
طبیب: چطور؟
امام: برای اینكه چیزی كه با حواس پنجگانه قابل درك باشد (مانند اجسام و رنگها و صداها) تغییر پذیر و از بین رفتنی است، و امكان ندارد كه آفریدگار هم مانند آفریده قابل دگرگونی و زوال باشد.
طبیب: این حرفی است «ولی دلیل وجود خدا نمیشود» چون من معتقدم كه تنها راه شناخت حس است و بدون حس امكان ندارد عقل چیزی را درك كند؟.
امام: عین ایرادی كه به من داری، به خودت وارد است، چون میگوئی هر چیزی را كه حس درك نكند وجود ندارد.
طبیب: چطور، نفهمیدم؟
امام: به من ایراد گرفتی كه ادعای من بوجود خدا بدون دلیل است این ایراد به تو هم وارد است زیرا دلیلی بر نبودن خدا نداری. بر فرض عقیده تو درست باشد (كه هر چیزی كه حس آن را درك نكند وجود ندارد) مگر تو سراسر جهان را جستجو كردهای و خدا را نیافتهای كه میگوئی چون او را احساس نمیكنم وجود ندارد؟
طبیب: نه، من چنین جستجوئی نكردهام.
امام: بنابراین چه میدانی؟ ، شاید این چیزی را كه عقل تو آن را انكار میكند، در بعضی از آن مواردی كه حواس تو درك نكرده، و تو احاطه علمی نسبت به آنجاها نداری وجود داشته باشد؟
طبیب: نمیدانم، شاید در آنجاها مدبری وجود داشته باشد و شاید هم وجود نداشته باشد؟[2]
امام: بنابراین حرف اول خودت را پس گرفتی، تو میگفتی من یقین دارم خدائی وجود ندارد، و اكنون میگویی شاید باشد و شاید نباشد پس از مرز انكار خدا بیرون آمدی، و به مرز شك رسیدی، اكنون امیدوارم كه از مرز شك هم بگذری و خدا شناس گردی.
طبیب: از چه راهی یقین به خدای كنم كه حواسم آن را درك نمیكند؟
امام: از راه همین هلیله كه میخواهی با آن دارو بسازی.
طبیب: اگر چنین باشد مطلب بهتر ثابت میشود، زیرا این دلیل، تجربی است و مورد پذیرش علم قرار گرفته است.
امام: من هم میخواهم از راه این (هلیله) خدا را برای تو ثابت كنم چون نزدیكترین چیزها است بتو، و اگر چیزی نزدیكتر از آن بود با آن استدلال میكردم، زیرا هر چیزی را كه تصور كنی دارای تركیب خاصی است كه دلالت بر مصنوع بودن آن میكند...
امام:این(هلیله) را میبینی؟
طبیب: آری.
امام: آیا آنچه را كه در میان این هلیله پنهان است مشاهده میكنی؟[3]
طبیب: «تا نبینم» نه.
امام: قبول داری كه میان (هلیله) دارای هستهای است كه تو آن را نمیبینی؟
طبیب: «تا ندیدهام» چه میدانم، شاید هیچ چیز در آن نباشد.
امام: قبول داری كه در پس این پوست، مغز یا چیز دیگری وجود دارد كه فعلاً از تو پنهان است؟
طبیب: «تا نبینم» نمیدانم، شاید باشد و شاید نباشد...
امام: قبول داری این (هلیله) در زمینی میروید؟
طبیب: آن زمین، و این یك هلیله را دیدهام.
امام: این هلیله را كه میبینی آیا دلالت بر وجود هلیله های دیگری كه ندیدهای(و در سلسله پدید آورندههای این هلیله قرار گرفتهاند)نمیكند؟
طبیب: چه میدانم، شاید در دنیا، غیر از این هلیله، هلیله دیگری نیست، «اگر هلیله دیگری راهم دیدم بوجود آن اعتراف میكنم»
امام: بگو ببینم كه آیا قبول داری كه این (هلیله) از درختی بیرون آمده یا اینكه میگویی بدون درخت موجود شده؟
طبیب: نه، بلكه از درختی بوجود آمده.
امام: تو بوسیله یكی از حواس پنجگانهات، آن درخت را كه فعلاًپیش تو حاضر نیست درك كردهای؟
طبیب: نه.
امام: بنابراین بوجود درختی اعتراف كردی كه با هیچ یك از حواس آن را درك نكردی «در صورتی كه میگفتی هر چه را حواس پنجگانهام درك نكند اعتراف بوجود آن نمیكنم».
طبیب: درست است كه من آن درخت را ندیدهام، ولی من میگویم (هلیله) و درخت آن و تمام موجودات از قدیم قابل درك با حواس بودهاند «ولی خدایی كه شما ادعا میكنی هیچگاه قابل درك با حواس نیست» در این مورد پاسخی داری كه سخنم را رد كنی؟
امام: آری، بگو ببینم، درخت این هلیله را پیش از روئیدن هلیله دیدهای؟
طبیب: آری در آن وقت آیا هلیله را در آن مشاهده میكردی؟
طبیب: نه.
امام: اینطور نیست كه یك وقت به سراغ درخت رفتی كه هلیله نداشت و پس از چندی دوباره آن را دیدی، هلیله در آن یافتی، دیدی در آن پدید آمده كه قبلاًً وجود نداشت؟
طبیب: نمیتوانم پدید آمدن هلیله را انكار كنم ولی میگویم (هلیله) قبل از روئیدن، اجزاء آن بطور پراكنده در داخل آن درخت وجود داشته است.
امام: بگو ببینم آیا هلیلهای را كه این درخت از آن بوجود آمده است قبل از كاشتن دیدهای؟
طبیب: آری.
امام: آیا احتمال میدهی این درخت با تنه، و ریشه، و شاخهها و پوستها، و تمام میوههائی كه از آن چیده میشود، و برگهائی كه میریزند، در هلیله ای باشد كه آن را بوجود آورده؟
طبیب: نه، عقل این احتمال را نمیدهد، و دل نمیپذیرد.
امام: بنابراین اموری كه ذكر شد، در درخت پدید آمده؟
طبیب: آری، ولی از كجا ثابت میكنی كه پدیده آمدن هلیله در درخت دارای سازنده است، این را میتوانی ثابت كنی؟
امام: آری، ولی قول میدهی كه با دیدن تدبیر به مدبر آن، و با دیدن نقشه به نقاش آن اعتراف كنی؟
طبیب: چارهای جز این نیست.
امام: میدانی كه این هلیله با اندازهگیری معین، و نقاشی، و تركیب خاصی صورتبندی شده، و اجزاء مختلف و رنگهای گوناگون آن در داخل یكدیگر جا داده شده است، سفید در زرد، و نرم بر سخت. و هریك از طبقات مختلف آن دارای خاصیتی جداگانه است. هلیله دارای پوستی است كه آن را آب میدهد، و عروقی است كه آب در آن جریان دارد، و برگ پوشش آن است كه آن را از سرما و گرما حفظ میكند و مانع میشود كه باد، طراوت و شادابی هلیله را از بین ببرد.
طبیب: اگر برگ روی هلیله را فرا میگرفت بهتر نبود؟
امام: تدبیر خدا بهتر است، اگر چنان كه میگویی بود، نسیمی به آن نمیرسد تا شادابش كند، و نه سرمائی میدید تا آن را سخت نماید، و در این صورت متعفن میشد، و از طرفی چون نور خورشید نمیدید، كامل نمیشد و نمیرسید. ولی گاه خورشید گاه باد، و گاه سرما میبیند، تا كامل میگردد، و این امور را خداوند با قدرت دقیق و تدبیر حكیمانه خود مقرر فرموده است.
طبیب: این مقدار توضیح برای شناخت نقشه و شكل هلیله كافی است. اكنون همان طور كه وعده دادید، بفرمائید چه تدبیری در آن بكار رفته است؟
امام: این هلیله را پیش از كامل شدن در آن وقت كه دانه كوچكی بود و چیزی جز آب در میانش نبود، و هسته، و مغز، پوست، رنگ، مزه، و سختی نداشت، دیدهای؟
طبیب: آری دیدهام.
امام: بگو بدانم اگر طراح حكیم و دانا و توانائی در سازمان دهی آن دانه بسیار كوچكی كه جز آب در میان ندارد دخالت نمیكرد، امكان داشت كه قسمتهای مختلف هلیله با نظامی كه توضیح داده شد تشكیل گردد؟ اگر طراح هنرمندی در این دانه، طرح ریزی وجود هلیله را نمینمود نهایت این بود با بزرگ شدن آن، آبش زیاد میشد، ولی هرگز هلیله به وجود نمیآید.
طبیب: بوجود طراح و صانع هلیله اعتراف میكنم، از بیان شما كاملاًً روشن است كه نه تنها هلیله بلكه تمام موجودات هستی، طراح و سازنده دارند، این اعتراف به معنای اعتراف به خدا نیست، زیرا از كجا معلوم كه هلیله و سایر موجودات، طراح و سازنده خود نباشند؟
امام: با توجه به نظام دقیق و حكیمانه كه مشاهده كردی، تصدیق نمیكنی كه سازنده هلیله و سایر موجودات باید حكیم و دانا باشد؟
طبیب: چرا، تصدیق میكنم.
امام: آیا امكان دارد حكیم و دانای جهان هستی پدیده باشد؟
طبیب: نه.
امام: این (هلیله) را هنگام پدید آمدن، و پس از اینكه فاسد میشود و از بین میرود ملاحظه كردهای؟
طبیب: آری، ولی من اعتراف كردم كه (هلیله) پدیده است، نگفتم صانع نمیشود پدیده باشد تا نتواند خود را بیافریند.
امام: تو ابتدا گفتی كه آفریننده حكیم ممكن نیست پدیده باشد، و بعد اعتراف كردی كه (هلیله) پدیده است، نتیجه این دو اعتراف این میشود كه (هلیله) مصنوع است، و خداوند عزوجل صانع و سازنده آن، اكنون اگر برگردی و باز بگوئی (هلیله) خودش را ساخته، به آن چه انكار كردی(پدیده بودن صانع) اعتراف میكنی. علاوه بر این تو با اعتراف به سازنده حكیم و دانا اعتراف به خدا كردهای ولی در نامگذاری اشتباه میكنی؟
طبیب: چطور؟
امام: چون تو به وجود داشتن یك موجود حكیم و با دقت و تدبیر اعتراف میكنی، ولی وقتی از تو میپرسم كه آن چیست؟ ، میگوئی (هلیله) بنابراین، تو به وجود خدا اعتراف میكنی ولی در نامگذاری اشتباه مینمائی و نام خدا را (هلیله)میگذاری، و اگر دقت كنی میفهمی كه (هلیله) كمتر از آن است كه بتواند خود را بیافریند، و ناتوانتر از آن كه مدبر خود باشد.
طبیب كه خود را از پاسخ ناتوان دید، گفت: آیا جز این، دلیل دیگری هم داری؟
امام: آری، بر اساس گفته تو باید هلیله بتواند طراح و سازنده خود باشد، و باید بداند كه چگونه خود را بسازد، بنابراین چرا خود را كوچك و ناتوان، و ناقص ساخت، و چرا از شكستن امتناع نمیكند و مانع از خوردن خود نمیشود؟ چرا خود را پست، قابل خوردن، تلخ، بدشكل، بیطراوت و خشك ساخت؟
طبیب: چون بیش از این قدرت نداشت، و یا قدرت داشت ولی مایل بود خود را اینطور بسازد.
امام: بگو ببینم چه وقتی این(هلیله) خود را ساخته و به تدبیر وجود خود پرداخته؟، آیا پیش از اینكه وجود پیدا كند، یا پس از وجود پیدا كردن؟ اگر بگوئی پس از وجود پیدا كردن، خود را آفریده، كه این سخن از روشنترین محالها است، چگونه میشود (هلیله) موجود باشد و مصنوع. سپس باز دوباره خود را بسازد، بنابراین نتیجه كلام تو این میشود كه یك (هلیله) دوبار وجود پیدا كرده و ساخته شده است و اگر بگوئی، پیش از وجود پیداكردن، خود را آفریده، و تدبیر نموده، بطلان این سخن و دروغ بودن آن نیازی به توضیح ندارد زیرا (هلیله) قبل از وجود، چیزی نبوده، تا بتواند خود را بوجود آورد. تو چطور به من ایراد میگیری كه میگویم: چیزی كه وجود داشته (خدا) چیزهائی را كه وجود نداشتهاند بوجود آورده، ولی به سخن خودت ایراد نمیگیری كه میگوئی: چیزی كه نیست (هلیله قبل از وجود)، چیزی را كه وجود ندارد بوجود میآورد، فكر كن ببین عقیده كدامیك به حق نزدیكتر است؟
طبیب: عقیده شما.
امام: بنابراین چه مانعی دارد كه با من هم عقیده شوی؟
طبیب: تا كنون برایم روشن شده كه موجودات مختلف و از جمله هلیله طراح و سازنده خود نیستند، ولی این مطلب به ذهنم رسید كه درخت، سازنده هلیله است، زیرا هلیله از آن بیرون میآید.
امام: بنابراین، درخت را كه ساخته.
طبیب: هلیلهای دیگر.
امام: بالأخره چی؟ رشته هلیلهها و درختهائی كه آنها را بوجود آورده دنبال میكنیم، تا به اولین درخت برسیم، یا باید بگوئی اولین درخت را خدا ساخته و یا باید بگوئی بینهایت درخت و هلیله وجود داشته است كه اگر صورت دوم را انتخاب كنی از تو سئوالی داریم.
طبیب: بپرس.
امام: تصدیق میكنی كه تادانه هلیله در دل خاك نرود و هستی خود را از دست ندهد درخت از آن بوجود نمیآید؟
طبیب: درست میفرمائید.
امام: پس از اینكه هلیله هستی خود را از دست داد، درخت صد سال زندگی میكند بنابراین مدبر و مربی درخت در این مدت كیست؟ چارهای نداری جز اینكه مگوئی، آفریننده درخت. زیرا اگر بازبگوئی هلیله با فرض این كه در مدت مذكور هلیلهای وجود ندارد منافات دارد.
طبیب: نه، نمیگویم مدبر درخت در این مدت هلیله است.
امام: بنابراین بوجود خداوند بعنوان آفریدگار و سازنده پدیدهها اعتراف میكنی یا باز هم تردید داری؟
طبیب: توقف دارم.
امام كه میدانست علت توقف او حل نشدن «مسئله شناخت» است و چون طبیب راه شناخت را تنها حس پندارد نمیتواند به وجود خدا اعتراف كند، به این جهت با اینكه سابقاًً توضیحات نسبتاًً كافی در این زمینه داده بود، دوباره سخن را به مسئله شناخت، كشاند و فرمود: بر خلاف آن چه تو میپنداری كه (عقل برای شناخت موجودات نیازمند به حس است) من معتقدم كه حس، برای شناخت موجودات نیازمند به عقل است.[4]
طبیب: من این مطلب را بدون دلیل روشن نخواهم پذیرفت.
امام: این را میدانی كه گاهی تمام حواس یا بعضی از آنها موقتاًً تعطیل میشود و روح تدبیر بدن را بعهده میگیرد.
طبیب: این سخن شبیه به دلیل است، ولی به بیان دیگری مطلب را توضیح دهید؟
امام: این را قبول نداری كه روح پس از تعطیل شدن موقتی حواس در بدن باقی است؟
طبیب: چرا، ولی وقتی حواس تعطیل شد دیگر نمیتواند چیزی را درك كند.
امام: میدانی كه كودك هنگام ولادت نمیتواند از حواس پنجگانهاش استفاده كند؟
طبیب: مطلب همینطور است.
امام: اگر اینطور است بنابراین كدام حس كودك را هنگام گرسنگی به خواستن شیر راهنمایی میكند، و كدام حس او را به هنگام سیر شدن، پس از گریه به خنده وا میدارد؟ كدام یك از حواس پرندگان گوشتخوار و پرندگان دانهخوار آنها را راهنمائی میكند كه در برابر جوجههای خود گوشت و یا دانه بریزند، و آنگاه گوشتخواران بسوی گوشت و دانهخوران بسوی دانه حركت كنند؟ اگرحواس پنجگانه سبب شناخت آنها است، این دو نوع پرنده هر دو دارای حواس پنجگانهاند، پس چرا یكی بطرف دانه میرود، و یكی بسوی گوشت، آن حس كه به یكی میفهماند دانه با دستگاه هاضمه او مناسب است، و به دیگری میفهماند، گوشت برای او خوب است كدام حس است؟ چرا جوجههای پرندگانی كه در آب زندگی میكنند وقتی در آب انداخته میشوند شنا میكنند، ولی جوجههای پرندگان صحرا، در آب غرق میشوند در صورتیكه هر دو دارای حواس پنجگانهاند؟، و چرا این حواس برای پرندگان نوع اول مفید است و آنها را در شنا یاری میدهد، ولی برای پرندگان نوع دوم مفید نیست ؟ ...
چرا مورچهای كه اصلاًً آب ندیده، وقتی در آب انداخته میشود شنا میكند، ولی آدم پنجاه ساله نیرومند و دانا در صورتیكه شنا نداند غرق میشود؟
اگر تنها راه شناخت، حواس پنجگانه است، چرا او با آن عقل و حواس سالم و تجربه كافی، آنچه مورچه آن را شناخته، نمیتواند درك كند؟
آیا مطلب گذشته كافی نیست كه بفهمی آنچه كودك را به سوی شیر بسیج میكند، و پرنده دانهخوار را به جمع آوری دانه، و گوشتخوار را به خوردن گوشت وا میدارد روح است، كه مركز عقل میباشد؟
طبیب كه كاملا در پاسخ گیر كرده بود، گفت:
من نمیتوانم بفهمم كه عقل بدون حواس چیزی را درك كند.
در اینجا امام چون میبیند كه طبیب خیلی علاقهمند است از راه حس خدا را درك كند بطور مشروح بیان میفرماید كه چگونه عقل از راه حواس پنجگانه با مطالعه پدیدههای هستی میتواند بوجود خدا پیبرد، وسپس در توضیح این معنی كه روح (مركز عقل) بدون حواس پنجگانه میتواند ادراكاتی داشته باشد میفرماید: آیا خواب دیدهای كه مشغول خوردن و آشامیدنی بطوری كه احساس لذت كنی؟
طبیب: آری.
امام: خود را در خواب، در حال خنده و گریه، و یا در حال گردش در شهرهائی كه قبلاًً آن را دیدهای، یا اصلاً آن را ندیدهای، مشاهده كردهای، بطوری كه مشخصاتی را كه از آن شهرها میدانی در خواب بینی؟
طبیب: آری، بی اندازه.
امام: آیا یكی از اقوام و خویشاوندان خود را كه مرده است، در خواب دیدهای كه مانند پیش از مرگ،آنها را بشناسی؟
طبیب: آری، خیلی زیاد.
امام: در حال خواب به كمك كدام یك از حواس، عقل تو مردهها را شناخته و با آنها سخن گفته و از غذای آنها خورده، و در شهر گردش كرده و خنده، یا گریه نموده است؟
طبیب: نمیتوانم بگویم با كدام حس، این كارها در حال خواب از حواس ساخته نیست، چون حواس، در حال خواب مانند مرده میشوند و نه میبینند و نه میشنوند.
امام: پس از بیدار شدن آنچه در خواب دیدهای كاملاً بیاد داری و برای دوستان نقل میكنی؟
طبیب: آری همین طور است ـ بلكه ـ گاه میشود واقعهای را پیش از وقوع در خواب میبینم، و پیش از اینكه شب شود آن واقعه در خارج اتفاق میافتد.
امام: كدام حس سبب میشود كه آنچه را در خواب دیدهای در حافظه تو بماند تا پس از بیداری یادت باشد؟
طبیب: در این امر، حس دخالتی ندارد.
امام: باز هم اعتراف نمیكنی كه در حال خواب، امور مذكور را روح كه مركز عقل است درك میكند.
طبیب: آنچه در خواب میبینم مانند سراب است چگونه وقتی كسی از دور سراب را میبیند آب میپندارد ولی وقتی نزدیك میشود میبیند چیزی نیست، خواب هم همین طور.
امام: چگونه آنچه را در خواب دیدهای مانند خوردن غذای ترش و شیرین و سرور و غم، به سراب تشبیه میكنی؟
طبیب: چون وقتی به مكان سراب میرسم، هیچ میشود، همان طور وقتی كه بیدار میگردم آنچه در خواب دیدهام، نابود میگردد.
امام: اگر چیزی را بگویم كه در خواب دیدهای «و بر خلاف سراب كه هیچگونه اثر عینی ندارد، در تو اثر گذاشته باشد، و از آن لذت برده باشی» سخنم را تصدیق میكنی؟
طبیب: آری.
امام: تا به حال در خواب آمیزش جنسی با زنی ناشناس پاشناس انجام دادهای تا اینكه محتلم شوی؟
طبیب: آری بیاندازه.
امام: آیا بهمان اندازه كه در بیداری از آمیزش جنسی لذت میبری، در خواب لذت نمیبری، و به همان اندازه كه در بیداری از تو منی خارج میشود در خواب خارج نمیشود؟ ، این معنی ادعای ترا در مورد تساوی خواب و سراب باطل میكند.
طبیب: كسی كه در خواب محتلم میشود در خواب همان چیزهائی را میبینید كه در بیداری بوسیله حواس دیده.
امام: این سخن، نظریه مرا تایید میكند، زیرا «ناخود آگاه» تو اعتراف كردی كه عقل پس از تعطیل شدن حواس میتواند چیزهایی را درك كند، بنابراین چگونه شناخت عقل را در حالی كه حواس تعطیل نشدهاند انكار میكنی؟
طبیب: فكر میكردم نمیتوانی«مسأله شناخت را حل كنی» و اكنون مطالبی میگویی كه قدرت پاسخ گوئی ندارم.
امام: گواه صدق مطالب گذشته را در همین جلسه برایت بیان میكنم.
طبیب: بفرمائید كه من در این مسأله سرگردان شدهام؟
امام: در مورد كارهای تجاری، و یا صنعتی، و یا ساختمانی، آیا اینطور نیست كه ابتدا فكر میكنی، و پس از تفكر در مقام عمل، طرحی را كه درست و زیبا تشخیص دادهای پیاده میكنی؟
طبیب: چرا همین طور است.
امام: آیا در فكر كردن از هیچیك از حواس خود كمك میگیری؟
طبیب: نه.
امام: آیا نمیدانی كه پیام عقلت به تو حقیقت دارد؟
طبیب: قطعاًً مطلب همین طور است، بیشتر توضیح بدهید تا بطور كلی شك و تردید از دلم پاك شود.
امام به سخن ادامه داد، و گفتگو بین او و امام طول كشید تا آنجا كه هیچ شبهای در مسأله شناخت خدا در دل طبیب نماند، و با كمال صراحت اعلام كرد:
«گواهی میدهم خدائی جز الله وجود ندارد و او یكتا و بی همتا است»[5].
------------------------------------------------
پی نوشت:
[1] . هلیله (بفتح هاء و كسر لام) ثمر درختی است كه در هندوستان میروید، آن درخت بزرگ، برگهایش باریك و دراز، ثمر آن خوشهدار و باندازه مویز، رنگش زرد یا سیاه، در طب بكار میرود، بعربی (اهلیلج) میگویند (فرهنگ عمید).
[2] . روی همین اساس (اگوست كنت) كه یكی از پایهگذاران فلسفه حسی در عصر اخیر است گفته «چون ما از آغاز و انجام جهان بیخبریم نمیتوانیم وجود یك موجود سابق یا لاحقی را انكار كنیم همچنانكه نمیتوانیم آنرا اثبات كنیم» و این یكی از حساسترین نقاط ضعف مكتب ماتریالیست است كه از نظر علمی نمیتوانند نبودن خدا را اثبات كند.
[3] . در این قسمت از بحث، امام میخواهد برای طبیب اثبات كند كه ممكن است چیزی وجود داشته باشد ولی با حواس پنجگانه درك نشود، و طبیب با اصرار تمام میخواهد این معنی را نپذیرد، و بهمین جهت گاهی حتی منكر بدیهیات میشود.
[4] . برای تحقیق بیشتر به كتاب (فلسفه ما) نوشته آیت الله سید محمد باقر صدر 27 تحت عنوان (نظریهحسی) و ص 47 تحت عنوان (منطق تجربی) مراجعه فرمائید.
[5] . بحارالانوار جلد 3 صفحه 152ـ 193.
طبیب: تو، ولی عقیده تو به وجود خدا بر اساس ادعا و تردید است ولی عقیده من به نبودن خدا بر اساس علم و یقین استوار است، زیرا هر چیزی كه با حواس پنجگانه، قابل درك نباشد وجود ندارد، و خدا با هیچیك از حواس قابل درك نیست.
امام: تو چون با حواس پنجگانه نمیتوانی خدا را درك كنی، وجود او را انكار میكنی ولی من، چون با حواس پنجگانه نمیتوانم خدا را درك كنم، بوجود او اعتراف مینمایم.
طبیب: چطور؟
امام: برای اینكه چیزی كه با حواس پنجگانه قابل درك باشد (مانند اجسام و رنگها و صداها) تغییر پذیر و از بین رفتنی است، و امكان ندارد كه آفریدگار هم مانند آفریده قابل دگرگونی و زوال باشد.
طبیب: این حرفی است «ولی دلیل وجود خدا نمیشود» چون من معتقدم كه تنها راه شناخت حس است و بدون حس امكان ندارد عقل چیزی را درك كند؟.
امام: عین ایرادی كه به من داری، به خودت وارد است، چون میگوئی هر چیزی را كه حس درك نكند وجود ندارد.
طبیب: چطور، نفهمیدم؟
امام: به من ایراد گرفتی كه ادعای من بوجود خدا بدون دلیل است این ایراد به تو هم وارد است زیرا دلیلی بر نبودن خدا نداری. بر فرض عقیده تو درست باشد (كه هر چیزی كه حس آن را درك نكند وجود ندارد) مگر تو سراسر جهان را جستجو كردهای و خدا را نیافتهای كه میگوئی چون او را احساس نمیكنم وجود ندارد؟
طبیب: نه، من چنین جستجوئی نكردهام.
امام: بنابراین چه میدانی؟ ، شاید این چیزی را كه عقل تو آن را انكار میكند، در بعضی از آن مواردی كه حواس تو درك نكرده، و تو احاطه علمی نسبت به آنجاها نداری وجود داشته باشد؟
طبیب: نمیدانم، شاید در آنجاها مدبری وجود داشته باشد و شاید هم وجود نداشته باشد؟[2]
امام: بنابراین حرف اول خودت را پس گرفتی، تو میگفتی من یقین دارم خدائی وجود ندارد، و اكنون میگویی شاید باشد و شاید نباشد پس از مرز انكار خدا بیرون آمدی، و به مرز شك رسیدی، اكنون امیدوارم كه از مرز شك هم بگذری و خدا شناس گردی.
طبیب: از چه راهی یقین به خدای كنم كه حواسم آن را درك نمیكند؟
امام: از راه همین هلیله كه میخواهی با آن دارو بسازی.
طبیب: اگر چنین باشد مطلب بهتر ثابت میشود، زیرا این دلیل، تجربی است و مورد پذیرش علم قرار گرفته است.
امام: من هم میخواهم از راه این (هلیله) خدا را برای تو ثابت كنم چون نزدیكترین چیزها است بتو، و اگر چیزی نزدیكتر از آن بود با آن استدلال میكردم، زیرا هر چیزی را كه تصور كنی دارای تركیب خاصی است كه دلالت بر مصنوع بودن آن میكند...
امام:این(هلیله) را میبینی؟
طبیب: آری.
امام: آیا آنچه را كه در میان این هلیله پنهان است مشاهده میكنی؟[3]
طبیب: «تا نبینم» نه.
امام: قبول داری كه میان (هلیله) دارای هستهای است كه تو آن را نمیبینی؟
طبیب: «تا ندیدهام» چه میدانم، شاید هیچ چیز در آن نباشد.
امام: قبول داری كه در پس این پوست، مغز یا چیز دیگری وجود دارد كه فعلاً از تو پنهان است؟
طبیب: «تا نبینم» نمیدانم، شاید باشد و شاید نباشد...
امام: قبول داری این (هلیله) در زمینی میروید؟
طبیب: آن زمین، و این یك هلیله را دیدهام.
امام: این هلیله را كه میبینی آیا دلالت بر وجود هلیله های دیگری كه ندیدهای(و در سلسله پدید آورندههای این هلیله قرار گرفتهاند)نمیكند؟
طبیب: چه میدانم، شاید در دنیا، غیر از این هلیله، هلیله دیگری نیست، «اگر هلیله دیگری راهم دیدم بوجود آن اعتراف میكنم»
امام: بگو ببینم كه آیا قبول داری كه این (هلیله) از درختی بیرون آمده یا اینكه میگویی بدون درخت موجود شده؟
طبیب: نه، بلكه از درختی بوجود آمده.
امام: تو بوسیله یكی از حواس پنجگانهات، آن درخت را كه فعلاًپیش تو حاضر نیست درك كردهای؟
طبیب: نه.
امام: بنابراین بوجود درختی اعتراف كردی كه با هیچ یك از حواس آن را درك نكردی «در صورتی كه میگفتی هر چه را حواس پنجگانهام درك نكند اعتراف بوجود آن نمیكنم».
طبیب: درست است كه من آن درخت را ندیدهام، ولی من میگویم (هلیله) و درخت آن و تمام موجودات از قدیم قابل درك با حواس بودهاند «ولی خدایی كه شما ادعا میكنی هیچگاه قابل درك با حواس نیست» در این مورد پاسخی داری كه سخنم را رد كنی؟
امام: آری، بگو ببینم، درخت این هلیله را پیش از روئیدن هلیله دیدهای؟
طبیب: آری در آن وقت آیا هلیله را در آن مشاهده میكردی؟
طبیب: نه.
امام: اینطور نیست كه یك وقت به سراغ درخت رفتی كه هلیله نداشت و پس از چندی دوباره آن را دیدی، هلیله در آن یافتی، دیدی در آن پدید آمده كه قبلاًً وجود نداشت؟
طبیب: نمیتوانم پدید آمدن هلیله را انكار كنم ولی میگویم (هلیله) قبل از روئیدن، اجزاء آن بطور پراكنده در داخل آن درخت وجود داشته است.
امام: بگو ببینم آیا هلیلهای را كه این درخت از آن بوجود آمده است قبل از كاشتن دیدهای؟
طبیب: آری.
امام: آیا احتمال میدهی این درخت با تنه، و ریشه، و شاخهها و پوستها، و تمام میوههائی كه از آن چیده میشود، و برگهائی كه میریزند، در هلیله ای باشد كه آن را بوجود آورده؟
طبیب: نه، عقل این احتمال را نمیدهد، و دل نمیپذیرد.
امام: بنابراین اموری كه ذكر شد، در درخت پدید آمده؟
طبیب: آری، ولی از كجا ثابت میكنی كه پدیده آمدن هلیله در درخت دارای سازنده است، این را میتوانی ثابت كنی؟
امام: آری، ولی قول میدهی كه با دیدن تدبیر به مدبر آن، و با دیدن نقشه به نقاش آن اعتراف كنی؟
طبیب: چارهای جز این نیست.
امام: میدانی كه این هلیله با اندازهگیری معین، و نقاشی، و تركیب خاصی صورتبندی شده، و اجزاء مختلف و رنگهای گوناگون آن در داخل یكدیگر جا داده شده است، سفید در زرد، و نرم بر سخت. و هریك از طبقات مختلف آن دارای خاصیتی جداگانه است. هلیله دارای پوستی است كه آن را آب میدهد، و عروقی است كه آب در آن جریان دارد، و برگ پوشش آن است كه آن را از سرما و گرما حفظ میكند و مانع میشود كه باد، طراوت و شادابی هلیله را از بین ببرد.
طبیب: اگر برگ روی هلیله را فرا میگرفت بهتر نبود؟
امام: تدبیر خدا بهتر است، اگر چنان كه میگویی بود، نسیمی به آن نمیرسد تا شادابش كند، و نه سرمائی میدید تا آن را سخت نماید، و در این صورت متعفن میشد، و از طرفی چون نور خورشید نمیدید، كامل نمیشد و نمیرسید. ولی گاه خورشید گاه باد، و گاه سرما میبیند، تا كامل میگردد، و این امور را خداوند با قدرت دقیق و تدبیر حكیمانه خود مقرر فرموده است.
طبیب: این مقدار توضیح برای شناخت نقشه و شكل هلیله كافی است. اكنون همان طور كه وعده دادید، بفرمائید چه تدبیری در آن بكار رفته است؟
امام: این هلیله را پیش از كامل شدن در آن وقت كه دانه كوچكی بود و چیزی جز آب در میانش نبود، و هسته، و مغز، پوست، رنگ، مزه، و سختی نداشت، دیدهای؟
طبیب: آری دیدهام.
امام: بگو بدانم اگر طراح حكیم و دانا و توانائی در سازمان دهی آن دانه بسیار كوچكی كه جز آب در میان ندارد دخالت نمیكرد، امكان داشت كه قسمتهای مختلف هلیله با نظامی كه توضیح داده شد تشكیل گردد؟ اگر طراح هنرمندی در این دانه، طرح ریزی وجود هلیله را نمینمود نهایت این بود با بزرگ شدن آن، آبش زیاد میشد، ولی هرگز هلیله به وجود نمیآید.
طبیب: بوجود طراح و صانع هلیله اعتراف میكنم، از بیان شما كاملاًً روشن است كه نه تنها هلیله بلكه تمام موجودات هستی، طراح و سازنده دارند، این اعتراف به معنای اعتراف به خدا نیست، زیرا از كجا معلوم كه هلیله و سایر موجودات، طراح و سازنده خود نباشند؟
امام: با توجه به نظام دقیق و حكیمانه كه مشاهده كردی، تصدیق نمیكنی كه سازنده هلیله و سایر موجودات باید حكیم و دانا باشد؟
طبیب: چرا، تصدیق میكنم.
امام: آیا امكان دارد حكیم و دانای جهان هستی پدیده باشد؟
طبیب: نه.
امام: این (هلیله) را هنگام پدید آمدن، و پس از اینكه فاسد میشود و از بین میرود ملاحظه كردهای؟
طبیب: آری، ولی من اعتراف كردم كه (هلیله) پدیده است، نگفتم صانع نمیشود پدیده باشد تا نتواند خود را بیافریند.
امام: تو ابتدا گفتی كه آفریننده حكیم ممكن نیست پدیده باشد، و بعد اعتراف كردی كه (هلیله) پدیده است، نتیجه این دو اعتراف این میشود كه (هلیله) مصنوع است، و خداوند عزوجل صانع و سازنده آن، اكنون اگر برگردی و باز بگوئی (هلیله) خودش را ساخته، به آن چه انكار كردی(پدیده بودن صانع) اعتراف میكنی. علاوه بر این تو با اعتراف به سازنده حكیم و دانا اعتراف به خدا كردهای ولی در نامگذاری اشتباه میكنی؟
طبیب: چطور؟
امام: چون تو به وجود داشتن یك موجود حكیم و با دقت و تدبیر اعتراف میكنی، ولی وقتی از تو میپرسم كه آن چیست؟ ، میگوئی (هلیله) بنابراین، تو به وجود خدا اعتراف میكنی ولی در نامگذاری اشتباه مینمائی و نام خدا را (هلیله)میگذاری، و اگر دقت كنی میفهمی كه (هلیله) كمتر از آن است كه بتواند خود را بیافریند، و ناتوانتر از آن كه مدبر خود باشد.
طبیب كه خود را از پاسخ ناتوان دید، گفت: آیا جز این، دلیل دیگری هم داری؟
امام: آری، بر اساس گفته تو باید هلیله بتواند طراح و سازنده خود باشد، و باید بداند كه چگونه خود را بسازد، بنابراین چرا خود را كوچك و ناتوان، و ناقص ساخت، و چرا از شكستن امتناع نمیكند و مانع از خوردن خود نمیشود؟ چرا خود را پست، قابل خوردن، تلخ، بدشكل، بیطراوت و خشك ساخت؟
طبیب: چون بیش از این قدرت نداشت، و یا قدرت داشت ولی مایل بود خود را اینطور بسازد.
امام: بگو ببینم چه وقتی این(هلیله) خود را ساخته و به تدبیر وجود خود پرداخته؟، آیا پیش از اینكه وجود پیدا كند، یا پس از وجود پیدا كردن؟ اگر بگوئی پس از وجود پیدا كردن، خود را آفریده، كه این سخن از روشنترین محالها است، چگونه میشود (هلیله) موجود باشد و مصنوع. سپس باز دوباره خود را بسازد، بنابراین نتیجه كلام تو این میشود كه یك (هلیله) دوبار وجود پیدا كرده و ساخته شده است و اگر بگوئی، پیش از وجود پیداكردن، خود را آفریده، و تدبیر نموده، بطلان این سخن و دروغ بودن آن نیازی به توضیح ندارد زیرا (هلیله) قبل از وجود، چیزی نبوده، تا بتواند خود را بوجود آورد. تو چطور به من ایراد میگیری كه میگویم: چیزی كه وجود داشته (خدا) چیزهائی را كه وجود نداشتهاند بوجود آورده، ولی به سخن خودت ایراد نمیگیری كه میگوئی: چیزی كه نیست (هلیله قبل از وجود)، چیزی را كه وجود ندارد بوجود میآورد، فكر كن ببین عقیده كدامیك به حق نزدیكتر است؟
طبیب: عقیده شما.
امام: بنابراین چه مانعی دارد كه با من هم عقیده شوی؟
طبیب: تا كنون برایم روشن شده كه موجودات مختلف و از جمله هلیله طراح و سازنده خود نیستند، ولی این مطلب به ذهنم رسید كه درخت، سازنده هلیله است، زیرا هلیله از آن بیرون میآید.
امام: بنابراین، درخت را كه ساخته.
طبیب: هلیلهای دیگر.
امام: بالأخره چی؟ رشته هلیلهها و درختهائی كه آنها را بوجود آورده دنبال میكنیم، تا به اولین درخت برسیم، یا باید بگوئی اولین درخت را خدا ساخته و یا باید بگوئی بینهایت درخت و هلیله وجود داشته است كه اگر صورت دوم را انتخاب كنی از تو سئوالی داریم.
طبیب: بپرس.
امام: تصدیق میكنی كه تادانه هلیله در دل خاك نرود و هستی خود را از دست ندهد درخت از آن بوجود نمیآید؟
طبیب: درست میفرمائید.
امام: پس از اینكه هلیله هستی خود را از دست داد، درخت صد سال زندگی میكند بنابراین مدبر و مربی درخت در این مدت كیست؟ چارهای نداری جز اینكه مگوئی، آفریننده درخت. زیرا اگر بازبگوئی هلیله با فرض این كه در مدت مذكور هلیلهای وجود ندارد منافات دارد.
طبیب: نه، نمیگویم مدبر درخت در این مدت هلیله است.
امام: بنابراین بوجود خداوند بعنوان آفریدگار و سازنده پدیدهها اعتراف میكنی یا باز هم تردید داری؟
طبیب: توقف دارم.
امام كه میدانست علت توقف او حل نشدن «مسئله شناخت» است و چون طبیب راه شناخت را تنها حس پندارد نمیتواند به وجود خدا اعتراف كند، به این جهت با اینكه سابقاًً توضیحات نسبتاًً كافی در این زمینه داده بود، دوباره سخن را به مسئله شناخت، كشاند و فرمود: بر خلاف آن چه تو میپنداری كه (عقل برای شناخت موجودات نیازمند به حس است) من معتقدم كه حس، برای شناخت موجودات نیازمند به عقل است.[4]
طبیب: من این مطلب را بدون دلیل روشن نخواهم پذیرفت.
امام: این را میدانی كه گاهی تمام حواس یا بعضی از آنها موقتاًً تعطیل میشود و روح تدبیر بدن را بعهده میگیرد.
طبیب: این سخن شبیه به دلیل است، ولی به بیان دیگری مطلب را توضیح دهید؟
امام: این را قبول نداری كه روح پس از تعطیل شدن موقتی حواس در بدن باقی است؟
طبیب: چرا، ولی وقتی حواس تعطیل شد دیگر نمیتواند چیزی را درك كند.
امام: میدانی كه كودك هنگام ولادت نمیتواند از حواس پنجگانهاش استفاده كند؟
طبیب: مطلب همینطور است.
امام: اگر اینطور است بنابراین كدام حس كودك را هنگام گرسنگی به خواستن شیر راهنمایی میكند، و كدام حس او را به هنگام سیر شدن، پس از گریه به خنده وا میدارد؟ كدام یك از حواس پرندگان گوشتخوار و پرندگان دانهخوار آنها را راهنمائی میكند كه در برابر جوجههای خود گوشت و یا دانه بریزند، و آنگاه گوشتخواران بسوی گوشت و دانهخوران بسوی دانه حركت كنند؟ اگرحواس پنجگانه سبب شناخت آنها است، این دو نوع پرنده هر دو دارای حواس پنجگانهاند، پس چرا یكی بطرف دانه میرود، و یكی بسوی گوشت، آن حس كه به یكی میفهماند دانه با دستگاه هاضمه او مناسب است، و به دیگری میفهماند، گوشت برای او خوب است كدام حس است؟ چرا جوجههای پرندگانی كه در آب زندگی میكنند وقتی در آب انداخته میشوند شنا میكنند، ولی جوجههای پرندگان صحرا، در آب غرق میشوند در صورتیكه هر دو دارای حواس پنجگانهاند؟، و چرا این حواس برای پرندگان نوع اول مفید است و آنها را در شنا یاری میدهد، ولی برای پرندگان نوع دوم مفید نیست ؟ ...
چرا مورچهای كه اصلاًً آب ندیده، وقتی در آب انداخته میشود شنا میكند، ولی آدم پنجاه ساله نیرومند و دانا در صورتیكه شنا نداند غرق میشود؟
اگر تنها راه شناخت، حواس پنجگانه است، چرا او با آن عقل و حواس سالم و تجربه كافی، آنچه مورچه آن را شناخته، نمیتواند درك كند؟
آیا مطلب گذشته كافی نیست كه بفهمی آنچه كودك را به سوی شیر بسیج میكند، و پرنده دانهخوار را به جمع آوری دانه، و گوشتخوار را به خوردن گوشت وا میدارد روح است، كه مركز عقل میباشد؟
طبیب كه كاملا در پاسخ گیر كرده بود، گفت:
من نمیتوانم بفهمم كه عقل بدون حواس چیزی را درك كند.
در اینجا امام چون میبیند كه طبیب خیلی علاقهمند است از راه حس خدا را درك كند بطور مشروح بیان میفرماید كه چگونه عقل از راه حواس پنجگانه با مطالعه پدیدههای هستی میتواند بوجود خدا پیبرد، وسپس در توضیح این معنی كه روح (مركز عقل) بدون حواس پنجگانه میتواند ادراكاتی داشته باشد میفرماید: آیا خواب دیدهای كه مشغول خوردن و آشامیدنی بطوری كه احساس لذت كنی؟
طبیب: آری.
امام: خود را در خواب، در حال خنده و گریه، و یا در حال گردش در شهرهائی كه قبلاًً آن را دیدهای، یا اصلاً آن را ندیدهای، مشاهده كردهای، بطوری كه مشخصاتی را كه از آن شهرها میدانی در خواب بینی؟
طبیب: آری، بی اندازه.
امام: آیا یكی از اقوام و خویشاوندان خود را كه مرده است، در خواب دیدهای كه مانند پیش از مرگ،آنها را بشناسی؟
طبیب: آری، خیلی زیاد.
امام: در حال خواب به كمك كدام یك از حواس، عقل تو مردهها را شناخته و با آنها سخن گفته و از غذای آنها خورده، و در شهر گردش كرده و خنده، یا گریه نموده است؟
طبیب: نمیتوانم بگویم با كدام حس، این كارها در حال خواب از حواس ساخته نیست، چون حواس، در حال خواب مانند مرده میشوند و نه میبینند و نه میشنوند.
امام: پس از بیدار شدن آنچه در خواب دیدهای كاملاً بیاد داری و برای دوستان نقل میكنی؟
طبیب: آری همین طور است ـ بلكه ـ گاه میشود واقعهای را پیش از وقوع در خواب میبینم، و پیش از اینكه شب شود آن واقعه در خارج اتفاق میافتد.
امام: كدام حس سبب میشود كه آنچه را در خواب دیدهای در حافظه تو بماند تا پس از بیداری یادت باشد؟
طبیب: در این امر، حس دخالتی ندارد.
امام: باز هم اعتراف نمیكنی كه در حال خواب، امور مذكور را روح كه مركز عقل است درك میكند.
طبیب: آنچه در خواب میبینم مانند سراب است چگونه وقتی كسی از دور سراب را میبیند آب میپندارد ولی وقتی نزدیك میشود میبیند چیزی نیست، خواب هم همین طور.
امام: چگونه آنچه را در خواب دیدهای مانند خوردن غذای ترش و شیرین و سرور و غم، به سراب تشبیه میكنی؟
طبیب: چون وقتی به مكان سراب میرسم، هیچ میشود، همان طور وقتی كه بیدار میگردم آنچه در خواب دیدهام، نابود میگردد.
امام: اگر چیزی را بگویم كه در خواب دیدهای «و بر خلاف سراب كه هیچگونه اثر عینی ندارد، در تو اثر گذاشته باشد، و از آن لذت برده باشی» سخنم را تصدیق میكنی؟
طبیب: آری.
امام: تا به حال در خواب آمیزش جنسی با زنی ناشناس پاشناس انجام دادهای تا اینكه محتلم شوی؟
طبیب: آری بیاندازه.
امام: آیا بهمان اندازه كه در بیداری از آمیزش جنسی لذت میبری، در خواب لذت نمیبری، و به همان اندازه كه در بیداری از تو منی خارج میشود در خواب خارج نمیشود؟ ، این معنی ادعای ترا در مورد تساوی خواب و سراب باطل میكند.
طبیب: كسی كه در خواب محتلم میشود در خواب همان چیزهائی را میبینید كه در بیداری بوسیله حواس دیده.
امام: این سخن، نظریه مرا تایید میكند، زیرا «ناخود آگاه» تو اعتراف كردی كه عقل پس از تعطیل شدن حواس میتواند چیزهایی را درك كند، بنابراین چگونه شناخت عقل را در حالی كه حواس تعطیل نشدهاند انكار میكنی؟
طبیب: فكر میكردم نمیتوانی«مسأله شناخت را حل كنی» و اكنون مطالبی میگویی كه قدرت پاسخ گوئی ندارم.
امام: گواه صدق مطالب گذشته را در همین جلسه برایت بیان میكنم.
طبیب: بفرمائید كه من در این مسأله سرگردان شدهام؟
امام: در مورد كارهای تجاری، و یا صنعتی، و یا ساختمانی، آیا اینطور نیست كه ابتدا فكر میكنی، و پس از تفكر در مقام عمل، طرحی را كه درست و زیبا تشخیص دادهای پیاده میكنی؟
طبیب: چرا همین طور است.
امام: آیا در فكر كردن از هیچیك از حواس خود كمك میگیری؟
طبیب: نه.
امام: آیا نمیدانی كه پیام عقلت به تو حقیقت دارد؟
طبیب: قطعاًً مطلب همین طور است، بیشتر توضیح بدهید تا بطور كلی شك و تردید از دلم پاك شود.
امام به سخن ادامه داد، و گفتگو بین او و امام طول كشید تا آنجا كه هیچ شبهای در مسأله شناخت خدا در دل طبیب نماند، و با كمال صراحت اعلام كرد:
«گواهی میدهم خدائی جز الله وجود ندارد و او یكتا و بی همتا است»[5].
------------------------------------------------
پی نوشت:
[1] . هلیله (بفتح هاء و كسر لام) ثمر درختی است كه در هندوستان میروید، آن درخت بزرگ، برگهایش باریك و دراز، ثمر آن خوشهدار و باندازه مویز، رنگش زرد یا سیاه، در طب بكار میرود، بعربی (اهلیلج) میگویند (فرهنگ عمید).
[2] . روی همین اساس (اگوست كنت) كه یكی از پایهگذاران فلسفه حسی در عصر اخیر است گفته «چون ما از آغاز و انجام جهان بیخبریم نمیتوانیم وجود یك موجود سابق یا لاحقی را انكار كنیم همچنانكه نمیتوانیم آنرا اثبات كنیم» و این یكی از حساسترین نقاط ضعف مكتب ماتریالیست است كه از نظر علمی نمیتوانند نبودن خدا را اثبات كند.
[3] . در این قسمت از بحث، امام میخواهد برای طبیب اثبات كند كه ممكن است چیزی وجود داشته باشد ولی با حواس پنجگانه درك نشود، و طبیب با اصرار تمام میخواهد این معنی را نپذیرد، و بهمین جهت گاهی حتی منكر بدیهیات میشود.
[4] . برای تحقیق بیشتر به كتاب (فلسفه ما) نوشته آیت الله سید محمد باقر صدر 27 تحت عنوان (نظریهحسی) و ص 47 تحت عنوان (منطق تجربی) مراجعه فرمائید.
[5] . بحارالانوار جلد 3 صفحه 152ـ 193.
خداونددر آیه ۱۸ سوره زمر می فرماید
کسانی که سخنان را میشنوند و از نیکوترین سخن پیروی میکنند؛ آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده، و آنها خردمندانند.
کسانی که سخنان را میشنوند و از نیکوترین سخن پیروی میکنند؛ آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده، و آنها خردمندانند.
Re: استیون هاوکینگ و دنیای او-01
ادرس تالار فلسفه؟
خداونددر آیه ۱۸ سوره زمر می فرماید
کسانی که سخنان را میشنوند و از نیکوترین سخن پیروی میکنند؛ آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده، و آنها خردمندانند.
کسانی که سخنان را میشنوند و از نیکوترین سخن پیروی میکنند؛ آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده، و آنها خردمندانند.
Re: استیون هاوکینگ و دنیای او-01
علی... نوشته شده:مناظره امام صادق(ع) با طبيب هندي (منكر خدا)
.
.
.
.
.
.
.
.....
امام به سخن ادامه داد، و گفتگو بین او و امام طول كشید تا آنجا كه هیچ شبهای در مسأله شناخت خدا در دل طبیب نماند، و با كمال صراحت اعلام كرد:
«گواهی میدهم خدائی جز الله وجود ندارد و او یكتا و بی همتا است»[5].
[5] . بحارالانوار جلد 3 صفحه 152ـ 193.
دین حق همیشه پیروز است فقط مدافع آن باید به انازه کافی بداند اگر اثبات نند امام صادق علیه السلام باشد اینچنین می شود تا به حال ین انجمن مطلبی به این زیبایی نداشته که صراحت وکاملی (من که تو حدود یک سال یا کمی کمتر و ندیدم )مطلب خود بیانگر همه چیز بود بود خوا کسانی پند گیرند و خواه در ظلمات خود بمانند
مىخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند و حال آنكه خدا گر چه كافران را ناخوش افتد نور خود را كامل خواهد گردانيد
و كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند به تدريج از جايى كه نمىدانند گريبانشان را خواهيم گرفت
خداوند آسمانها و زمين را به حق آفريد قطعا در اين [آفرينش] براى مؤمنان عبرتى است
آيا در [معانى] قرآن نمىانديشند اگر از جانب غير خدا بود قطعا در آن اختلاف بسيارى مىيافتند (قرآن کریم
کمترین حق خداوند بر انسان این است که در گناهان از نعمات خداوند استفاده نکنیم امام علی(ع)
و كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند به تدريج از جايى كه نمىدانند گريبانشان را خواهيم گرفت
خداوند آسمانها و زمين را به حق آفريد قطعا در اين [آفرينش] براى مؤمنان عبرتى است
آيا در [معانى] قرآن نمىانديشند اگر از جانب غير خدا بود قطعا در آن اختلاف بسيارى مىيافتند (قرآن کریم
کمترین حق خداوند بر انسان این است که در گناهان از نعمات خداوند استفاده نکنیم امام علی(ع)