آيا پايان جهان اين گونه زيبا تر نيست؟

مدیران انجمن: parse, javad123javad

ارسال پست
retin_feat_tenin_x

عضویت : سه‌شنبه ۱۳۸۶/۴/۵ - ۱۶:۲۰


پست: 4



آيا پايان جهان اين گونه زيبا تر نيست؟

پست توسط retin_feat_tenin_x »

به نام خدا
پيدايش جهان هستي را كه در تئوري كلاسيك جاذبه كه بر روي فضا – زمان حقيقي پايه گذاري شده است فقط به دو طريق مي توان بيان كرد. يا آن كه از بينهايت قبل وجود داشته باشند يا اينكه با بيگ بنگ در لحظه اي با خصوصيت عجيب به نام تكينگي يا نقطه ي يگانه در زمان گذشته آغاز گرديده است ولي حالت سومي هم وجود مي تواند داشته باشد كه هر دو حالت قبل را شامل باشد و هيچ كدام به طور مستقل نباشد .يعني اينكه فضا – زمان از بينهايت قبل وجود داشته باشد ولي در هر بازه ي زماني معين به نام دوره ي تناوب مسير معيني را بپيمايد . اين به معناي حركت فضا در طي زمان ميباشد نه به اين معنا كه جهان در قالبي در حال حركت است. در تئوري كوانتم جاذبه امكان ديگري نيز وجود دارد زيرا هنگامي كه از زمان و فضاي نا اقليدسي استفاده مي كنيم كه در آن جهت زمان و فضا يك نوع هستند . امكان اين كه فضا – زمان در حالت انبساط مشخص و معين باشند (يعني بي نهايت نباشند) موجود است ول در عين حال مي توانند هيچ گونه مرز و كناره اي نداشته باشند .فضا-زمان مي تواند همانند سطح كره دو بعدي باشد .انبساط و گسترش بر روي سطح كره زمين مشخص است ولي حد و مرزي نداشته باشد به معناي اينكه شما در هر جهت حركت كنيد به پاياني نمي رسيد عليرغم اينكه زمين محدود است كناره اي وجود ندارد و اين به خاطر انحناي سطح كره است و سطح نا اقليدسي آن .


مي توان به طرف غروب رفت و به پاياني نرسيد .
بنابراين تئوري كوانتمي جاذبه راهي باز نموده است كه در آن فضا-زمان فاقد مرز و كناره باشد و لزومي ندارد كه براي آن لحظه ي بيگ بنگ تكينگي قائل شد تا در آن كليه ي قوانين فيزيك بي اعتبار و بدون ارزش باشند.
در تئوري كوانتمي جاذبه مفهوم زمان موهومي وارد مي شود . زمان موهومي به وسيله ي اعداد موهومي اندازه گيري مي شوند .زمان موهومي مفهوم كاملا مشخص رياضي دارد.اگر ما يك عدد حقيقي را در خودش ضرب كنيم يك عدد مثبت حقيقي حاصل مي شود ولي بنا به ضرورت هاي دنياي رياضيات و تبعا فيزيك مجموعه ي جديدي از اعداد با خواص عجيب و نامانوس وارد محاسبات شدند كه تعاريف دقيق رياضي داشتند . براي مثال حاصل توان دوم اين اعداد عددي منفي است يعني از حاصل ضرب هر عدد اين مجموعه در خودش عددي منفي حاصل مي شود . براي درك بهتر زمان موهومي به مثال زير توجه كنيد :
نويسنده در 25 فروردين به دنيا آمده است در سال 1369 . حال ما مي توانيم چند نتيجه بگيريم :25فروردين سال 69 زماني است كه نويسنده به دنيا آمده است و يا زماني كه نويسنده به دنيا آمده است 25 فروردين 1369 است . در نگاه اول اين دو جمله يكسان به نظر مي رسند ولي در با اندكي تفكر مي توان به اين نتيجه رسيد كه اين دو دو اتفاق مجزا هستند كه تحت شرايطي به صورت همزمان رخ داده اند . يعني يكي تولد و ديگري 25 فروردين سال 1369.حال زمان واقعي را در نظر بگيريد تحت هيچ شرايطي زمان واقعي به عقب بر نمي گردد و همواره جهت خاص خود يعني از گذشته به آينده را دارد و برگشت در زمان محال است .اگر ما زمان تولد را ما به احتساب ساعت خود جهان حساب كنيم به فرض فرد در سال 17000000001و ماه 1وروز 25 و ساعت .... به دنيا آمده است . در تئوري كوانتمي جاذبه جهان همواره انبساط و انقباض پيدا ميكند و اتفاقات يكساني را طي مي كند و در كل مي توان گفت كه دوره ي تناوب دارد مشابه آنچه كه در تئوري جهان هاي تپنده ارائه داده مي شود .اين به اين معناست كه نويسنده يكبار ديگر در سال 47000000002 و ... دو باره متولد مي شود حال آيا اين به معناي اين است كه ما در زمان حقيقي به عقب باز گشته ايم ؟به طور مسلم خير.تنها نكته اينجاست كه جهان در سال47000000002همانند سال17000000001رفتار ميكندوترتيب اتفاقات يكسان است و اين نشان دهنده ي زمان موهومي مي باشد .يعني در واقع زمان موهومي تابه حالت رفتار جهان است و اگر در لحظه اي جهان همانند لحظه ي ديگر رفتار كند زمان براي هر دو لحظه نسبت به يك مبدا خيالي يكي است .تفاوت زمان موهومي با زمان حقيقي در اين است كه در زمان حقيقي هيچ دو لحظه اي نبايد يكسان باشند زيرا براي نشان دادن وضعيت فضا از زمان استفاده مي كنيم و چون همواره فضا در حال تغيير است و چون جهت زمان از گذشته به آينده و يكطرفه مي باشد پس هيچ دو لحظه اي نبايد وضعيت يكسان داشته باشند (از حيث موقعيت فضا).البته اين رفتار جهان و رابطه ي بين زمان حقيقي و موهومي را به صورت زير مي توان توجيه كرد.براي مثال اگر ما به فرض جهاني با دوره ي تناوب 30ميليارد داشته با شيم و بخواهيم يك دوره ي 120ميليارد ساله از آن را به احتساب زمان حقيقي بررسي كنيم به شكل زير مي رسيم همان طور كه در شكل واضح است در حقيقت زمان موهومي زمان احتسابي ما در طول هر تناوب جهان است به نحوي كه بديهي است كه در آغاز هر تناوب ما زمان را صفر در نظر مي گيريم در صورتي كه به هيچ وجه اين گونه نيست و در زمان حقيقي صفر محسوب نمي شود .در واقع ما محور را به بردار هاي كوچكتر تقسيم مي كنيم كه همگي يكسانند.و با پايان زمان موهومي زمان موهومي دوباره شروع مي شود.در فرضيه ي ((بيكناره))انبساط جهان هستي و خط سير آن را در يك سطح كروي مانند كره ي زمين / مي توان معرفي كرد كه در آن نقطه ي شمال معرف زوامن ومهومي مي باشد .جهان هستي از قطب شمال به عنوان نقطهاي يگانه شروع مي شود و به تدريج انبساط مي يابد و به سمت جنوب جابجا ميشود به طوري كه دواير عرض جغرافيايي معرف مراحل انبساط خواهند بود.تا آنجا كه جهان هستي به حداكثر انبساط با زمان موهومي برسدو آن دايره خط استوا است. از آن به بعد جهان هستي شروع به انقباض نموده و اين انقباض با زمان موهومي تا نقطه ي يگانه ي قطب جنوب ادامه دارد.
جهان هستي در نقب شمال و قطب جنوب داراي ابعاد ((هيچ))است ول اين بدان مفهوم نيست كه اين نقاط داراي خصوصيت عجيب يا تكينگي باشند.همان طور كه قطبين شمال و جنوب زمين داراي اين حالت عجيب نيستند.
بنابراين قوانين فيزيك در اين نقاط كاملا صادق مي باشند و همان طور كه اين قوانين در قطبين شمال و جنوب زمين نيز صادق است.
در سالهاي اوليه ي قرون بيستم همگان به زملن مطلق باور داشتند.هرواقعه مي توانست با عددي از زمان مشخص شود.با اعلام تئوري نسبيت انيشتن ايده ي زمان واحد و مطلق رها شد وبه جاي ان طبق تئوري نسبيت هر ناظري مي توانست زمان خود را اندازه
گيري نمايد و بدين ترتيب درك زمان نسبي گرديد.هنگامي كه سعي مي شود تئوري جاذبه را با مكانيك كوانتوم تلفيق نمايند بايد زمان
موهومي را نيز در ان داخل نمايند.اين زمان رابا جهات در فضا اشتباه مي شود.اگر به طرف شمال برويم مي توانيم به جنوب باز بگرديم بهمين ترتيب اگر در زمان موهوميهم جلو برديم بايد قادر به بازگشت باشيم.اين بدان معني است كه اختلاف مهمي بين رفتن به جلو و برگشتن در زمان موهومي وجود ندارد.از طرف ديگر در زمان حقيقي همانطور كه مي دانيم اختلاف بزرگي بينسمت جلو و سمت عقب وجود دارد.اين اختلاف بين گذشته و اينده از كجاست؟ چرا ما گذشته را بخاطر مي اوريم و اينده به خاطر ما نمي ايد؟ در حالي كه قوانين فيزيك وجه امتيازي بين گذشته و اينده قائل نيست.
اختلاف بزرگی بین جهت جلو و عقب ذر زمان حقیقی و زندگی عادی موجود است.تصور کنید یک فنجان از روی میز سقوط کند و خرد و شکسته به صورت قطعاتی روی کف اتاق ریخته شود.اگر ما فیلم این واقعه را ثبت کنیم به راحتی میتوانیم فیلم را در جهت عکس به حرکت در آوریم و ببینیم که قطعات فنجان دوباره به هم می چسبند و ناگهان فنجان از کف اتاق برخاسته و به روی میز می جهد و فنجان سالم بر روی میز قرار می گیرد.
علت این که ما در زندگی عادی چنین جریانی را نمی بینیم و درک نمیکنیم آنست که این پدیده به وسیله ی اصل دوم ترمودینامیک منع شده است. اصل دوم ترمودینامیک میگوید آنتروپی یا بی نظمی با گذشت زمان افزایش می یابد.فنجان خرد شده در کف اتاق بی نظمی است .افزایش آنتروپی با زمان مثالی است از آنچه خدنگ زمان نامیده می شود و آن جهت زمان را مشخص می کند. لااقل سه خدنگ زمان وجود دارد.اول خدنگ زمان ترموذینامیک که در آن آنتروپی افزایش پیدا میکند .دوم خدنگ زمان روانی و اینکه ما در آن جهتی را حس میکنیم که زمان می گذرد و در آن گذشته به خاطرمان می آید در حالی که آینده را به خاطر منی آوریم . سوم خئنگ زمان کیهانی و آن جهتی زمانی است که جهان هستی گسترش و انبساط پیدا میکند .
در فرضیه ی بیکناره در مرحله ی انبساط جهان هستی این سه خدنگ زمان به یک سو و جهت هستند هنگامی که جهان از انبساط باز می استد و شروع به انقباض کند خدنگ ترمودینامیک بر عکس خواهد بود و بی نظمی با گذشت زمان کاهش می یابد . کاهش بی نظمی این امکان را می دهد که در مرحله ی انقباض تمامی وقایع عکس مرحله انبساط انجام شود و دو مرحله ی انبساط و انقباض قرینه ی هم گردند . قطعات فنجان خرد شده باز گرد هم آیند و سالم روی میز قرار بگیرند و موجودات زنده زندگی خاص دیگری را تجربه کنند یعنی اول بمیرند و بعد متولد شوند یعنی زندگی دیگری را با مرگ آغاز کنند .
در مرحله ی انبساط با گذشت زمان پروتون ها و نوترون ها در دل ستارگان تبدیل به نور و تشعشعات گردیده و به بی نظمی کامل می رسند . خدنگ ترمودینامیک دیگر نمی تواند دیگر ادامه پیدا کند زیرا جهان هستی به پایان این عامل یعنی بی نظمی کامل رسیده است . پس موجودات زنده با این تعریف فعلی فقط می توانند که در مرحله ی انبساط جهان هستی زندگی کنند زیرا شرایط انقباض با زندگی ایشان مطابقت ندارد .
جهان هستی در زمان واقعی دارای شروع و پایانی است که در آن حد و مرزی برای فضا_زمان موجود می باشد و قوانین فیزیک در لحظات آغازی و پایانی بلا اثر است .اما در زمان موهومی نه تکینگی وجود دارد و نه حد و مرزی در صورتی که جهان به هیچ وجه بی انتها نیست . در حقیقت شایذ آنچه ما زمان موهومی می نامیم از آنچه زمان حقیقی نامیده می شود بنیادی تر باشد زیرا زمان حقیقی ساخته ی فکر خود ما از آنچه جهان هستی را به آن شبیه می دا نیم است . باید به یاد داشت که تئوری علمی جز یک الگوی ریاضی برای بیان و توجیه و ملاحظات و مشاهده های ما نیست و از اندیشه ی خود ما تراوش میکند و جز آن چیز دیگری نیست .بنابراین اگر سوال کنیم که زمان حقیقی واقعیتر است یا زمان موهومی پرسشی بی محتوا و بیهوده کرده ایم .
این تئوری از استاد شهیرجهان فیزیک استیون هاوکینگ بود که در آخر به چیزی منتهی شد که نوید آغاز زندگی با مرگ را می داد.
در آن روز كه آسمان را چون طومارى در هم مى‏پيچيم، (سپس) همان گونه كه آفرينش را آغاز كرديم، آن را بازمى‏گردانيم; اين وعده‏اى است بر ما، و قطعا آن را انجام خواهيم داد. (سوره انبیا آیه 104)

retin_feat_tenin_x

عضویت : سه‌شنبه ۱۳۸۶/۴/۵ - ۱۶:۲۰


پست: 4



پست توسط retin_feat_tenin_x »

ببخشيد مقاله عكس هاش رو سند نكرده ام

نمایه کاربر
omarekhayam

عضویت : چهارشنبه ۱۳۸۵/۱۲/۲۳ - ۱۲:۰۱


پست: 898

سپاس: 55

جالب بود

پست توسط omarekhayam »

جالب بود
omarekhayam

retin_feat_tenin_x

عضویت : سه‌شنبه ۱۳۸۶/۴/۵ - ۱۶:۲۰


پست: 4



پست توسط retin_feat_tenin_x »

ممنون

ارسال پست