زمان

مدیران انجمن: parse, javad123javad

ارسال پست
نمایه کاربر
mahboobeh

محل اقامت: رامسر

عضویت : یک‌شنبه ۱۳۸۷/۲/۲۲ - ۲۰:۰۷


پست: 1431

سپاس: 381

جنسیت:

تماس:

زمان

پست توسط mahboobeh »

• بحث در حقیقت زمان
درباره حقیقت زمان نیز اقوال عجیبى نقل شده كه شیخ الرئیس در طبیعیات شفاء به آنها اشاره كرده است ولى گویا حل مسئله زمان از نظر فلاسفه اسلامى سهل¬تر از مسئله مكان بوده زیرا تقریبا همگى بر این قول اتفاق داشته اند كه زمان نوعى مقدار و كمیت متصل است كه ویژگى آن قرارناپذیرى مى باشد و بواسطه حركت عارض بر اجسام مى شود بدین ترتیب جایگاه زمان در جدول مقولات ارسطوئى كاملا مشخص مى شود صدرالمتالهین نیز در بسیارى از سخنانش همین بیان را آورده است ولى پس از تحقیق نهایى در مسئله حركت بیان جدیدى را ارائه كرده كه اهمیت ویژه اى دارد. بیان فلاسفه درباره زمان هر چند بیانى روشن مى نماید ولى با دقت در پیرامون آن نقاط ابهام و سؤال انگیزى رخ مى نماید كه ژرف اندیشى بیشترى را مى طلبد و شاید همین امور نظر ریزبین و موشكاف صدرالمتالهین را جلب كرده و او را به ارائه نظریه جدیدى كشانده است. براى توضیح این نقاط باید به پاره اى مبانى كه ارتباط با این مسئله دارد اشاره كنیم هر چند فعلا جاى بحث و تحقیق درباره آنها نیست.

• برخی مبانى مرتبط با مسئله:

از جمله آنكه فلاسفه معمولاً حركت را بعنوان "عرض" معرفى كرده اند ولى توضیح بیشترى درباره آن نداده اند تنها بعضى از ایشان آن را از مقوله «ان یفعل» یا «ان ینفعل» دانسته و شیخ اشراق آن را مقوله مستقلى در كنار جوهر و كمیت و كیفیت و اضافه بحساب آورده و بدین ترتیب شماره مقولات را منحصر در پنج مقوله نموده و سایر مقولات نسبى را انواعى از اضافه شمرده است و شاید از بعضى از سخنان دیگر فلاسفه استفاده شود كه خود حركت را داخل در مقولات نمى دانسته اند. دیگر آنكه حركت را منحصر به چهار مقولۀ كم و كیف و وضع و این مى دانسته اند و حركت انتقالى را حركتى در مقوله این مى شمرده اند و حركت در سایر مقولات و از جمله جوهر را محال مى پنداشته اند بنابراین حركتى كه آن را واسطه ارتباط اجسام با زمان مى دانسته اند ناچار حركت در یكى از مقولات چهارگانه عرضى بوده است. از سوى دیگر همه ایشان فرضیه افلاك نه گانه را بعنوان اصل موضوع پذیرفته بودند و پیدایش زمان را به حركت دورى وضعى فلك اقصى نسبت مى داده اند و این مطلب در بعضى از سخنان صدرالمتالهین نیز آمده است.

• سؤالاتى درباره زمان:
با توجه به این مبانى و مطالب سؤالاتى درباره تعریف مشهور زمان طرح مى شود كه مهمترین آنها از این قرار است:
1- شكى نیست كه زمان امرى ممتد و قابل تقسیم است و از این روى نوعى كمیت یا امرى كمیت دار بشمار مى رود ولى به چه دلیل باید آن را كمیت حركت دانست. جواب ساده اى كه از این سؤال داده مى شود این است كه زمان امرى سیال و بیقرار است به گونه اى كه حتى دو لحظه از آن قابل اجتماع نیست و ضرورتا باید یك جزء از آن بگذرد تا جزء بعدى بوجود آید و چنین كمیتى را تنها مى توان به چیزى نسبت داد كه ذاتا سیال و بیقرار باشد و آن غیر از حركت نخواهد بود. چنانكه ملاحظه مى شود این جواب مبتنى بر این است كه تدرج و سیلان و بیقرارى مخصوص حركت است حركتى كه به نظر پیشینیان اختصاص به مقولات چهارگانه عرضى داشته و از این روى امكان اینكه زمان كمیتى براى جوهر جسمانى باشد را نفى مى كرده اند اما آیا این مبنى صحیح است و آیا اگر فرض كنیم كه هیچ حركت عرضى در عالم نمى بود جایى براى مفهوم زمان هم وجود نمى داشت.

2- حركتى كه واسطه ارتباط بین اجسام و زمان است چگونه واسطه اى است آیا واسطه در ثبوت است و در نتیجه خود اجسام هم حقیقتا بواسطه حركت زماندار مى شوند یا واسطه در عروض است و هیچگاه خود اجسام حقیقتا زماندار نخواهند بود و به دیگر سخن اتصاف جوهر جسمانى به زمان اتصافى بالعرض مى باشد. شاید جوابى كه بایستى بر اساس مبانى ایشان به این سؤال داده شود پذیرفتن همین شق دوم باشد ولى آیا براستى مى توان پذیرفت كه خود اجسام صرفنظر از دگرگونیهاى پیوسته و تدریجى شان متصف به زماندارى نمى شوند و آیا اگر فرض كنیم كه همه دگرگونیها بصورت دفعى اما پى در پى تحقق یابد میان آنها تقدم و تاخر زمانى نخواهد بود. اكنون فرض مى كنیم كه ایشان حركت را واسطه در ثبوت مى دانسته اتصاف اجسام را به زماندارى بعد از وقوع حركت اتصافى حقیقى مى شمرده اند لازمه این فرض آن است كه اجسام ذاتا قابلیت اتصاف به این كمیت حاصل از حركت را داشته باشند هر چند قبل از تحقق حركت بالفعل واجد آن نباشند. چنانكه موم قبل از آنكه به شكل كره یا مكعب درآید چنین قابلیتى را دارد زیرا داراى امتداد و حجم است اما فلاسفه پیشین هیچ راهى براى نفوذ سیلان و حركت در ذات اجسام نمى دیده اند. بنابراین چگونه مى توانسته اند اتصاف چنین موجودى را به صفتى كه عین سیلان و بیقرارى است بپذیرند، این درست مثل آن است كه بخواهیم خط و سطح و حجم را هر چند بواسطه علتى به موجود مجرد و فاقد امتدادى نسبت بدهیم به گونه اى كه حقیقه متصف به این كمیتها بشود.

3 -سؤال دیگر آن است كه رابطه بین حركت و زمان چگونه رابطه اى است آیا حركت علت پیدایش زمان است آنچنانكه از ظاهر بسیارى از سخنان ایشان برمى آید یا تنها معروض آن است و به هر حال خود حركت را باید از چه مقوله اى بحساب آورد و اتصاف آن را به زمان چگونه تبیین كرد. بعضى از فلاسفه مانند شیخ اشراق حركت را مقوله عرضى مستقلى دانسته اند و بعضى دیگر حركت را امرى دو رویه دانسته رویه منتسب به فاعل آن (تحریك) را از مقوله «ان یفعل» و رویه منتسب به منفعل و متحرك (تحرك) را از مقوله «ان ینفعل» شمرده اند. ولى از سایرین بیان روشنى نیافته ایم به هر حال پاسخ به این بخش از سؤال نیاز به دقت بیشترى دارد اما تعبیر علیت و معلولیت درباره حركت و زمان را مى توان نوعى توسعه در اصطلاح علیت بحساب آورد چنانكه به نظایر آن در درس سى و هفتم اشاره شد.

4- سؤال دیگرى را نیز مى توان طرح كرد و آن این است كه اگر ملاك اختصاص زمان به حركت بیقرارى ذاتى آن است این معنى در همه حركات یافت مى شود پس چرا فلاسفه پیدایش زمان را به حركت وضعى فلك اطلس نسبت داده اند و آیا اگر فلك اطلس نمى بود یا حركتى نمى داشت دیگر پدیده هاى جهان داراى تقدم و تاخر زمانى نمى بودند و اساسا چگونه مى توان عرضى را كه قائم به موضوع خودش مى باشد ظرفى براى سایر اشیاء و پدیده ها دانست. به این سؤال هم به این صورت مى توان پاسخ داد زمانى كه فلاسفه پیدایشش را به فلك اقصى نسبت داده اند زمان مستمر و دائمى یا به تعبیر دیگر زمان مطلق است و این مطلب منافاتى ندارد با اینكه هر یك از پدیده هاى خاص زمان محدود و مخصوصى داشته باشند و منظور از ظرف بودن زمان پدید آمده از فلك براى سایر حوادث بیش از این نیست كه امتداد زمانى هر یك از آنها بر جزئى از امتداد زمانى حركت فلك انطباق مى یابد. ولى مى دانیم كه این خانه از پاى بست ویران است زیرا فرضیه افلاك ابطال شده و اعتبار خود را از دست داده است. با طرح این سؤالات و تلاش براى پاسخگویى به آنها روشن مى شود كه مسئله زمان به آن آسانى كه در آغاز تصور مى شد قابل حل نیست و نظریه مشهور میان فلاسفه نظریه قانع كننده اى نمى باشد. اكنون نوبت آن فرا رسیده كه به بیان ابتكار صدرالمتالهین در این زمینه بپردازیم:

• نظریه صدرالمتالهین:
صدرالمتالهین با پذیرفتن نقطه هاى مثبتى كه در سخنان پیشینیان در پیرامون زمان وجود داشته و با تكیه بر آنها به زدودن نقاط ضعف و جبران كمبودها و كاستیهاى نظریه ایشان مى پردازد و در نتیجه نظریه جدیدى را ارائه مى دهد كه مسئله زمان و مسئله حركت جوهریه را تواما حل مى كند و حقا باید آن را یكى از ارزشمندترین ابتكارات وى در فلسفه بشمار آورد. اما نقطه هاى مثبت عبارتند از:

1- زمان امرى ممتد و انقسام پذیر و به یك معنى از كمیات است.
2- زمان و حركت رابطه اى نزدیك و ناگسستنى دارند و هیچ حركتى بدون زمان تحقق نمى یابد چنانكه تحقق زمان بدون وجود نوعى حركت و دگرگونى پیوسته و تدریجى امكان ندارد چه اینكه گذشت اجزاء پى در پى زمان خود نوعى دگرگونى تدریجى (حركت) براى شى ء زماندار است.
اما نقطه هاى ضعفى كه وى در سخنان ایشان یافته و در صدد جبران آنها بر آمده عبارتند از:

1- ایشان زمان و حركت را از اعراض خارجیه اشیاء دانسته اند در صورتى كه بنظر وى آنها از عوارض تحلیلیه مى باشند و چنان نیست كه بتوان براى آنها وجودى منحاز از وجود موضوعاتشان در نظر گرفت بلكه تنها در ظرف تحلیل ذهن است كه صفت و موصوف و عارض و معروض از یكدیگر انفكاك مى پذیرند و گر نه در ظرف خارج بیش از یك وجود ندارد.
2- ایشان حركت را به اعراض اختصاص داده اند و از این روى انتساب بى واسطه زمان را به اجسام انكار كرده اند در صورتى كه اصلى ترین حركات را باید حركت در جوهر دانست زیرا محال است چیزى كه در ذات خود امتدادى گذرا نداشته باشد بواسطه امر دیگر متصف به كمیت گذرا. از این روى زمان را باید مستقیما به خود آنها نسبت داد و آن را بعد چهارمى براى آنها بحساب آورد.

حاصل آنكه: طبق نظریه صدرالمتالهین زمان عبارت است از: بعد و امتدادى گذرا كه هر موجود جسمانى علاوه بر ابعاد مكانى ناگذرا (طول و عرض و ضخامت) داراست. اما پاسخ وى از نخستین سؤال از سؤالهاى چهارگانه مذكور این است كه زمان توام با حركت جوهریه اى است كه عین وجود اجسام مى باشد و اختصاصى به حركات عرضى ندارد.

و پاسخ وى از سؤال دوم این خواهد بود كه زمان و حركت دوگانگى وجودى ندارند تا یكى را علت پیدایش دیگرى بشماریم و اجسام را بواسطه حركت خارج از ذاتشان مرتبط با زمان بپنداریم تا جاى سؤال از كیفیت این وساطت باشد بلكه اجسام در ذات و جوهر خودشان هم اتصاف حقیقى به حركت و دگرگونى دارند و هم اتصاف حقیقى به زمان و گذرایى و همانگونه كه امتدادهاى مكانى چهره هایى از وجود آنهاست امتداد زمانى هم چهره دیگرى از وجود آنها مى باشد. و اما جواب وى از اینكه حركت از چه مقوله ایست این است كه حركت از مفاهیم و مقولات ماهوى نیست بلكه مفهومى است عقلى كه از نحوه وجود مادیات انتزاع مى شود چنانكه مفهوم ثبات از نحوه وجود مجردات انتزاع مى گردد و همانگونه كه ثبات امرى نیست كه در خارج عارض موجود مجرد و ثابت شود حركت هم عرض خارجى براى موجود مادى نیست و این ذهن انسان است كه وجود را تحلیل به ذات و صفت و عارض و معروض مى كند.

همچنین پاسخ وى از كیفیت ظرف بودن زمان براى حوادث روشن است زیرا زمان ظرف مستقلى از اشیاء و پدیده ها نیست كه وجود جداگانه اى داشته باشد و امور زماندار در آن بگنجد بلكه همانند حجم اجسام صفتى ذاتى و درونى براى آنهاست و طبعا هر پدیده اى زمانى مخصوص به خود خواهد داشت كه از شؤون وجودش بشمار مى رود نهایت این است كه براى تعیین تقدم و تاخر آنها نسبت به یكدیگر باید امتداد زمانى طولانیترى را در نظر گرفت و با تطبیق زمانهاى دیگر بر آن موقعیت زمانى هر یك را تعیین كرد و اگر فلكى وجود داشته باشد كه امتداد زمانى آن از هر موجود زمانى دیگرى بیشتر باشد مى توان این نقش را به آن سپرد و اگر وجود نداشته باشد (چنانكه ندارد) همان امتداد گذراى كل عالم جسمانى ملاك تعیین موقعیت زمانى پدیده هاى جزئى خواهد بود چنانكه حجم كل عالم مناط تعیین موقعیت مكانى پدیده هاى جزئى است. از اینجا همزادى و همگامى زمان و مكان بصورت روشنترى جلوه مى كند و ژرفاى تفسیرى كه براى مكان ارائه دادیم بیشتر نمودار مى گردد

• بیان چند نكته:

1- واژه "آن" كه در محاورات عرفى بمعناى جزء كوچكى از زمان بكار مى رود در اصطلاح فلسفى بمعناى منتهى الیه قطعه اى از زمان و به منزله نقطه نسبت به خط مى باشد و همانگونه كه از تقسیم خط هیچگاه به نقطه نمى رسیم یعنى خط تا بى نهایت قابل تقسیم است و هر جزئى از آن نیز داراى امتداد خواهد بود هر چند ذهن ما نتواند امتدادهاى خیلى كوچك را تصور كند همچنین هر جزئى از زمان هر قدر كوتاه فرض شود داراى امتدادى خواهد بود و هیچگاه از تجزیه زمان به «آن» نمى رسیم. بنابراین تركیب زمان از آنات پى در پى توهمى بیش نیست.

2 - واژه «دهر» كه در عرف بمعناى زمان طولانى است در اصطلاح فلسفى به منزله ظرفى نسبت به مجردات در مقابل زمان براى مادیات تلقى مى شود و در واقع نشانه مبرى بودن آنها از امتداد زمانى است. چنانكه واژه «سرمد» را به مقام الهى اختصاص مى دهند كه نشانه تعالى وجود اقدس الهى از صفات همه مخلوقات مى باشد. همچنین این دو واژه گاهى در برابر مقوله نسبى «متى» بكار مى روند و از این روى گفته مى شود كه نسبت مجردات به مادیات دهر و نسبت مقام الهى به مخلوقات سرمد است و نیز گفته مى شود كه خداى متعال تقدم سرمدى بر همه مخلوقات دارد و مجردات تقدم دهرى بر حوادث مادى دارند.

3 - فلاسفه پیشین كه زمان را از لوازم حركات عرضى مى دانستند جوهر اجسام و قدر متیقن جوهر فلك را فراتر از افق زمان مى شمردند و براى آن معیت دهرى با زمان قائل بودند اما با توجه به حركت جوهریه و نفوذ زمان و گذرایى در ذات موجودات مادى باید همه آنها را بى استثناء زمانى دانست.

4- تقدم و تاخر زمانى مخصوص حوادثى است كه در عمود زمان قرار مى گیرند و خودشان داراى امتداد زمانى مى باشند و اما موجودى كه فراتر از افق زمان و داراى ثبات وجودى و مبرى از دگرگونى و گذرایى باشد نسبت تقدم و تاخر با امور زمانى نخواهد داشت بلكه در واقع وجود او محیط بر زمانیات بوده گذشته و حال و آینده نسبت به وى یكسان خواهد بود و به همین جهت گفته اند كه حوادث پراكنده در پهنه زمان در ظرف دهر اجتماع خواهند داشت: «المتفرقات فى وعاء الزمان مجتمعات فى وعاء الدهر».

ارسال پست