تجسم عمل يا تبديل نيرو به ماده نوشته استاد محمد امين رضوي مي باشد . كه من مطلبي از آن را انتخاب كردم تا متفكران اهل فيزيك نيز از آن بهره مند گردند و به بحث نشينند. در صورت تمايل به ادامه مطلب مي توانيد به كتابخانه مجازي بنش نو مراجعه كنيد:
http://www.binesheno.com/htm/books/tajasom/index.htm
اعمال انسان كليتاً مادي است
يكي از نتايجي كه از بحثهاي گذشته بر ميداريم اين است كه: اعمال انسان به طور كلي و بدون هيچ استثناء مادي ميباشند؛ و در ميان آنها حتي براي نمونه يك عمل غير مادي هم نميتوان يافت؛ به اين معني كه: انسان، هيچ عملي روحاني و نفساني كه از بدن او صادر نشده بلكه تنها از روح و يا از نفس او صدور يافته باشد، ندارد.
دليل ما همان حقيقت است كه در بحثهاي پيش روشن گرديد: اعمال انسان از بدن مادي وي صدور مييابند و بدن هم از مواد جهان ساخته و پرداخته ميشود و چيزي كه فرزند ماده و نوه ماده باشد قهراً و طبعاً بايستي مادي بوده باشد؛ و بسيار عجيب به نظر ميرسد كه اعمال انسان در عين اينكه از ماده زاييده ميشوند غير مادي محسوب گردند، و عملي روحاني و يا نفساني شمرده شوند.
خداوند متعال ميفرمايد: كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً[48] ظاهر اين كريمه چنين ميرساند كه: اعمال آدمي از خوراكهاي مادي وي كه از جهان اخذ ميكند ساخته ميشود؛ و اينكه: اگر آدمي از خوردنيهاي پليد و ناپاك بخورد نميتواند اعمال نيك به جا آورد بلكه به سوي اعمال پليد و ناپاك ميگرايد.
روشنترين دليل ما كه قابل فهم عموم مردم ميباشد بر اينكه اعمال انسان از بدن مادي وي متولد ميشوند نه از روح و يا نفس وي، اين است كه ميبينيم: اعمال، بدن را خسته و فرسوده ميكنند و نيروي بدن را تمام ميكنند و ميبينيم كه هر عمل اين طور است، خسته كننده است؛ و خسته شدن بدن چنان كه گفتهايم نشانة خرج شدن آن است. و اما روح و نفس در نزد كساني كه بعضي از اعمال را به آنها نسبت ميدهند، مجرد و بسيط ميباشند، جزء ندارند و معني ندارد كه خسته شوند و بايستي كه بتوانند اعمال خود را دائماً انجام بدهند به جهت اينكه خرج شدن و كاهش يافتن در ذات چيزي كه مجرد است غير معقول است:
مجردي كه بسيط و بي جزء است اگر خسته شود يا چيزي از آن كاسته ميشود يا نه، در صورت اول لازم ميآيد كه منعدم شود و فداي عمل خويش گردد براي اينكه چيزي از آن كاسته شد و چيز ديگري هم در آن نبود كه باقي بماند و در صورت دوم، چون خسته شدن، فرقي در خسته شده پديد نياورده پس در واقع خسته شدني وقوع نيافته است؛ و براي همين ما ميگوييم كه: مجرد، خسته نميشود و اعمال انسان كه كليت خسته كننده هستند از روح و يا نفس مجرد صادر نميشوند.
و بنابراين اصلاً صدور فعل از مجرد (با قطع نظر از اينكه خسته شود يا نشود) غير معقول است؛ براي اينكه اگر عملي از مجردي صدور يابد حتماً بايستي چيزي از آن جدا گردد، و قهراً لازم ميآيد كه خود آن مجرد فوراً با يك عمل كردن منعدم شود؛ به جهت اينكه يك چيز از آن صادر ميشود و چيز ديگري هم ندارد تا ذات خود را با آن باقي بدارد.
در خبر است كه امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ به عنوان دعاي شروع به غذا ميفرموده: اَللّهُمَّ انّي اَسئلكَ في اَكلي و شُربي السّلامةَ مِن وَعَكِهِ وَ القوّةَ به علي طاعتِكَ وَ ذكركَ وَ شُكرِكَ فيما بقّينه في بَدَني و اَن تُشَجِّعَني بِقوتِهِ عليِ عِبادتِكَ وَ اَن تُلهِمَني حُسنَ التَحرزِ مِن معصيتِكَ؛[49] و از امام صادق ـ عليه السّلام ـ هم روايت شده: انّما بُنيَ الجَسَدُ عَلَي الخُبُزِ؛[50] از اين دو حديث شريف استفاده ميشود كه: ساختمان بدن بر خوراك بنا گذاري شده است، و اين مأكولات و مشروبات هستند كه نيروي اطاعت به خدا و ذكر او و شكر به او را در بدن مهيا مينمايند، و خوراك هميشه در بدن نميماند بلكه بعد از مدتي در شكل عمل از آن بيرون ميرود، و آدمي با نيروي خوراك بر انجام دادن عبادت، قوت پيدا ميكند و با آن از معاصي پرهيز ميكند.
خسته كردن هر عملي واقعاً نشانه بسيار خوبي است بر اينكه آن عمل مادي است و از ذات عامل مايه گرفته و قدري از آن كاسته است؛ چه معنايي براي خسته شدن جز تمام شدن نيروي بدن، ميتوان پيدا كرد؟ يقين داريم كه قدرت موجود در عامل كمتر باقي ميماند تا به جايي ميرسد كه ديگر هيچ توانايي در وي نميماند؛ آن وقت ميگويند: عمل، عامل را خسته كرد.
گفتيم كه خسته كردن عمل، علامت مادي بودن آن است؛ اينك اگر بر ما ايراد شود كه: در اندرون بدن انسان، اعمالي مستدام و غير اختياري هست مانند اعمال جهاز هاضمه و جهاز پخش و جمع خون كه انسان در ظاهر از آنها ابداً احساس خستگي نميكند، ولي به طور يقين همه آنها اعمالي مادي ميباشند. در پاسخ گوئيم: اين گونه اعمال هم خسته كننده هستند و مسلماً نيروي بدن را مصرف ميكنند، اگر چه آدمي از آنها احساس خستگي نميكند؛ به دليل اينكه اگر انساني ساعات متمادي چنان از كار كردن امتناع ورزد كه حتي چشم خود را هم باز نكند، باز مغلوب خواب قرار ميگيرد؛ و همين غلبه خواب، دليل بر خستگي خوابنده است.
تفكر هم عمل مادي است
اينكه از روزگار باستان شهرت يافته و در افواه عامه مردم افتاده كه انديشه كردن و علم پيدا نمودن و به يقين رسيدن، اعمالي روحاني هستند و از شئون روح هستند نه بدن، هيچ دليل منطقي ندارد و به هيچ پايه ديني متكي نيست:
در بحث فوق يادآور شديم كه اعمال انسان كليتاً مادي است باز متذكر ميشويم كه فكر كردن و فهميدن هم مادي است و از ماده زاييده ميشود؛ براي اينكه در سابق اثبات كرديم كه عضو تفكر، مغز است.و عضو فهميدن و عالم شدن و به يقين رسيدن هم قلب است، و مغز و قلب هر دو از ماده ساخته شدهاند؛ پس چگونه ميتوان گفت كه تفكر و تعقل عمل روح بوده باشند؟ چنان كه بر داشتن و گذاشتن كاري مادي است و عضو آن، دست است، تفكر و تعقل هم كار مادي است و عضو آن مغز و قلب است؛ و چنان كه دست گاهي شل و رعشهدار ميشود و از بر داشتن و گذاشتن ميماند، قلب و مغز نيز بيمار ميشوند و از تفكر و تعقل باز ميمانند؛ و چنان كه انسان گرسنه و تشنه از كارهاي مادي عاجز ميگردد و پس از آنكه خورد و نوشيد ميتواند بر دارد و بگذارد، بيايد و برود، عيناً همان گرسنه، از تفكر و تعقل هم ناتوان ميگردد و از حل مشكلهايي كه به آساني آنها را حل ميكرد، اظهار ناتواني ميكند و پس از آنكه خورد و نوشيد و به مقدار كافي مواد اخذ كرد، باز قدرت به انديشه كردن و مطلب فهميدن، در او پيدا ميشود.
پس انديشه كردن و فهميدن، هر دو كار مادي هستند چنان كه عضو عامل آن دو (مغز و قلب) هم دو عضو مادي هستند؛ و كوچكترين فرقي در ميان تفكر و تعقل و در ميان برداشتن و گذاشتن با دست، در اين بحث ما نيست.
چه فرقي در ميان بر داشتن و گذاشتن اشياء و انديشه و تعقل در آنها هست كه موجب شود يكي عمل بدن و ديگري عمل روح شمرده شود جز اينكه عضو برداشتن و گذاشتن، دست است كه با چشم ديده ميشود و عضو انديشه و تعقل، مغز و قلب هستند كه طرز كار آنها ديده نميشود؟ و اينكه برداشتن و گذاشتن، كاري غليظ و خشن هستند، ولي انديشه كردن و فهميدن، لطيف و زيبا هستند؛ آيا ديده نشدن و لطيف شدن كاري، سبب ميشود كه عمل روح بوده باشد نه بدن؟!
در خبر است كه امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ فرمود: اَوضَعُ العِلمِ ما وُقِفَ عَليَ الِلّسانَ و اَرفَعُهُ ما ظَهَرَ في الجَوارِحِ وَ الأَركانِ؛[51] از اين كلام مبارك خوب فهميده ميشود كه عمل، مظهر علم است؛ علم، در اعمال مادي (كه با اعضاي مادي انجام مييابند) ظهور پيدا ميكند؛ علم، در شكل عمل مادي جلوهگر ميشود! و ميدانيم كه غير مادي نميتواند به شكل مادي بيفتد.
كار در نظر فيزيك
مهمترين مورد تفارق، در ميان فهم فيزيكي و حقيقت امر درباره عمل اين است كه: فيزيك، كار دل را نشناخته است، و نيز كار را جز تحريك، ديگري ندانسته است.
فيزيك رنر نوشته: وقتي شما درس ياد ميگيريد و يا مسائل رياضي حل ميكنيد ميگوييد كار ميكنيم، ولي در اصطلاح فيزيك اينها كار نيست، و كار وقتي انجام ميگيرد كه يك جسم در اثر نيرويي كه به آن وارد ميشود حركت كند مثلاً وقتي شما يك وزنه را بلند ميكنيد كار انجام ميدهيد؛[52] و نيز نوشته: هر وقت نيرويي جسم را به حركت در آورد هيچ كاري نكرده است؛[53] و نيز نوشته: نيرو وقتي كار انجام ميدهد كه نقطه اثر خود را تغيير مكان دهد؛[54] فيزيك نوين هم كار را چنين تعريف كرده: هر گاه نيرويي بر جسمي وارد شود و آن را جا به جا كند بر حسب تعريف گوييم كه نيرو كاري انجام داده است؛ بنابراين اگر نيرويي بر جسمي وارد شود و نتواند آن را به حركت درآورد كاري انجام نداده است.[55]
از تعريفات فوق فهميده ميشود كه: صورت و شكل كار در علم فيزيك، فقط حركت است؛ با اينكه در حقيقت مطلق تبدل را بايستي كار محسوب داشت اگر چه در آن حركتي به وجود نيايد؛ مانند: تبدل نيروي الكتريسيته به حرارت؛ و در اين صورت تعريف كار، جامع افراد شده و شامل اعمال قلب هم ميشود؛ و ثانياً، حقيقت كار حركت نيست بلكه حركت، اثر كار است كه مشهود ما است: حركت، اثر و حالت ديگر و بر گشته نيرويي است كه به شيئ متحرك وارد گرديده و آن را به حركت درآورده است؛ حركت، خود، نيرويي است كه كار انجام ميدهد، و حقيقت كار تبدل است، تبدل ماده به نيرو و نيرو به نيرو؛ و حقيقت كار كردن هم تبديل است نه تحريك اگر چه بيشتر و غالب اعمال، در شكل حركت نمودار ميگردد.
http://www.binesheno.com/htm/books/tajasom/index.htm